هم اکنون که به مرز پیروزی مطلق رسیدهایم و قدمهای آخرمان را برمیداریم، صدای ناآشنای صلح طلبی آن هم از کام ستمگران و جنگافروزان به گوش میرسد و در جهان غوغا به راه انداخته و عزا و ماتم صلحطلبی برپا نموده است و مدافع آزادی و امنیت انسانها شده و برای خون جوانان و سرمایههای مادی و معنوی در کشور ایران و عراق مرثیه سرایی میکند. راستی چه شده است استکبار جهانی و در راس آن امریکا این قدر طرفدار ملتها شده است و جنگافروزان و آتش بیاران معرکهها و جلادان قرن به شرف انسانیت و همزیستی مسالمتآمیز اعتقاد پیدا کردهاند و از عطش سیراب ناشدنی و خصلت خونخواری خود که طبیعت فرهنگ سرمایه داری و کمونیسم است، منصرف شدهاند و شمشیرها و خنجرها و قدارههای فرو رفته در قلب و جگر ملتها را به غلاف کشیدهاند! آیا این حقیقت است یا فریب و آیا این همان جلوههای دیگر شبیخونها و بیانصافیهایی نیست که روزی سکوت را مصلحت خویش میدید و امروز صلح طلبی را؟ آیا براستی از این طریق جهانخواران نمیخواهند از ضربه آخر ما جلوگیری کنند و برای حفظ منافع خویش سیاست جنگ و صلح جهانی را به تصمیمات و فکرهای پوسیده و شیطانی خود گره بزنند و عملًا جان و مال و مملکت و امنیت ملل عالم را به قبضه قدرت خود درآورند که به طور قطع و یقین، علت و فلسفه سماجت و اصرار جهانخواران در تحمیل صلح بر ملت ایران، نشات گرفته از همین تفکر است. و از همه اینها که بگذریم این مساله که چه کسی خواهان صلح واقعی است و چه کسی جنگ طلب است خود اولِ بحث ما است.
آیا واقعاً صدام از گذشتهها و کردهها و تجاوزات و ظلمها و ستمهای خود پشیمان شده است و اظهار ندامت میکند و از خیانتی که به ملتها و کشورهای اسلامی و در جهت تضعیف بنیه دفاعی ملل اسلامی نموده است عذر تقصیر میخواهد؟ آیا صلح طلبی صدام از روی دلسوزی و تنبه و آگاهی او است و اصلًا با این همه جنایت و غارتگریها، برای صدام وجدان و شعور و عاطفهای میتوان تصور کرد، یا اینکه این افعی زخم خورده به خاطر استیصال و درماندگی خود به طناب صلح طلبی چسبیده است؟