قاضی باید- جسارتاً عرض میکنم- قسیّ القلب باشد، تحت تاثیر واقع نشود. قاضی که نفسش جوری است که اگر- مثلًا- این مجرم یک قدری گریه کرد، یک قدری ناله کرد، یک قدر التماس کرد، تحت تاثیر واقع بشود، این نمیتواند قاضی واقع بشود یا اگر حس- مثلًا- انتقامجویی در قاضی باشد، آن هم نمیتواند قاضی باشد. قاضی یک نفر آدمی است که بدون اینکه هیچ نظری داشته باشد- راجع به قضیه- اگر برادرش را آوردند پیشش که قضاوت کند، همان طور باشد که اگر دشمنش را آوردند؛ یعنی، در قضا آن طور باشد. حکمی که میخواهد بکند بین برادرش و بین دشمنش، در حکم فرق نگذارد. نمیگویم در عوارض نفسانی، نخیر، در حکم؛ یعنی، همان طوری که برای برادرش حکم بحق باید بکند، برای دشمنش هم همان طور، علی السّواء باشد پیشش همه.
شما شنیدهاید که حضرت امیر با آن ظاهراً یهودی بود که در محضر قاضی واقع شدند، در صورتی که حضرت امیر رئیس بود. وقتی که احضارش کرد، رفت پیش قاضی قاضی وقتی که ابا الحسن به ایشان گفت، اشکال کرد به او که نه، به آن هم هر چه میگویی به من هم همین طور بگو. «۷» این دستوری است برای همه ماها که باید در مسند قضا، یکی که نشست، همه ملت پیشش با یک نظر باشد. تمام نظرش به اجرای عدالت باشد. عدالت، در دشمنش هم به طور عدالت، در دوستش هم به طور عدالت. نه اینجا مسامحه کند و نه آنجا سختگیری کند.