راجع به اسلام شروع کردند تبلیغات کردن به اینکه اسلام یک مکتبی است میگوید: ملایم! کم کم لا بد پیش میآیند؛ یک مکتبی است که مربوط به دعا و ذکر، و یک روابطی ما بین مردم و ما بین خالق، و سیاست را کاری به آن ندارد. اسلام به حکومت کار ندارد، به سیاست کار ندارد. این را آن قدر تبلیغات روی آن کردند که در جامعه خود روحانیت هم به خورد آنها هم دادند، که بسیاری از آنها هم همین اعتقاد را پیدا کردند که روحانی به سیاست چه کار دارد، به حکومت چه کار، به نظام حکومت چه کار دارد. روحانی مسجد برود و نماز بخواند و عرض میکنم که از این صنف کارها: درس بگوید و مباحثه بکند و این آداب شرعیه را به مردم نشان بدهد.
آنها دیدند که نماز روحانیون و نماز اسلام هیچ به آنها ضرر ندارد؛ هر چه میخواهند نماز بخوانند. آنها به نفت کار نداشته باشند، نماز بخوانند تا هر چه میخواهند خسته بشوند. درس هر چه دلشان میخواهد بگویند؛ مباحثه هم هر چه میخواهند بکنند؛ کار نداشته باشند به اینکه سیاست استعماری در اینجا نباید اجرا بشود، هر کاری میخواهند بکنند. این قدر خواندند به مردم و تبلیغات کردند که مردم همه تقریباً، به این معنی عادت کردند- که حالا هم باز این صحبت هست- که دخالت در سیاست در شان روحانیت نیست؛ شان روحانیت نیست که برود و ببیند که کیفیت حکومت چیست، و چه میکنند این ظَلَمه با مردم. شان روحانیت همانهاست که توی مدارس باشند و نماز جماعتی هم بخوانند اول ظهر و اول مغرب! مردم هم همین مقدار به روحانیت بیشتر نظر نداشته باشند. اسلام را اصلش میگفتند کاری ندارد به سیاست .... سیاست و دیانت از هم جداست. سیاست مال آنها و دیانت مال ما! مراکز قدرت دست آنها که هر کاری میخواهند بکنند، و مساجد و پیرمردهای توی مسجد هم مال ما! این تقسیمی است که از اول کردند.