پیغمبری که با مردم همان جور مینشست و با هم همان طور جلسه میکردند، و همان طور جلسه شان جلسه بندهها و فقرا بود، و زندگیاش زندگی فقرا بود، و بیت المالْ مالِ مردم بود و هیچ تصرف نمیکرد، مثل یکی از فقرا زندگی میکرد و با مردم وقتی که معاشرت میکرد، وقتی که اعلام میکرد و اعلام کرد به اینکه هر کس حقی دارد به من بگوید، یکی پیدا نشد- غیر یک نفر آدمی که اشتباه گفت برای یک غرضی- که بگوید تو دهشاهی از ما برداشتی، که بگوید یک ظلمی تو به من کردی. این آخر عمر فرمود هر که حقی دارد به من بگوید. هیچ کس پیدا نشد که بگوید تو به ما یک ظلمی کردی، یک بدی گفتی- عرض میکنم که- به این ملت یک- نعوذ بالله- خیانتی کردی. فقط یکی در بین اینها پاشد گفت شما یک شلاق به من زدی! گفت به او بیا عوض آن را [بزن]؛ گفت به اینجای من- گفت- بیا عوض آن را بزن. گفت نه، برهنه بودم. برهنه [شد]. بعد رفت بوسید آنجا را؛ گفت که من این را گفتم که اینجا را ببوسم. یعنی دروغ گفتم؛ نه، نکرده بودی.