در جوانی که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس امّاره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پُر زرق و برقی شدم که نه از آنها جمعیّت حاصل شد نه حال، و هیچ گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملک آنها به ملکوت برنیامدم و گفتم:
از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حُجب به جمع کُتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت اللَّه مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده.
اسفار اربعه «۱» با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت نه از فتوحات «۲» فتحی حاصل و نه از فُصوص الحِکَم «۳» حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غمانگیز دارد.
و چون به پیری رسیدم در هر قدم آن مُبتلا به استدراج شدم تا به کهولت و ما فوق آن که الآن با آن دست به گریبانم وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إلی اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً «۴»