من خدا را شکر میکنم که در ظرف این یک سال- یک سال و نیم، یک تحول اساسی در ملت ما پیدا شد. جوانهای ما توجه به مسائل روز پیدا کردند؛ منصرف شدند از آن- اکثر از آن چیزهایی که قبلًا بود متحول شدند، منصرف شدند. تحولهایی معنوی پیدا شد که این تحولها را نمیتوانیم اسمی روی آن بگذاریم الّا اینکه دست خدا بود توی آن. بشر نمیتواند تحول روحی در همه طبقات [ایجاد کند]. این را کراراً گفتم که یک پاسبان میآمد یک بازار سرتاسر هر امری را که میکرد اطاعت میکردند، و برای خودشان حق چون و چرا قایل نبودند؛ نه اینکه حق قایل بودند و نمیکردند، اصلًا وضع روحیشان را این طور کرده بودند که کورکورانه باید اطاعت کرد! همان طوری که ارتش ما آن طور بود. مردم را این طور کرده بودند که مثل گوسفند اطاعت کند! سر تا پا اطاعت باشد: چه فرمان سلطان چه فرمان خدا، «چه فرمان ایزد چه فرمان شاه»!! این کلمه را در اذهان بچههای ما از بچگی رشد دادند، آن هم این شاه! یک تحولی پیدا شد در ظرف یکی- دو سال که همین جمعیتی که از پاسبان آن طور وحشت داشتند به تانکها حمله کردند و به شاه هر چه خواستند گفتند و او را بیرونش کردند. همین جمعیت که دیروز از یک «ستاره دار» آن طور خوف و وحشت میکرد، مشتش را گره کرد مقابل همه ایستاد و همه را بیرون کرد.