این یک باب که زراعت ما را از بین بردند و ما شدیم جیره خوار آنها و بازار برای آنها؛ ما [مصرفکننده] شدیم.
از آن طرف، یک ضرر دیگر خورد و آن اینکه تمام این دهقانها- که ایشان در اول فرمودند که ما دیگر رعیتها را از چیز بیرون آوردیم و دهقان شدند دیگر، هم سطح شدند با چه [مالک]- تمام این بیچارهها وقتی زراعتهایشان از دستشان رفت، کوچ کردند به شهرها، که عمدهاش تهران است. آمدند در اطراف تهران با یک کوخهایی، با یک چادرهایی، با یک خانههای گِلی کوچک، با عائله زیادشان در آنجا منزل گرفتند و با یک مصیبتهایی این بیچارهها اعاشه میکنند و زندگی. نه برق دارند، نه آب دارند، نه اسفالت دارند. در یک گودالهایی زندگی میکنند که آب را اگر میخواهند برای بچههایشان بیاورند، این مادر بدبخت باید در زمستان سخت از پلههایی که الآن عددش را یادم نیست، لکن زیاد است عددش، از پنجاه بیشتر، صد تقریباً، از این پلهها باید برود [بالا] تا [به] خیابان برسد، یک کوزه آب کند، باز برگردد این پلهها را طی کند برود توی این کوخ برای بچهاش آب ببرد. این دهقانهای بزرگی [است] که درست کردهاند و این «دروازه تمدن» اینهاست! اینها را برای ما درست کردند! این قضیه زراعت ما، که زراعت ما بکلی فلج شده است؛ دیگر ما زراعت نداریم و معلوم نیست که عاقبتش به کجا برسد.