استقلال فكرى، استقلال روحى، مغز خود آدم مال خودش باشد، همهاش توى آن غرب نباشد، هر چه مىخواهد بگويد: غرب، كى گفته، فلان فيلسوف گفته، فلان چه گفته، اين تا شرقيها آن حيثيتى كه خودشان داشتند- و يك وقتى قبله همه جا بودند. آن وقتى كه آنها وحشى بودند، اينها قبله بودند براى آنها- تا اينها آن محتواى خودشان را پيدا نكنند و نشوند يك موجود شرقى و خودشان را نشناسند نمىتوانند مستقل باشند. شما هر چه هم زحمت بكشيد، تا دانشگاه ما آن مغز غربيش را كنار نگذارد و يك مغز شرقى پيدا نكند، نمىتواند مستقل باشد. دائماً حرف، حرف آنهاست. فوج فوج از اينجا بايد بروند اروپا براى تحصيل. اگر هم اروپا نروند، اينجا نمىپذيرند آنها را. كلام سَر اين است كه ملت هم اين طور شده! مردم هم اين طور شدهاند، دولت هم همين طور است، همه همين طور، همه اين جورند ديگر كه تا اين نرود يك مدتى در- فرض كنيد كه- فرانسه، و لو آنجا برود و كارى ديگر نداشته باشد- اكثراً هم شايد اين طورى باشند. آنجا مىروند يك كارهاى ديگرى مىكنند- ... وقتى كه آمد اينجا، آنها هم زود به اينها ورقه مىدهند! براى اينكه نمىخواهند كه يك آدم دانشمند بفرستند؛ مىخواهند يك آدم ورقه دار بفرستند! اصلًا برنامه اين است كه اين اشخاصى كه مىروند در آنجا و صاحب ديپلم مىشوند و [صاحب] تصديق مىشوند، اين طور نيست كه آنها تصديق كرده باشند اينها را، اين تصديق استعمارى است! تصديق استعمارى. بناى آنها بر اين است كه خودشان يك جور تصديق مىكنند- به اين زوديها به [خودشان] تصديق نمىدهند- به ما هم يك جور، به ما زود تصديق مىدهند! براى چه؟ براى اينكه نمىخواهند كه ما يك چيزى داشته باشيم. نه، آنها نه! هميشه ما محتاج به آنها باشيم و هميشه انگل باشيم. تا ما از آن غربزدگى در نياييم و مغزمان را عوض نكنيم و خودمان را نشناسيم، نمىتوانيم مستقل باشيم؛ نمىتوانيم هيچ داشته باشيم.