مقصود عرضم این است که حتی روسای مالیه- وقتی که در آن وقت که من بچه بودم و در آن طرفها بودم- رئیس مالیهاش هم حرّاص بود نسبت به مردم آنها را چه میکرد، و از ژاندارمری مثلًا چه میکرد، از مردم به زور چیز میگرفت. به زور! نه اینکه همان مالیات را؛ مالیات و «قُلُق»، به اصطلاح آن وقت. که مالیات میگرفت؛ و مامور هم «قُلُّق» میخواهد. و آنجا هم باید برود، وقتی که وارد میشود باید آن کسی که به او وارد شد، کدخدای ده، چه بکند برایش؛ و چی برایش بیاورد. چه مصیبتهایی مردم داشتند از دست همین کسانی که به عنوان ماموریت چه، مامور مالیه بود؛ چه، مامور حکومت بود؛ هر چی بود. مامورین هم وقتی میرفتند مردم را عذاب میکردند و آن طور نبود که حضرت امیر دستور میدهد که بروید صدا کنید آن آدمهایی که هستند، برای زکات صدا کنید، بگویید که- به حسب روایت- که زکاتتان را دادهاید یا ندادهاید؟ اگر گفتند دادهایم، برگردید بیایید. و آنها هم تخلف نمیکردند. وقتی یک حکومت آن طور شد و مردم در مقابل خدا مسئول شدند و خداوند را شاهد دیدند، آنها هم تخلف نمیکردند و آنها هم مالیاتی را که باید بدهند میدادند؛ زکات را میدادند؛ خمس را میدادند.