حضرت امیر- سلام الله علیه- هم آن وقتی که سلطنتش (من تعبیر به «سلطنت» میکنم روی مذاقِ حالا و الّا نباید این تعبیر را بکنم) خلافتش که همین نظیر سلطنتها بوده است، یعنی نظیر به این معنا که همه جا تحت وَلای او بوده، چندین مقابل ایران بوده، حجاز و مصر و عراق و ایران و خیلی جاها، قاضی خودش نصب کرده برای قضاوت. عربی رفته- یهودی- رفته است شکایت کرده پیش قاضی از حضرت امیر که حالا یک زرهی از من است پیش ایشان- حالا من قصه چیزش را نمیدانم اما اصل متن قضیه را میدانم، آن حواشیاش را نمیدانم- قاضی خواست حضرت امیر را. رفت در محضر قاضیای که خودش او را نصب کرده است! قاضی حضرت امیر را احضار کرد. رفت. نشستند جلوی قاضی. حتی تعلیم داد به قاضی- ظاهراً در همین جاست- که نه، به من زیادتر از این نباید احترام کنی؛ قضاوت باید همچو، هر دو علی السواء باشیم. یکی یهودی بوده و یکی هم رئیس- عرض میکنم که- از ایران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق! قاضی رسیدگی کرد و حکم بر ضد حضرت امیر داد.