از اول، مطلب این طور بود، منتها در پرده بود؛ اعلان نکرده بودند مطالبشان را؛ گاهی اعلان میکردند، لکن مضمضه میکردند مطلب کفر خودشان را. بعد از فوت ایشان، ابتداءً یک نقشه شیطانی کشیدند و در بلاد ایران، آنجاهایی که من مطلع شدم، از مردم میخواستند التزام بگیرند به اینکه شما به فلان مرکز تلگراف کنید و انتخاب کنید فلان مرکز را؛ نه از باب اینکه علاقهای به آن مرکز داشتند، از باب اینکه این مرکز را نمیخواستند. مردم اعتنا نکردند به آنها. [به] دنبال آن، نقشهها کشیده شد، دولتها سر کار آمد؛ نمیدانم به آن دولتها این پیشنهادها شد و قبول نکردند، یا اینکه نتوانستند این قدر بیشرافتی بکنند. شاید شریف بودند، عالِم بودند، دکتر بودند، مهندس بودند، و نتوانستند با همه مراکز علم مخالفت کنند. تا اینکه منتهی شد به اینکه باید دولت، دولتی باشد که علم نداشته باشد، قدر علم را نداند، تا کلاس پنج بیشتر درس نخوانده باشد، آن هم در کرج تحصیل اجازه نامه با اعمال نفوذ کرده باشد، نداند معنای علم چه هست، نداند معنای دیانت چه هست، نداند نقش روحانیت در بقای این مملکت چیست، نفهمد مطالب را؛ سربسته و چشم بسته به او دیکته کنند و بگوید و نفهمد چه میگوید، و بکند و نفهمد چه میکند.