دموکراسی و آزادی صدر اسلام

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره حیاتبخش بودن آیین اسلام‌
۱۴ آبان ۱۳۵۷/ ۴ ذی الحجه ۱۳۹۸
آزادی,
دموکراسی و آزادی صدر اسلام

می‌گویند که ما می‌خواهیم که یک مملکتی باشد دموکراسی باشد. شما حساب بکنید که، ببینید که اسلام- ما حساب صدر اسلام را می‌خواهیم بکنیم که متن اسلام است، ... اسلام و متن اسلام است- ببینیم که آیا این حکومت اسلام و این رژیم اسلام یک رژیم دموکراسی بوده یا یک رژیم قلدری و استبداد بوده؟ شما این قصه‌هایی را که تاریخ نقل کرده است (این قصه‌ها زیاد است اما حالا یکی دوتا قصه) این قصه‌هایی که تاریخ نقل کرده، شبیه آن را در یکی از ممالک که در درجه اول از دموکراسی را دارد بیاورید، بعد بگویید که این بهتر از آن است. یک قصه مال رسول خدا- صلی الله [علیه و آله‌] و سلم (قصه‌هاست منتها حالا من یکی‌اش را می‌گویم) یک قصه مال حضرت امیر- سلام الله علیه- یک قصه مال عمر. وقتی که عمر می‌خواست برود به مصر- برای [اینکه‌] فتح کرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند- می‌خواست وارد بشود به مصر، یک شتر بود، خودش بود و یکی هم همراهش. یکی شان سوار این شتر می‌شده آن یکی جلویش را می‌گرفت و می‌برد؛ آنکه خسته می‌شد- قسمت کرده بودند این سوار می‌شد. آن وقتی که وارد- به حَسَب تاریخ- مصر شدند، نوبت آن غلام بود که سوار باشد و آقای خلیفه جلو [شترش‌] را گرفته بود و داشت می‌بُردش که مردم مصر آمده بودند به استقبال! خلیفه عبارت از این بود. ما عمر را قبول نداریم اما این عملْ عمل اسلامی آن وقت بوده؛ یعنی نقش اسلام بوده است و لو خودش یک آدمی بوده که ما نپذیرفتیم او را اما عملی که کرده است عملی بوده که نقش اسلام این بوده، یعنی پیغمبر هم این صورت بود؛ یعنی پیغمبر هم سوار یک الاغی می‌شده، یک کسی هم پشتش می‌نشسته و مساله برایش می‌گفته؛ آن را تعلیمش می‌کرده، آنکه پشت سرش نشسته بوده تعلیمش می‌کرده. شما در تمام این دموکراسیها بیاورید که این جوری باشد که سلطان وقت، که سلطنتش چند مقابل ایران بوده، چند مقابل فرانسه بوده، شما بیاورید یک سلطان دموکراتی که با غلام خودش این جوری رفتار بکند که او سوار بشود؛ یک شتر باشد و چیزی بیشتر از این نه؛ آن جمال و جلال هیچ نباشد در کار. هر سلطان دموکراتی را که بیاورد اگر بخواهد وارد یک مملکت شکست خورده بشود، ببینید چه جوری وارد می‌شود! ببینیم چه جوری وارد می‌شود! این هم وارد شده در یک مملکتی که فتح شده است، سوار شتر غلام است- حالا نوبت اوست- خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد می‌کشد. آمدند اشراف مصر آنجا و ... همه هم تعظیم کردند به او. این تعلیم اسلام بوده. خود پیغمبر اکرم وقتی که در یک جمعیتی بودند و نشسته بودند و می‌خواستند مثلًا مساله بگویند و صحبت بکنند و قضاوت بکنند و همه کارها، وضع جوری بوده است که کسی وارد می‌شد از خارج، نمی‌شناخت، نمی‌دانست کدام یکی آقاست- عرض می‌کنم که- سلطان به اصطلاح هست و کدام یکی رعیت است. اینها دور هم نشسته بودند با هم گعده «۵» کرده بودند، صحبت می‌کردند، هیچ معلوم نبود که پیغمبر این است یا این است یا اوست ... نشسته بودند. این مسند «۶» هم که برای من- شما برای من درست کردید، این هم نبوده؛ روی زمین می‌نشستند. همین روی زمین می‌نشستند، همان روی زمین ناهارشان را می‌خوردند- آن هم آن ناهار! شما خیال کردید یک ناهاری درست می‌کردند، سفره می‌انداختند، یک بساطی بوده؟ همان آدمی که، همین حضرت امیری که، سلطنتش بیشتر از چند مقابل ایران بوده، سفره‌اش چی بوده؟ یک ظرفی بوده که توی آن نانهای جو بوده و سرش را هم مُهر می‌کرده که مبادا دخترش مثلًا یا پسرش ترحم کنند و توی این یک چیزی بریزند: یک چربی، یک روغنی که یک خرده نرم بشود. سرش را مهر می‌کرده که دست به آن نزنند. این نان خشک خوراک این امپراتور بوده که از مملکت ایران بیشتر تحت امپراتوری‌اش بوده؛ آن [هم‌] سلوکش که گفتم.