اینها از دانشگاهْ هم میترسیدند. میدیدند که خوب اینها یک قوه متفکرهای هستند که جوان هم هستند، ممکن است از اینجا باز یک قدرتی پیدا بشود در مقابلشان، دانشگاه [را] هم به طریقهای مختلف کوبیدند. طریقهای مختلفی داشتند تا توانستند اینها را به واسطه همین تبلیغات منحرف کردند؛ اذهانشان را منحرف کردند. یک کارهای مهمی اینها کردند برای اینکه طبقه جوان را هر چه هست مشغول کنند به خودشان و نگذارند که اینها در مقدّرات مملکت دخالت بکنند. اگر دانشگاه را به حال خودش میگذاشتند و تبلیغات در کار نبود و کارشکنی در کار نبود، از دانشگاه خوب متفکرهایی پیدا میشدند که در فکر این بودند که دارند دیگران میچاپند ما را، یک علاجی بکنیم.
اینها طبقه جوان را، که این کارها از آنها میآمد و میآید، به طریقهای مختلف مشغول میکردند اینها را به خودشان...و یکی از نقشههایشان این بود- نقشههای دیگر زیاد- [که] نگذارند در دانشگاه درس بخوانند. یک دستهای را درست بکنند به اسم چپگرا، بریزند توی دانشگاه و شلوغ بکنند و دعوا راه بیندازند و امثال ذلک؛ و دانشگاهیها را، جوانها را، از کلاسها بیرون بکشند و بیاورند به بیرون، به جنگ و به چیزهای دیگر. تبلیغات چپی بکنند در دانشگاهها که توجه اینها را به آن مسائل کنند و هکذا از این قبیل. اینها همه چیزهایی است که روی نقشهای درست شده است که ماها از مقدَّرات مملکتمان غافل بشویم. حالا بیشتر روی این امور تکیه میشود، برای اینکه حالا لمس کردهاند که اسلام و ایمان به خدا اسباب این شد که یک جمعیتی که هیچی دستشان نبود، از تفنگ و بساط- حالا هم چهار تا تفنگ اگر پیدا شده است بعد از غنایم جنگی پیدا شده- اینها دیدند که اینها با مشت خالی، لکن با ایمان، با ایمان به خدا آمدند به میدان و قدرتهای بزرگ را شکست دادند و همه را بیرون کردند، قطع دستشان را کردند، اینها الآن لمس کردند که آنی که اینها را شکست داد این ایمانی بود که این جوانها داشتند و این توجهی بود که به اسلام داشتند، حالا بیشتر درصدد این هستند که شما را از اسلام جدا کنند.