وضع این طوری بوده است، و ما را این طوری بار آوردند.
الآن که بیدار شده است بحمد الله مملکت ما، و چشمش را باز کرده، چشمش را باز کرده به همه آشفتگیها؛ به همه چیزهایی که آشفته است. منتها شما محیط خودتان را میبینید، میبینید که آنجا چه قدر خرابی هست، که بهتر و بیشتر از ماها اطلاع دارید. دیگران هم هر کدام محیط خودشان را میبینند، میبینند که همان گرفتاریها و همان مسائل هست. چنانچه در سطح مملکت هر جایش بروید، راجع به این بیچارهها و این مستمندها، هر کس از هر طرف، هر گروهی که از هر طرف آمده است پیش من، میگوید که هیچ جا مثل آنجایی که ما هستیم عقب افتاده نیست. این برای اینکه همان محل خودش را دیده؛ و تبلیغاتی که شده است که این «تمدن بزرگ»، خیال میکند خوب، به استثنای اینجا جاهای دیگر حالا «تمدن بزرگ» است! آن یکی هم همان محل خودش را دیده؛ آن یکی هم همان. همه جا این طور است. من وقتی که میآیند اینجا و شکایت میکنند که نه ما آب داریم، نه اسفالت داریم، نه بهداری داریم، نه چه داریم، میگویم آقا شما بروید تهران یا آن زاغهنشینهای تهران را ملاحظه کنید ببینید آنها بدتر است حالشان یا شما! بنا بر این بوده است که این مملکت را ذخایرش را ببرند، و خودشان عقب مانده و مُفْلِس و بیچاره باقی بمانند. الآن ما وارد شدیم در این مملکتی که- یعنی این دیوار بزرگ را شکستید شما و رفتید آن طرف دیوار- میبینید هیچ ندارید، و هر چیز دارید خراب است. اگر هم همین مساله «هیچ نداریم» بود، بهتر میتوانستیم ادارهاش کنیم تا خرابکاری، مامور خرابکاری بودند! درست نوشته این مرد که «ماموریت برای وطنم» این صحیح است! اما چه ماموریتی؟ این ماموریتی که انجام داد. این جور ماموریت داشته است. الآن شما آن طرف دیوار که رفتید، هر جا بروید میبینید خراب است. وزارتخانههایش خراب است. ادارات خراب است. فرهنگش خراب است. اقتصادش خراب است. همه چیزش دیگر.