تا این ملت بنای بر این نگذارد که کشاورزیش را تقویت کند و بسازد به آنکه خودش به دست میآورد، ما نمیتوانیم استقلال پیدا کنیم. تا این ملت بنای بر این نگذارد که ما باید همه چیزمان از خودمان باشد، ما باید قطع رابطه اقتصادی، رابطه فرهنگی از خارج بکنیم، فرهنگ از خود ما باید باشد، اقتصاد هم از خود ما باید باشد، تا این بنا در تودهها نباشد و تا این مغزی که انگلی است و استعماری است عوض نشود و باورمان نیاید که ما هم آدم هستیم، نمیتوانیم استقلال پیدا کنیم. ما باید کاری بکنیم که خودمان و همه قشرهای ملت و همه جوانان ما باورشان بیاید که ما هم آدمیم. تبلیغات همچو کرده است که ما را از آدم بودن بیرون کرده است. باورمان آمده است که آنها هر چه هست، هستند. اگر بخواهیم این مملکت ما یک مملکت مستقلی باشد، محتاج به غیر نباشد، باید آن کشاورزش و آن کارگرش و آن کارمندش و همه قشرها بنای بر این بگذارند که ما خودمان یک موجودی هستیم. یک آدمی هستیم. مملکتمان هم یک مملکتی است. همه چیز هم دارد. یک مملکت غنیای است. و همچو کردند که ما باید در آنجایی که چاههای نفتمان هست گرسنگی بخوریم! آنجایی که آبها دارد هرز میرود، و زمینهای سرشار هست که همه چیز از آن میشود ایجاد بشود، زمینها افتاده باشد، آبها هم هرز برود. این یک کارهای استعماری بوده. یعنی میخواستند در محیط نفت مردم گدا باشند تا کارگر ارزان باشد. تا بتوانند استعمارش کنند همه جا را. هر جا را با یک نقشهای عقب نگه داشتند تا استفاده کنند.
ما تا نفهمیم این مسائل را، توجه نکنیم به این مسائل و خودمان را نیابیم، این گمشده را پیدا نکنیم، این مغزی که گم شده است و به جای او یک مغز دیگری نشسته عوضش نکنیم نمیتوانیم مستقل بشویم. استقلال مغزی شرط اول استقلال است. استقلال فکری شرط اول استقلال است که ما فکرهامان را عوض کنیم.