روایتی از بصیرت یک مسئول

سخنرانی در جمع مسئولان دادگاههای انقلاب (اهمیت قضاوت در اسلام)
صبح ۱۹ فروردین ۱۳۶۰/ ۳ جمادی الثانی ۱۴۰۱
بصیرت,
روایتی از بصیرت یک مسئول

اگر بنا باشد- خدای نخواسته- یک وقت یک جایی یک خلافی واقع بشود، خوب، این خلاف را آنها دامن‌می‌زنند، تبلیغ می‌کنند و چه می‌کنند، زیاد جلوه می‌دهند؛ این طور نیست که یک مردمی باشند متعهد به اسلام باشند که نخواهند دروغ بگویند. همین دیشب یا دیروز بود که یک آقایی به من گفت که من رفتم منزل فلان شخصیت، وقتی از پیش آن شخص بیرون آمدم، بعضی از اشخاصی که در دفتر این آقا بودند گفتند که شکنجه شده، اگر بخواهید ببینید اینجا یکی هست. ایشان گفتند بله من می‌خواهم ببینم. ایشان گفتند که من رفتم دیدم که یک شخصی روی [بدنش‌] را باز کرد آنجا، گفت که اینها با سیگار هست و من را داغ کردند، من را چه کردند و اسم فلان آدم هم با همین سیگار رویش ثبت بود. اسم یکی از مقامات محترم قضایی، اسم او را می‌گفت. آن شخص مدعی بود که اینها را با سیگار این جوری کردند و من را شکنجه کردند و داغ کردند و آن اسم هم رویش بود؛ یعنی، آن اسم را به قول او با سیگار آنجا نوشته بودند. ایشان گفتند که من ابتداءً به نظرم آمد که خالکوبی کردند. بعد با او صحبت کردم گفتم که کی شما را گرفت. گفت که یک دسته‌ای تو بیابان آمدند و یک اتومبیل بود و من را گرفتند و شکنجه کردند و چه گفتند. خوب شناختی آنها را؟ گفت نه، سر و کله‌شان را بسته بودند آنها. گفتم که‌ کجا شما را شکنجه دادند. گفت که توی همان اتومبیل این شکنجه را دادند و آنها پاسدار بودند. گفتم خوب، تو که می‌گویی سر و کله‌شان بسته بودند، از کجا می‌گویی پاسدار بودند، شاید رفقای خودت بودند. گفت، ماند و نتوانست جواب بدهد. بعد من گفتم که تو از این منافقین هستی و اینجا آمده‌ای شکایت می‌کنی. پاشو برو، و الّا من پدرت را در می‌آورم؛ پا شد رفت. اینها یک همچو وضعی دارند. بلکه من شنیده‌ام از یک نفر آدم که در [محکمه‌] قضایی بود که در فلان جا- حالا یادم نیست، مثل اینکه شیراز ایشان گفت- که بعضی از اینها آن رفیق خودشان را بیهوش می‌کنند و شکنجه می‌کنند، برای اینکه بگویند شکنجه ما داریم. شما سر و کارتان با یک همچو مردمی است.