متوجه باشند آنهایی که میآیند به گوش اینها این حرفها را میزنند، ببینند از کجا تعلیم میگیرند اینها. کی است که اینها را وادار میکند که «در ارتش نظم لازم نیست، در ارتش درجه لازم نیست» درجه لازم نیست، یعنی هیچ، یعنی ارتش نه. جامعه توحیدی در- به آن معنایی که آنها میگویند جامعه توحیدی در ارتش، معنایش این است که ارتش نمیخواهیم. شهربانی هم معنایش این است که شهربانی نمیخواهیم. ژاندارمری هم معنایش این است که ژاندارمری نمیخواهیم. در هر جا که یک همچو مسئلهای آنها پیش آوردند معنایش این است که هرج و مرج باید باشد. باید ما یک نظمی در کارمان نباشد. مملکتمان بدون نظم. خوب، رئیس جمهور هم نمیخواهیم. جامعه توحیدی است به حسب آن طوری که آنها میگویند. درجه را بکَنند که رئیس جمهور هم نمیخواهیم. دولت هم نمیخواهیم. وزرا هم نمیخواهیم. این جز این نیست که بفهماند به دنیا به اینکه اینها قابل این نیستند که آزاد بشوند. من یادم است که در آن وقتی که محمد رضا اینجا بود و این گیرودارها و جنگ و نزاعها بود، کارتر در یکی از حرفهایش- ما پاریس بودیم- گفت که به اینها زیادی آزادی دادهاند. او با آن نظر موذیانهاش میخواست بفهماند که این مملکت قابل آزادی نیست، نباید به آن آزادی داد. ما از این باید درس بگیریم که «این زیادی به آنها آزادی دادند» آن میخواست این طور بگوید که باید با این ملت همان رفتار را کرد که محمد رضا در زمان قدرتش کرده. آزادی نباید داد به اینها. باید اینها در اختناق باشند تا بشود حفظشان کرد. به نظر او ماها یک حیوان سرکش هستیم که باید مهارمان کرد. به نظر باطل او، اگر- ما- مطلب آنی است که او میگوید که گفت او که اینها قابل این نیستند که به آنها آزادی داد. حالا که دیده جلو بردهاند اینها و پیش بردهاند، حالا همان نقشه را میخواهد درست کند که این مملکت و این افراد مملکت زود است برایشان آزادی. زود است برایشان که کارشان دست خودشان باشد. شاهدش این است که در ارتشش میروند درجهها را میکَنند که ما نمیخواهیم. ما یک جامعه توحیدی میخواهیم. کدام اسلام گفته جامعه توحیدی به این معنا. اسلام میگوید نظم امور باید بشود. نظم امور با درجات است. نمیشود همین طوری. تو از برای خودت، من برای خودم. من برای خودم که جامعه توحیدی نمیشود. این ضد جامعه توحیدی است. اینکه نظم تو کار نباشد ضد جامعه توحیدی است. اگر بدن انسان این نظم را نداشت و این اطاعت مادون از ما فوق را نداشت تمامش به هم میخورد. اگر مغز حکم میکرد دست اطاعت نمیکرد، به هم میخورد اوضاعش.