یک نقشه دیگری که قبلًا هم کشیده بودند و در عرض همین هم بود و توسعهاش دادند- که ما همه اهل علم، الّا البته یک نادری، باورشان آمده بود که باید این جور باشد- و او اینکه معممین را از سیاست جدا کنند؛ مجالسی که تشکیل میشود و اهل علم در آنجا میخواهد صحبت بکند، نباید راجع به سیاست صحبت کند. آن قدر راجع به این معنا که «آخوند را به سیاست چه؟» ترویج کرده بودند که علما هم بسیاری از آنها باور کرده بودند و اگر یک کلمهای گفته میشد، میگفت: این سیاست است، به ما ربطی ندارد. اگر یک ملّایی دخالت میکرد به یک امری که مربوط به جامعه بود، مربوط به گرفتاری مردم بود و میخواست یک وقت با دولتی- مثلًا- طرف بشود، سایر آقایان که باورشان آمده بود که نباید در سیاست دخالت کرد، او را به عنوان «آخوند سیاسی» از خودشان جدا میدانستند. وظیفه آخوند این بود که از منزل بیاید به مسجد و مسجد هم اگر میرود منبر، مساله بگوید و اخلاق بگوید، یک کلمه راجع به گرفتاریهای جامعه نباید بگوید؛ یعنی، خودشان این طور تربیت شده بودند و تبلیغات این طور در مغزهای آنها اثر کرده بود. گاهی هم در مجلس فاتحهای، رفت و آمد و دید و بازدید، و این جمعیتی که باید اقتدا به پیغمبرها بکند و اقتدا به ائمه بکنند، بکلی از این بُعدی که در راس امور بود پیش انبیا و پیش ائمه ما، اینها بکلی از این، خودشان را منعزل کرده بودند و هر کدامشان بیشتر دخالت نمیکردند، بیشتر منعزل بودند از مسائل، بلکه گاهی وقت [ها] اینکه بیشتر ملتفت مسائل نبودند، نمیفهمیدند، این در بین مردم بیشتر ارزش پیدا میکرد. مردم [را] هم این طوری تربیت کرده بودند که- قربانش بروم- این آقا نمیفهمد پنیر یعنی چه. این طور نفوذ کرده بودند در همه جا که آقا یک کلمه نباید در سیاست دخالت بکند و آقا نباید مسائل را اصلش بفهمد؛ چه کار دارد آقا به این مسائل؟ نمازت را بخوان و برو مسالهات را بگو و برو، آن هم مساله، نه اینکه مسائل اسلامی و اصولی اسلام را. اگر میگذاشتند که آقایان مسائل اسلام را میگفتند، اگر میگذاشتند، مسائل اسلام همه چیز در آن بود، لکن مسائل اسلام فقط در کتب استدلالیه مدفون شده بود و رسالهها نداشت از مسائل اصلی اسلام.