ما از این انزوا نمیترسیم. ما استقبال میکنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار میکند که خودمان به فکر خودمان بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی میخواهیم، دستمان پیش غیر دراز است، گندم هم میخواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا این طور باشد، نمیتواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، میتوانید این کارها را بکنید. شمای منزوی میتوانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمیدهند به ما.
وقتی یک ملتی احساس کرد که ارزاقش را دیگران نمیدهند به او، خودش به فکر میافتد که برای خودش درست کند. مادامی که در نظرش این است که نه، ما را میآورند برایمان، میدهند به ما، نمیتواند کار بکند. اینهایی که وقتی در اطرافشان ده تا پانزده تا نوکر هست، میافتند و تنبل میشوند و هیچ کار از آنها نمیآید، وقتی میبریشان حبس، خودش توی حبس کارهای خودش را میکند؛ برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود، میتواند ترقّی کند، مترقّی میشود. ملتی که منزوی نیست نمیتواند به ترقّی، راه خودش را برود. ملت غیر منزوی؛ یعنی، ملتی که اتّکالش به دیگران است، خوراکش را از دیگران میگیرد، اتومبیلش هم از دیگران میگیرد، برقش هم از دیگران میگیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمیتوانید مستقل بشوید. از انزوا ما چه ترسی داریم. ما آن روزی که منزوی نبودیم همه گرفتاریها را داشتیم. حالایی که منزوی هستیم مستقل هم هستیم. الآن هر کسی آقای خودش هست، هی زیر بار دیگری نیست.
الآن میتواند یک سفارتخانهای- هر سفارتخانهای میخواهد باشد- میتواند که به حکومت ما، به دولت ما یک چیز را تحمیل کند؟ پس ما منزوی نیستیم. شما خیال میکنید منزوی هستیم. منزوی به آن معنایی که شما میخواهید نباشیم، این معنایش این است که ما وابسته باشیم و تا آخر، غلام حلقه به گوش باشیم.