شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الآن در فکر این هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن؛ یعنی، متّکل بودن به غیر؛ یعنی، اسیر بودن. منزوی هستیم؛ یعنی، ارتباطمان با دیگران قطع است و ما نوکر دیگران نیستیم.
آنها هی میآیند به ما میگویند که بیا روابطمان را درست کنیم، ما همه جور حاضریم، چطور. ما میدانیم شیطنت است این. البته اگر همه احترام به همه بگذارند، همه، همه دنیا با هم باید برادر باشند. اما مساله این نیست. ما از این انزوا نمیترسیم. ما استقبال میکنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار میکند که خودمان به فکر خودمان بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی میخواهیم، دستمان پیش غیر دراز است، گندم هم میخواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا این طور باشد، نمیتواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، میتوانید این کارها را بکنید. شمای منزوی میتوانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمیدهند به ما.