این روحیه «حزب رستاخیز»، که این قدر برایش این مدیحه سرایی کرد و این قدر پافشاری کرد و این قدر که هر کس که وارد نشود در این حزب، دیگر باید برود، این ایرانی نیست، دیگر وطن ندارد، باید از اینجا برود، چه؛ بعدش برگشت به اینکه خوب، حزب رستاخیز حالا دیگر این طوری میگوید. حزب رستاخیز چیست؛ این مثل سایر احزاب؛ آیا بشود، آیا نشود «۷»! یک امری را میگویند و گاه آن قدر پافشاری میکنند. حالا همین مردم، ... همین مردم این کار را به اینجا رساندند که این حزب رستاخیزِ کذا، شد هیچی، تو خالی بود؛ از اول نتوانستند. من از روز اول گفتم که حزب نیست این؛ این حرف است میزند. حزب رستاخیز که آن قدر با آن [پافشاری مطرح کردند]؛ خودشان حالا میگویند: هیچ، حزب نه حزب! سایر کارهایشان هم این طوری است. بعد کم کم اصلاح ارضی هم میگوید [هیچ]؛ برای اینکه این اصلاح که نبود، این فساد بود. اصلاح ارضی این نیست اصلش، که سپاه دانش، سپاه کذا، سپاه، ... آخر چه کاری اینها میکنند، جز اینکه بروند برای شما مداحی بکنند یا الزاماً بروند برای شما مداحی بکنند و شاه را ترویج بکنند.