ر طول تاريخ، در اين سدههاى آخر، كوشش شده است كه ملتهاى جهان سوم خواب باشند، غافل باشند و توجهشان به شخصيت خودشان نباشد. و شخصيت خودشان را اصلًا وابسته به غير بدانند. اين قضيه از سالهاى بسيار طولانى بوده است، و هى دائماً رشد كرده است تا اين اواخر به رشد تمام رسيده بود. من يك قصه شنيدم كه مال شايد صد سال پيش از اين باشد. صد و بيشتر از صد سال از شيخ ما مرحوم آيت اللَّه حائرى «2»- رحمة اللَّه- نقل شد كه من بچه بودم. فرموده بودند من بچه بودم در يزد، و تازه اين لامپها را لامپاهايى كه آن وقتها بود آورده بودند و يك جلسهاى درست كرده بودند. مردم جمع شده بودند آنجا و اين لامپها را گذاشته بودند. يك پلههايى درست كرده بودند و اين لامپها را گذاشته بودند آنجا؛ آن بالا. مردم تازه مىديدند او را. چراغشان قبلًا چراغهاى غير از آن ترتيب بوده، و يك نفر فرنگى هم آنجا بود. اين هر چند دقيقه يا چند وقت يك دفعه از اين پلهها مىرفت بالا و آن ماشه لامپها را حركت مىداد. اين يك قدرى نورش مىرفت بالا، مردم صلوات مىفرستادند. بعد مىآمد پايين يك قدرى مىماند و مردم مشغول تماشا بودند، دوباره مىرفت بالا آن را مىكشيد پايين، مردم باز تظاهر مىكردند. اين از آن وقتها مطرح بوده است كه ما حتى نمىتوانيم پيچ يك چراغ را بالا ببريم. اين بايد فرنگى اين كار را بكند. بايد از خارج فرنگيها بيايند و دستشان را اين طور كنند تا اين ماشه چراغ، فتيله را بالا ببرد و بعد هم اين طور كنند تا پايين بياورد. كم كم در همه طبقات اين انگيزه رشد كرد.