يكى از امور ديگرى هم كه باز من گفتهام اين است كه ما را جورى بار آورده بودند كه يا بايد فرنگى مآب باشيم يا هيچى. يك نفر جوان، يك نفر خانم اگر سر تا پايش فرنگى مآب است، اين معلوم مىشود خيلى عالى مقام است و چنانچه مثل ساير مسلمانهاست، اين خيلى عقب افتاده است. عقب افتادگى و جلو رفتن را به اين مىدانستند كه فرنگى مآب باشد؛ يعنى، فرض كنيد فرم لباسش چه جور باشد. فرم كفشش چه جور باشد، يا- مثلًا- هر چه كه از خارج مىآيد صرف بكند.
مصرفى بار آوردند ما را، براى همين جهت، ما را مصرفى بار آوردهاند. امثال «تقى زاده» «1» كه در اين ايران يك وقتى قدرت داشتهاند، تقى زاده گفته بود كه ما بايد سر تا پامان انگليسى باشد يا فرنگى باشد و بايد اين طور باشيم تا اينكه آدم بشويم. آدم بودن را به كلاه و كفش و لباس و بزك و امثال ذلك مىدانستند. و آن چيزى كه تعليمات انبيا بود كه انسان را با تقوا، قدرت تقوا، قدرت انسانيت، با علم، با عمل، آنها را اين طور مىدانستند. ميزان انسانيت را تقوا و علم مىدانستند. اينها به جورى كرده بودند كه بين ماها اين طور- بين خودشان اين جور نيست- بين ماها اين طور جلوه داده بودند كه آدم اگر بخواهد پيشرفته باشد، حرف وقتى مىزند به حرف خود مادرىاش نزند، وقتى صحبت مىكند در هر چند كلمه، دو- سه تا كلمه انگليسى هم باشد، دو- سه تا كلمه فرض كنيد كه اروپايى هم باشد. تمام اينها چيزهايى بود كه به ما تزريق كرده بودند، خائنهاى داخلى زيادتر و الهام هم مىگرفتند از آن خائنهاى خارجى و ما را اين طورى داشتند بزرگ مىكردند. اگر يك مدت ديگرى اين ايران- خداى نخواسته- به دست اين رژيم فاسد باقى مانده بود، ما ديگر هيچ بايد باشيم، از بين تمام رفته باشيم.