منطق ما این است که آقا، مال خودمان را میخواهیم خودمان صرف بکنیم. ما مردمی که شما میگویید که عقب ماندهاند اینها. گاهی هم میگویند اینها لایق آزادی [نیستند]. خود شاه اینها را میگوید که مملکت ما باز افرادش جوری نشدند که لایق بشوند آزاد بشوند. همه اینها چون لایق نیستند، باید توی حبس باشند. اینها لایق اینکه بگوییم آقا حبس نباشید، لایق اینکه به آنها آزادی بدهیم [نیستند]، مملکت ما افرادش لایق نیستند که آزادی بدهیم! چرا؟ برای اینکه دارند فریاد میزنند، داد میزنند که آقا آزادی بدهید، آزادی بدهید. اینها لایق نیستند؟ شما ببینید از آن بچه کوچولو، حالا خوب بچه [ها] هم از بزرگها گرفتند دیگر، این بچه چند ساله به من دارد میگوید؛ چهار- پنج ساله تا آن آخر: «استقلال، آزادی». اینها آزادی میخواهند و استقلال میخواهند. همه مردم دارند فریاد میزنند که ما استقلال میخواهیم، ما آزادی میخواهیم. خوب، اگر آنها آزادی داشتند، دیگر چه چیز میخواهند؟ اگر ایشان میخواهند آزادی بدهد، این همه مردم فریاد میزنند «استقلال، آزادی»؛ چیست؟ معلوم میشود منطقها فرق دارند. منطق شاه این است که مملکت من آزادی است؛ یعنی همه آنها تحت شکنجهاند؛ این منطق است، یک کسی اسم آزادی را میگذارد به آن چیزی که شما میگویید شکنجه! ایشان میفرمایند به حسب این منطق که این اشخاصی که توی حبس الآن در اختناق واقع شدهاند، در حبس واقع شد [ه ا] ند، در شکنجه واقع شدهاند، اینها هستند که اعطای آزادی به آنها کردم! استقلال هم در منطق شاه یک چیز دیگر است: یک مملکتی که همه چیزش پیوسته به غیر است، یک مملکتی که به تمام ابعادش وابسته است؛ و ایشان وابستهاش کرده.
به منطق اینها استقلال، همان ارتجاع است؛ تا پیوند به امریکا نباشید و همه چیزمان زیر دست او نباشد، مترقی نیستیم! اینها میخواهند ما را مترقی کنند و به دروازه تمدن برسانند و منطقشان این است! منطقها فرق دارد. اصطلاحات مردم فرق دارد با هم.