آن روزی که رضا شاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توی مجلس، به اسم مدرس- رَحِمَهُ الله- مقابلش میایستاد و میگفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتی در مقابل او نمیایستاد. مدرس یک آقای عمامهای، ملا، متقی و با یک پیراهن کذا و عبای کذا و تنبان کرباسی، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسی- قدردانی از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت.
آن وقتی که التیماتوم کرد روسیه به ایران- که در یک قضیهای بود که من حالا یادم نیست- التیماتوم کردند و لشکرشان هم حرکت کرده بود، آمده بود تا فلان جا، آوردند به مجلس که، التیماتوم را آوردند به مجلس که وکلا [تایید] بکنند؛ خوب، لشکر روس است و بناست بیاید و التیماتوم کرده و اگر فلان کار را انجام ندهید چه خواهیم کرد! تنها کسی که، این را خود آنها نوشتند که وکلا همه نشسته بودند و هیچ حرفی نمیزدند و قدرت اینکه کاری بکنند [نداشتند]، خوب چه بکنند؛ نوشتهاند یک سید، یک معمم، یک ملایی، با دستهای لرزان آمد پشت آنجا، و گفت حالا که بناست ما از بین برویم، چرا به دست خودمان از بین برویم! نه، ما رد میکنیم این را. رد کردند و هیچ غلطی هم آنها نکردند. قدرت پیدا کردند به قول ایشان، وکلای دیگر هم قدرت پیدا کردند و رای بر خلاف دادند و قبول نکردند حرف آنها را؛ آنها هم هیچ کاری نکردند. اینها ما را میخواهند بترسانند.