شما ببینید در این بُرْهه از زمان که تقریباً یکی دو سال بعدش نیست؛ البته اولش از خرداد بود، خرداد 42 بود و بعدش یک فترتی حاصل شد، و از یک سال و نیم- دو سال پیش از این شروع شد، این اجتماعی که الآن ملت ما کرده- که من اعتقادم این است که هیچ دستی نمیتواند این طور وحدت کلمه درست کند الّا دست خدا- خدا این کار را کرد، این وحدت کلمهای که بین همه اقشار پیدا شد. ماها همه که از هم دور بودیم، بدبین بودیم بعضمان آن وقت؛ حالا در تمام جاهای ایران شما هر جا بروید ... من در پاریس که بودم یکی از آشنایان من آمد آنجا گفت که من رفتم در «قلعه حسن فلک»- قلعه حسن فلک را من میدانم کجاست؛ این نزدیک «کمره» است و نزدیک یک کوهی است. یک قلعهای است شاید ده خانوار در آن باشد؛ این طرف و آن طرفش هم آن وقتها که من دیدم هیچی نبود- من رفتم آنجا. گفت در آنجا آن حرفهایی که در مرکز بود آنجا هم بود! در یک قلعه دورافتاده! و او میگفت که در دهات بختیاری و- عرض میکنم- آنجاها، «کمره» و آن طرفها، در دهات آنجا هر روز صبح که میشود، آخوند ده جلو میافتد، همه مردم دنبالش راهپیمایی میکنند. این معنا را نمیتواند یک نفر آدم درست کند. نمیتواند یک عده آدم درست کند. این معنا را خدا درست کرد. و لهذا من از اول که دیدم یک همچو وحدتی پیدا شده است، یک همچو چیزی که دست کسی نمیتواند باشد، باید یک غیب در کار باشد، من امیدوار شدم. و لهذا هیچ وقت من هیچ سستی در کارم نبود برای اینکه من امید داشتم که خدا این کار را انجام میدهد. از اول هم میگفتم او باید برود؛ چاره ندارد. رفت! این طور هم شد به راحتی.