یادداشت
احمدآقا دست پدرم را بوسیدند و گفتند امام گفته این کار را بکنم
روایتی از صمیمیت آیت‌الله لواسانی و امام درگفتگو با حجه‌الاسلام لواسانی

احمدآقا دست پدرم را بوسیدند و گفتند امام گفته این کار را بکنم


درآمد:

عالم ربانی مرحوم آیت‌الله حاج سیدمحمدصادق لواسانی دوست صمیمی و یار دیرین رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی به شمار می‌رود. او را با امام لحظات و خاطراتی سرشار بود که تنها معدودی از نزدیکان بدان ره برده اند. در گفتگویی که پیش روی دارید، حجت‌الاسلام سید محمدرضا لواسانی فرزند آیت‌الله لواسانی، به بازگویی پاره‌ای از خاطرات خویش از این دوستی پرسابقه پرداخته است.

- در میان علما و فضلای برجسته حوزه قم و اراک، دوستی مرحوم والد شما و حضرت امام سابقه 70 ساله داشت. این دوستی از چه زمانی آغاز شد و مرحوم ابوی از آن دوران چه خاطراتی را نقل می‌کردند؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. هنگامی که مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری تصمیم گرفتند حوزه اراک را تاسیس کنند، به علمای شهرها، از جمعه به مرحوم جَد ما- که در همدان بودند- نامه نوشتند که فرزندانتان را برای تحصیل به اینجا بفرستید. لذا تعداد طلاب محدود و اکثراً آقازاده‌ها بودند. ایشان خطاب به جد ما نوشته بودند: «در اینجا نان و پنیری داریم و با هم می‌خوریم.» جد ما عمویم مرحوم آسید احمد و نیز مرحوم پدرم را از همدان به اراک می‌فرستند. مرحوم امام هم در آن زمان در حوزه اراک بودند و رفاقت مرحوم ابوی و ایشان در حوزه اراک -که هم‌حجره بودند- آغاز شد.

- آنها در چه مقطعی به حوزه قم آمدند؟
شش ماه بعد، مرحوم حاج شیخ، به قم می‌آیند و حوزه علمیه قم را احیا می‌کنند و حضرت امام و مرحوم ابوی نیز به قم می‌آیند و باز در مدرسه دارالشفا هم‌حجره می‌شوند. در آن موقع جده من ـمادر مرحوم پدرم ـ در قم بودند و لذا پدرم ظهرها و شب‌ها به منزل می‌رفتند و فقط در اوقات تحصیل در حجره بودند و لذا شام و ناهار را با حضرت امام نبودند ولی باقی اوقات را با هم می‌گذراندند.

- در دروس هم با هم بودند؟
دروس سطوح را با هم بودند. درس مرحوم آقای شاه‌آبادی را هم با هم می‌رفتند. مرحوم امام سه سال و سه ماه از مرحوم ابوی بزرگ‌تر بودند. موقعی که ایشان از خمین به اراک آمدند، ابتدای تحصیل ایشان بود. همین‌طور هنگامی که مرحوم ابوی از همدان به اراک آمدند، تازه تحصیل را شروع کرده بودند، لذا هم‌دوره بودند و به مرور زمان دوستی آنها استحکام بیشتری پیدا کرد. مرحومه همسر امام می‌گفتند: «دوستی امام با آقای لواسانی قدمت 70 ساله دارد و زندگی من با امام 60 سال!»

- حضرت امام از چه تاریخی به مرحوم والد وکالت تام‌الاختیار دادند؟
در سال 42 هنگامی که از زندان قیطریه آزاد شدند. پدر نقل می‌کردند که از امام پرسیدم: «این کاغذ چیست؟» و نگاه کردند و دیدند امام به ایشان هم اجازه اخذ وجوه را داده‌اند، هم اجازه خرج آن را در داخل و خارج کشور. پدر به شوخی می‌گویند: «همه دعواها سر پول است!» امام می‌گویند: «شما هم نمی‌خواهی به من کمک کنی؟» و پدرم از آن زمان تا هنگام رحلت امام، وکیل تام‌الاختیار ایشان بودند. امام در این گونه موارد فوق‌العاده احتیاط می‌کردند و همین تام‌الاختیار بودن مرحوم پدر نشان می‌دهد که اعتماد و صمیمیت بین این دو بزرگوار تا چه میزان بوده است.

- به نظر جنابعالی دلیل این صمیمیت و دوستی عمیق و پایدار چه بود؟
صفا و صداقت و وفایی که در یکدیگر می‌دیدند. یادم هست که وقتی حضرت امام فوت کردند، همه به مرحوم ابوی تسلیت می‌گفتند، گویی ایشان را صاحب عزا می‌دانستند. همه به خوبی آگاه بودند هیچ کس به حضرت امام، از مرحوم ابوی نزدیک‌تر نبوده است. این دو دوست دیرینه همواره نهایت صفا و صداقت را در قبال هم داشتند، صفا و صداقتی که هرگز خدشه‌دار نشد. مرحوم پدر می‌گفتند: یک بار خدمت امام گفتم که آمده‌‌اند راجع به گذشته‌های من و شما، با من مصاحبه کنند. امام لبخند زده و فرموده بودند: «حق ندارید در این باره با کسی صحبت کنید.» رفاقت و صمیمیت آنها به قدری زیاد بود که دوست نداشتند کسی در این باره چیزی بداند.

- یک بار مرحوم پدر شما از ملاقات‌های هفتگی با امام خودداری کردند. علت چه بود و امام چه واکنشی نشان دادند؟
بله، مرحوم ابوی هر چهارشنبه به دیدن حضرت امام می‌رفتند. یک بار پیش آمد که دو هفته نرفتند. حضرت امام علت را جویا شدند. معلوم شد که خواسته بودند ماشین ایشان را بگردند و ایشان ناراحت شده بودند. ماشین همسر حضرت امام و ماشین ابوی تنها ماشین‌هایی بودند که تا دم در حسینیه می‌رفتند و کسی حق نداشت آنها را بگردد. حضرت امام، حاج احمد آقا را برای فهمیدن علت نیامدن ایشان نزد مرحوم ابوی ‌می‌فرستند. یادم هست که حاج احمد آقا دست پدرم را بوسیدند و گفتند: «حضرت امام گفته‌اند این کار را بکنم و بپرسم چرا دو هفته است، تشریف نیاورده‌اید؟» پدرم علت را گفتند و حاج احمد آقا گفتند: «اشتباه کرده‌اند، از این دفعه خود من ماشین می‌فرستم که شما را بیاورند.»

- در دورانی که امام در نجف بودند، امکان ملاقات با ایشان برای شما فراهم شد؟
بله، من در سال 54 به عراق مشرف شدم. آن روزها پدر در هشتپر طوالش تبعید بودند. حضرت امام مرا در لباس روحانیت ندیده بودند. در کربلا، در بالاسر خدمت ایشان رفتم و دستشان را بوسیدم. بعد خواستم صورتشان را ببوسم که اجازه ندادند. عرض کردم: «آقا!من محمدرضا هستم.» ایشان با تعجب پرسیدند، «کدام محمدرضا؟» عرض کردم: «محمدرضا پسر آسید صادق.» ایشان پرسیدند: «پدرت چطور است؟ چه خبر از ایشان داری؟ من فردا در نجف منتظرت هستم، صبح زود پیش من بیا.» امام بسیار نگران حال مرحوم ابوی بودند. نامه‌هایی هم که به ایشان می‌نوشتند، نشان می‌داد که چه ارتباط وثیق و عمیقی بین آن دو وجود دارد.

 جنابعالی در برخی از ملاقات‌ها آن دو بزرگوار حضور داشتید. خاطراتی از آن ملاقات‌ها را بیان بفرمایید؟
 گمان می‌کنم سال 59 یا 60 بود و حضرت امام تازه به جماران رفته بودند. یکی از مقلدین ایشان نزد مرحوم ابوی آمد و یک چک 5 میلیون تومانی به ایشان داد و گفت که آن را به امام بدهند. 5 میلیون تومان در آن ایام پول خیلی زیادی بود. مرحوم ابوی فرمودند که: "حضرت امام این چک را قبول نخواهند کرد!" آن مرد پرسید: "علت چیست؟" مرحوم ابوی فرمودند: «کسی که 5 میلیون تومان خمس می‌دهد، یعنی سالی 25 میلیون تومان اضافه می‌آورد که یک پنجم آن را خمس می‌دهد! این آدم قطعاً حداقل 25 میلیون تومان هم خرج خودش می‌کند که می‌شود 50 میلیون تومان. این چه شغلی است که سالی این قدر منفعت دارد؟» آن فرد اصرار کرد و مرحوم ابوی فرمودند: «با اینکه می‌دانم امام قبول نخواهند کرد، با این همه می‌برم.»
جالب اینجاست که وقتی پدرم چک را خدمت امام دادند، امام دقیقاً همان مطالبی را گفتند که مرحوم پدرم به آن مرد گفته بودند. دقیقاً حرف‌هایشان مثل هم بود و من واقعاً خنده‌ام گرفته بود که گویی مطالبشان را از روی هم کپی کرده بودند.

- مرحوم آیت‌الله لواسانی از جمله کسانی بودند که حرف‌های کسانی را که با نظام زاویه داشتند به امام می‌رساندند و سعی می‌کردند رابطه آنها با امام را ترمیم و تلطیف کنند. از این رویکرد مرحوم والد چه خاطراتی دارید؟
همین طور است. مرحوم ابوی سعی می‌کردند حتی الامکان کسانی را که با نظام زاویه پیدا کرده بودند، برگردانند و از مخالفت‌های افراد با حضرت امام، تا جایی که ممکن هست بکاهند. از جمله این افراد مرحوم آمیرزا محمدباقر کمره‌ای بود که حضرت امام درباره او می‌فرمودند: «آقای کمره‌ای حرام شد!» ایشان فرد بسیار تحصیلکرده و باسوادی بود که در قضیه انقلاب شاه و مردم، سعی کرد شش ماده انقلاب سفید شاه را با موازین فقهی تطبیق بدهد و با اینکه کارش کار غلطی بود، اما انصافاً هنر به خرج داد که نشانه قوت علمی ایشان بود. مرحوم ابوی به حضرت امام فرمودند که: می‌خواهم به دیدن آقای کمره‌ای بروم. امام فرموده بودند: خب بروید! پدرم فرمودند: من رفتم، ولی می‌خواهم از طرف شما بروم. امام مخالفت کردند. پدر فرمودند: می‌روم و پولی هم می‌دهم و می‌گویم این را آقای خمینی فرستاده‌اند!. حضرت امام پاسخی ندادند.
مرحوم ابوی سعی کردند به هر وسیله‌ای که شده، از جمله دیدار، عیادت، پول دادن، رفاقت و... از مخالفت افراد با حضرت امام کم کنند. ایشان در عین حال که هرگز از مواضع اصلی خود کوتاه نمی‌آمدند و همواره بر منبر می‌فرمودند که مخالفت با این نظام قطعاً حرام است، اما در عین حال سعی در ترمیم روابط و کاهش مخالفان امام داشتند. به اعتقاد من این یعنی دوستی واقعی که فرد در غیاب دوستش از او حمایت کند. بله قربان گویی نشانه دوستی و صداقت نیست.
مرحوم ابوی در اعتلای نام و جایگاه حضرت امام در میان روحانیون، به ویژه علمای سطح بالا و صاحب نفوذ و کاستن از مخالفت آنان، از هیچ کاری دریغ نمی‌کردند و این شیوه را تا آخر عمر شریفشان ادامه دادند. در اواخر عمر بیمار بودند و جایی نمی‌توانستند بروند، اما هر کسی را که به دیدار ایشان می‌آمد، مرحوم والد از حضرت امام تعریف می‌کردند. من بارها از مرحوم امام شنیده بودم که می‌فرمودند: «دست ایشان دست من است.» یک بار ساواک مرحوم ابوی را دستگیر کرده بود. پدرم در بازجویی گفته بودند: «من کاره‌ای نیستم.» ساواک می‌خواست نام افرادی را که به ایشان وجوهات می‌دادند، بداند. بازجو گفته بود: «تو دست راست خمینی هستی. چطور می‌گویی هیچ‌ کاره‌ام؟» میزان صمیمیت و نزدیکی این دو بزرگوار را ساواک هم فهمیده بود.

- اشاره کردید که مرحوم آیت‌الله لواسانی دیدارهای نیابتی زیادی از جانب امام انجام می‌دادند. آیا این شیوه را در آغاز نهضت هم به کار می‌بردند؟
بله، ایشان در تمام عمر این کار را انجام می‌دادند. یادم هست که ایشان می‌فرمودند :در اوایل نهضت امام، 65 تن از طلاب را برای سربازی به پادگان عشرت‌آباد بردند. 35 نفر از آنها فرار کردند و 30 نفرشان، از جمله مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی ماندند. مرحوم ابوی به پادگان عشرت‌آباد رفتند و از آن طلاب دیدن کردند و نفری 30 تومان در پاکت گذاشتند و از طرف حضرت امام به آنها دادند. 30 تومان در آن دوران، پول خیلی زیادی بود. مرحوم پدر به حضرت امام گفته بودند که این بندگان خدا به خاطر شما گرفتار شده‌اند. می‌خواهم بروم و از آنها دلجویی کنم. حضرت امام گفته بودند: «نمی‌خواهد از طرف من بروید!» مرحوم ابوی گفته بودند: «از طرف شما می‌روم و پول هم به آنها می‌دهم!»
پدر هر وقت که به قم می‌رفتند، ابتدا به منزل حضرت امام و سپس به دیدار تک ‌تک علما می‌رفتند. یک بار نزد حضرت آیت‌الله گلپایگانی می‌روند و ایشان گلایه می‌کنند که من به دیدار آقای خمینی رفتم، ولی ایشان دیر بازدید پس دادند! یکی که در آن مجلس بود، شیطنت به خرج می‌دهد و این حرف را به گوش امام می‌رساند. هنگامی که مرحوم ابوی نزد حضرت امام می‌روند، ایشان می‌پرسند: «چه خبر بود؟» و مرحوم پدرم می‌گویند: «سلام رساندند و از حرکت شما اظهار خشنودی کردند!» و حرفی از گلایه آیت‌الله گلپایگانی نمی‌زنند. حضرت امام می‌گویند: «چرا خلاف می‌گویید؟ ایشان چنین حرفی زده!» پدر متوجه می‌شوند که چه کسی این شیطنت را به خرج داده و خبر را به حضرت امام رسانده است. وقتی او را می‌بینند، عصبانی می‌شوند و می‌گویند: «تو از شکافی که بین دو مرجع تقلید ایجاد کنی چه منفعتی می‌بری؟ آقای خمینی که بابت این شیطنت‌ها به کسی جایزه و پول نمی‌دهد. هدفت چیست؟»
غرض اینکه مرحوم ابوی در طول عمرشان همواره سعی در کاهش تنش‌ها و تلطیف روابط افراد با امام و اعتلای نام ایشان و تقویت نهضت امام داشتند و انصافاً حق دوستی را به تمامی به جا آوردند.

- از خاطرات تلخ و شیرین رابطه مرحوم ابوی با حضرت امام بگویید؟
قطعاً تلخ‌ترین خاطره، فوت حضرت امام بود و من به یاد ندارم که در زندگی مرحوم ابوی، خاطره‌ای تلخ‌تر از این روی داده باشد. بعد از رحلت حضرت امام بسیار گریه می‌کردند و می‌فرمودند: «ایشان هم رفت، من چرا مانده‌ام؟» هر کسی حرفی از حضرت امام می‌زد، مرحوم پدر گریه می‌کردند و می‌فرمودند: من بیهوده مانده‌ام!

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.



احمدآقا دست پدرم را بوسیدند و گفتند امام گفته این کار را بکنم؛ 23 مهر 1396

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: