همین امروز برای من یک روزنامهای را آورده بودند؛ دیروز هم بود که آقای کارتر در نطقشان فرمودهاند که شاه از باب اینکه یک اجتماع مترقی میخواهد آنجا درست کند و از باب اینکه یک آزادی میخواهد به مردم بدهد؛ مردم با او مخالفند! این همه مردم که با این مخالفند؛ این ملت که با این مخالف است، برای این [است] که آنها میگویند: آقا بگذار آزادتان کنیم؛ اینها فریادشان درآمد که آقا ما آزادی نمیخواهیم! ایشان فریادش از آن طرف بلند است، بلندگوهای شاه، به حسب منطق آقای کارتر- که استاد اعظم است- منطق ایشان این است که فریاد بلندگوهای شاه این است که آقا بگذارید من یک زندگی مرفه به شما بدهم! اینها میگویند ما نمیخواهیم، ما میخواهیم که توی این چالهها زندگی کنیم! آقای کارتر گفته؛ خوب، ما با این مردم چه بکنیم؟ ما با این کارتر چه بگوییم؟ چه فحشی لایق این است اصلًا نباید داد؟ بگوییم نمیداند؟ کارتر اطلاع ندارد؟ معقول است این معنی که کارتر بیاطلاع باشد، آن وقت من و شما مطلع باشیم؟ کارشناسهای او پر است در همه جا؛ در اعماق همه جا هست؛ پس میداند؛ میخواهد چه کسی را بازی بدهد؟ آن این حرف را که میزند، در مجمعِ نمیدانم کذا این حرف را میزند که همه اختلافاتی که هست در ایران، برای این است که شاه میخواهد این کار را بکند، آزادی بدهد، مردم با او مخالفت میکنند! خوب این را اگر به هر جا بگویند که مطلع از واقعیت نباشد؛ میگوید: خوب اینها یک دسته دیوانه هستند در ایران؛ همه اهالی ایران دیوانهاند؛ برای اینکه شاه که این قدر رئوف است میخواهد شما را آزاد کند، خوب شما نمیخواهید آزاد بشوید؟ اینکه میخواهد یک زندگی خوبی به شما بدهد، آخر چرا از زیر بار زندگی خوب، شما بیرون بروید؟ شما دلتان نمیخواهد اتومبیل داشته باشید، دلتان نمیخواهد زندگی مرفه؟ او میخواهد بدهد؛ همین طور جلو آورده، دستهایش را این طور کرده: آقا بیا بگیر، حالا میزنید زیر دستش که برو ما نمیخواهیم؟ این منطق آقای کارتر است. منطق رئیس جمهور امریکا! با فهم این را میگویند! نه اینکه نمیفهمد، کارتر را نمیتوانیم بگوییم نفهم است؛ کارتر با فهم این حرف را میزند و میگوید؛ شاید یک دستهای اغفال بشوند. بر فرض که یک دستهای را شاید اغفال کند؛ شیطنت دارد.