حضرت امیر با سلطنتِ- جسارت است که من سلطنت به ایشان بگویم- با خلافتِ چندین مملکتی که ایران یکی از آنها، حجاز یکی از آنها، نمیدانم عراق یکی از آنها، اردن یکی از آنها، مصر یکی از آنها [بوده]؛ این یک همچو دامنهای آن وقت داشته سلطنت ایشان، با این دامنه سلطنت، زندگی خودش را ببینیم که آیا این غمخوار ملت است یا اینهایی که اینها میگویند؟ مقایسه بکنید و زندگی شان را در تاریخ ببینید. آنی که نقل میکنند یک پوستی ایشان داشته است، یک پوست گوسفندی داشته، شبها خودش و عیالش رویش میخوابیدهاند؛ روز هم این را میگذاشتند آنجا برای شترشان علف میریختند. این زندگی حضرت امیر! در عمرش شاید یک دفعه یک نان سیری نخورده باشد. آن وضع خوراک حضرت امیر که درِ آن [صندوقچه] را- به حَسَب نقل- مُهر میکرده، آنجایی که توی آن [نان] جو بوده است، مُهر میکرده است که مبادا اینها باز کنند و یک چیز دیگر توی آن بریزند، یک چربی، یک چیزی، که این مثلًا به واسطه ترحمی که فرزندانش میخواستند به پدر بکنند، و زینب مثلًا میخواسته به پدر بکند، [خورشتی] داخل این بکند، مُهر میکرده که دست نخورده باشد؛ این خوراک حضرت امیر- سلام الله علیه- بود.