هر کس از خواب پا میشد و بیرون میخواست برود از خانه، یک چوبی، یک عصایی، یک کارد مطبخی، چند تا سنگ، چند تا آجر، برمیداشتند و میرفتند به جنگ! طرف چه داشت؟ تانک و توپ و مسلسل و خمپاره، همه چیز. از بالای سر، از پایین، از همه جا. لکن این جمعیت یک چیز داشت، و آن «ایمان» یک پشتوانه داشت، و آن «خدا»، یک مقصد داشت، و آن «اسلام». همه، از اول ایران تا مرکز، تا آخر، هر جا میرفتی فریاد «مرگ بر شاه» و «ما جمهوری اسلامی میخواهیم» بلند بود. نه از مردم عادی؛ از آن بچههای کوچک و این قدری «۴» که تازه زبان باز کردهاند، از آن بچههای دبستانی، تا آن پیرمردهایی که توی مریضخانه خوابیده بودند. نه یک قشر؛ علما، معممین، طلاب، دانشگاهیها، اداری، همه و همه یک مطلب میخواستند؛ و آن اینکه جمهوری اسلامی؛ ما جمهوری اسلامی میخواهیم. این معنا بود که رمز پیروزی بود