مغزهاى اروپا با مغزهاى ايران فرقى ندارند، جز اين معنا كه آنها آن طورى تربيت شدند و خودشان را آن جورى درست كردند؛ و ماها را اين طورى تربيت كردند. ما را يك موجودات مهملى بار آوردند. خوب، تا كى ما بايد اين تحمل را بكنيم كه ما يك موجودات مُهْمَلى هستيم، و بايد از اربابها پيش ما برسد؟ حتى نانمان را آنها بدهند و گوشتمان را آنها بدهند؛ اداراتمان را آنها درست كنند؛ ارتشمان را آنها. اين بايد يك آخرى داشته باشد. نمىشود كه هميشه انسان انگل باشد به غير.
و عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان مىتوانيم. اول هر چيزى، اين باور است كه مىتوانيم اين كار را انجام بدهيم. وقتى اين باور آمد، اراده مىكنيم. وقتى اين اراده در يك ملتى پيدا شد، همه به كار مىايستند، دنبال كار مىروند. در هر صورت، اين باور را بايد از گوش [و] مغز خودمان بيرون كنيم. و كسانى كه گوينده هستند، كسانى كه نويسنده هستند، كسانى كه فرض كنيد در ادارات هستند و اطلاعات دارند، اين مطلب را به مردم بباورانند.