تمام نظر اجانب به این دو قطب دوخته شده بود. منتها هر جا را یکجور کوبیدند.رضا خان که آمد- شماها هیچ کدام یادتان نیست. من دیدم- از اول رضا خان که آمد، بعد از چندی که ابتداءً به صورت یک مسلمان و یک آدم مثلًا ملی و اینها آمد، وقتی که پایههای حکومتش محکم شد، اول حملهای که کرد به روحانیین کرد، اینها را از همه طرف از هر طرفی کوبید. به طوری که من در مدرسه فیضیه یک جلسه درس داشتم؛ یک روز که رفتم دیدم یک نفر است! گفتم چطور؟ گفت که همهشان فرار کردند! قبل از آفتاب از مدرسه و از حجرهها فرار میکردند؛ و آخر شب برمیگشتند منزل، برای اینکه نمیتوانستند. پلیس میآمد و میگرفت میبردشان، یا لباسشان را میکند؛ یا التزام از ایشان میگرفت؛ حبسشان میکرد و روحانیون سرتاسر کشور را در مضیقه گذاشتند و در فشار.