صدام را ملاحظه میکنید که در طول این مدت با این ملت چه کرده است و با اسلام چه کرده است و با ملت عراق چه کرده است و از آن طرف مشاهده میکنید که او صلح دوست خودش را حساب میکند، و رسانههای گروهی هم هرجا هستند او را به همین عنوان معرفی میکنند. من گاهی یاد آن شاعر میافتم که قصهای دارد. قصه صدام، به یاد آن شاعر انسان را میاندازد. نقل شده است که کسی به یک شاعری گفت که اشعر شعرای عرب کی است؟ گفت بیا برویم من نشانت بدهم. رفت همراهش در یک خانهای، دید که یک پیرمرد بسیار کثیفی نشسته و پستان یک بزی را به دهنش گرفته است و میمکد. آن شخص شاعر گفت که این شخص که میبینی پدر من است. و اینکه پستان را در دهن گرفته است برای اینکه این قدر بخیل است که نمیخواهد یک قطره شیر به کاسه مالیده بشود. اشعر شعرای عرب آن است که در سالهای طولانی افتخار به عرب کرده برای این پدر!
اخطب خطبای عرب
من عقیدهام این است که، یعنی عقیده نه ... یا خوب است این طور باشد که به صدام بگویند که اخطب خطبای عرب کی است در عصر او بگوید که بیایید من نشان بدهم، بیاورد در خرمشهر و هویزه و سوسنگرد و اینجاها ببیند که، نشان بدهد که ببینید اینها همه آثار شکستی است که ما خوردهایم از ایران. اخطب خطبای عرب آن است که با این همه شکستها، در هر شکستی مدال شجاعت بدهد به ارتش خودش و داد شجاعت ارتشش را بزند. صدام بیش از این هم میتواند بگوید، بگوید، اخطب خطبای عرب آن است که این خرابیها را که میبینید به دست ما واقع شده است و هر روز هم دارد به سر مردم موشک ریخته میشود، و هر روز هم من دارم از همه دولتها کمک برای این خرابیها میگیرم، اخطب خطبای عرب آن است که آن خودش را معرفی کرده است به اینکه صلح طلب است.