یک بساط درست میکنند، بساط حزبی- این بساطی است که دارید میبینید. هر روز راه میافتند به یک جایی از پول این ملت بیچاره. آخر این ملت گرسنه ... خدا میداند که من گاهی وقتها که به فکر میافتم که این آتیه ما، این زمستانِ آتیه چه خواهد شد، خوب ناراحتم؛ ما ناراحتیم. اینها امسال دیگر آیا نان دارند، ندارند؟ امسال هم که وضع خواربار خوب نیست؛ علوفه هم حتی ندارند. چه خواهد شد این زمستان سیاه به این ملت فقیر بدبخت؟ من نمیدانم چه خواهد شد. آیا دولتها در فکر هستند که حالا که زراعت اینها را زمین زدند، لا اقل از همان بازار سیاهی که درست شده، از آنجا بگیرند بیاورند اینجا سیر کنند این بیچارهها را؟ یا باز اینها شکم گرسنه بخوابند و گفته بشود که یک نفرْ دیگر نیست که سر گرسنه به بالین بگذارد! روزی چند نفرش پیش من میآیند- منی که هیچکارهام.