حالا من عرض میکنم به شما، ما فرض میکنیم که حضرت امیر- سلام الله علیه- امروز در ایران بود و رئیس دولت بود و ملاحظه میکرد که یک جمعیتی، صدام و آنهایی که با او موافقند، یعنی همه دولتهای دنیا به استثنای بعضی، این هجوم کرده است به ایران و خرابی کرده است و نفوس مردم را تلف کرده است و آواره کرده است و غارت کرده است و خرابی. حضرت ببینند که الآن اسلام و ملت اسلام و اعراض و نفوس ملت اسلام در خطر این است که این یاجوج و ماجوج بریزد به ایران و همان کاری را که در اهواز کرد و خرمشهر کرد در تهران بکند و در مشهد بکند و در اصفهان. اگر حضرت احساس این معنا را کرد، چه میکرد؟ مینشست موعظه میکرد؟ میگفت که خودم تنها درست میکنم؟ پول نداشت، کافی نبود، مالیات تنها کافی نبود، چه بکند؟ حضرت آن وقت حکم میکرد به اینکه مردم به حسب توانشان، مستضعفین، طایفه کم درآمد، اینها کنار و طایفههایی که پر درآمدند، صد میلیون مثلًا اینها هر سال درمیآورند و بیشتر و خصوصاً آنهایی که کاری به کار این مسائل ندارند، البته نوع بازرگانان این جور نیستند، نوع تجار این جور نیستند، نوع کسبه این طور نیستند، امّا در بینشان خوب اشخاصی هست، شما هم میشناسید که یک معامله چند صد میلیونی میکند و در آن معامله هم بیشتر از صد میلیون نفع میبرد و حساب و کتابی هم در کارش نیست. امیر المومنین با این کشوری که در معرض خطر است چه میکرد؟ همه افراد را میفرستاد جنگ. با فشار، اموال اشخاصی که ثروتمند بودند و اینها را میگرفت و میفرستاد و اگر نمیرسید عبای خودش را میداد، عبای من را هم میداد، کلاه شما را هم میداد برای حفظ کشور اسلام، برای حفظ نوامیس خود این مردم.