شرح صد و ده نکته اخلاقی از کلمات امام خمینی(سلام الله علیه)

شرح صد و ده نکته اخلاقی از کلمات امام خمینی(سلام الله علیه)
یاسر جهانی پور
۰۲ بهمن ۱۳۹۳
عرفان, ایمان به خدا, ربوبیت, عبودیت,

 

نکته 8: توجه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیت

استاد الهی ما فرماید: توجه به عزّ ربوبیت و ذلّ عبودیت یکی از منازل مهمّه سالک است که قوّت سلوک هرکس به مقدار قوّت این نظر است بلکه کمال و نقص انسانیت تابع کمال و نقص این امراست.(1)

شرح: این منزل یکی از منازل مهم سلوک به شمار می رود زیرا توجه به ذلّ عبودیت باعث تقویت خضوع و فروتنی در برابر خالق می شود و این خود باعث تقویت ملکه رضا و تسلیم می گردد که نهایت آن حال محو و نابودی سالک در ذات احدیت است. انسان وقتی خود را مملوک خدا می بیند و همه شئون خود را از خدا می بیند و هرگونه استقلالی را از خود نفی می کند، خود را به تمام معنی عبد و بنده خدا می یابد و خدا را مالک مطلق و حقیقی خویش می بیند در این صورت است که وی به وظیفه بندگی قیام می کند و در مسیر عبودیت الهی گام بر می دارد. روح عبادت چیزی نیست جز اینکه انسان خود را به مملوکیت خدا در آورد و در تمام اعمال اختیاری تبعیت از خواست و رضای مولای خویش کند. بنابراین عبادت خدا و بندگی او جز این نیست که انسان خود را در پیشگاه الهی چیزی به حساب نیاورد و خویشتن را به تمام معنی در مملوکیت خدا در آورد.از این رو لازمه بندگی تابع بودن مطلق است.

هر اندازه انسان بیشتر به وابستگی و مملوکیت و بنده بودن خود التفات و توجه پیدا کند و هرچه بیشتر به وظیفه بندگی که همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قیام کند به همان اندازه در مسیر نزدیکی به خدا به پیشرفتهای بیشتری نائل می آید. بنابراین مهمترین اثری که از این توجه نسبت به خود و خدای خود برای انسان حاصل می شود فروپاشی غرور و منیّت و انانیت و خودبینی است که بزرگترین و مهمترین عامل و مانع در دوری و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالی است. به همین خاطر است که حضرت امام می فرمایند: هرچه نظر انیّت و انانیّت در انسان غالب باشد از کمال انسانیت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است و حجاب خودبینی از جمیع حجب ضخیم تر و ظلمانی تر است و خرق این حجاب ازتمام حجب مشکلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت خرق این حجاب است،(2) این توجه به خود شامل دو امر است یا اینکه انسان عملی که انجام می دهد آن را از خود ببیند و برای خود در انجام آن استقلالی قائل باشد و یا این است که دائم توجه و وجهه باطنش به تهذیب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانیات بوده باشد. حضرت امیرالمومنین که از قهرمانان وادی عبودیت حقتعالی است در بیانی گوهربار می فرمایند: «الهی کفی بی عزا ان تکون لک عبدا و کفی بی فخراان اکون لی ربا»(3) پروردگارا این عزت برای من بس که بنده تو باشم و این افتخار برای من بس که تو رب ومالک من باشی.امام خمینی می فرمایند: باز تذکر می دهم که در هر حال به خود امیدی نداشته باشد که غیر از حقتعالی از کسی کاری بر نمی آید و از خود حق تعالی با تضرّع و زاری توفیق بخواه که تو را در این مجاهده اعانت فرماید تا بلکه ان شاءاللّه غالب آیی.(4)

نتیجه عبودیت حقیقی

«قال الصادق(ع): العبودیه جوهره کنهها الرّبوبیّه».(5) وقتی انسان به وظیفه بندگی عمل کند و به تمام معنی خود را در مملوکیت خدا در آورد و دل را تسلیم حق کند در این صورت خداوند نیز او را به بندگی می پذیرد و به این مقام مفتخر می کند؛پس از وصول سالک به مقام فنا که عبارت از عبودیت کامل است، خداوند به مرتبه ولایت خود در چنین بنده ای تصرّف می کند و در نتیجه بنده ای که به فنا رسیده و ذات او در ذات حق فانی شده است به ولایت خدا در عالم تصرّف کرده و به ربوبیّت حق در عالم ربوبیّت دارد.به همین خاطراست که حقتعالی در قرآن کریم هدف خلقت جن وانس را، عبادت بیان کرده است. «و ما خلقت الجنّ والانس الّا لیعبدون»(6) زیرا که تنها با عبادت حقیقی است که می توان به جوار قرب و رحمت خداوند رسید.

امام می فرمایند: کسی که با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلت بندگی را در ناصیه خود گذارد وصول به عزّ ربوبیّت پیدا کند.(7) در هر حال عبودیت و عبادت حقیقی زمانی برای سالک دست می دهد که هیچ منفعت طلبی و هوای نفسی در آن نباشد. حتی اگر عبادت برای دوری از دوزخ و یا رسیدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعی تلقی نمی شود. زیرا که در مسلک عرفا اینگونه عبادت نیز از روی هواخواهی و منفعت طلبی است و در نظر اولیاء الله این نوع عبادت نوعی شرک محسوب شده و جز دوری از خدا برای عابد نتیجه ای نخواهد داشت. کما این که امام خمینی(ره) می فرمایند: تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقی است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است شوب به غیریّت و انانیّت است و این شرک است پیش ارباب معرفت.(8)

نکته 9: توجه به حضور خداوند

مومن آن کسی است که قلبش حضور حق و احاطه قوی آن ذات مقدّس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.(9)

در باب حقیقت ایمان و شرایط آن از دیر باز گفت و گوهای دامنه داری در میان پیروان مکاتب الهی به ویژه متکلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن کریم و روایات که دو منبع اصلی اخلاق اسلامی اند در بیان اهمیّت و جایگاه ایمان گفته های فراوانی وجود دارد. در بیان منزلت و جایگاه رفیع ایمان همین بس که پیامبر در نصایح خود به ابوذر غفاری می فرماید: ای ابوذر، هیچ چیز در نزد خداوند محبوب تر از ایمان به او و خودداری از آنچه نهی می کند نیست.(10) و نیز امام صادق(ع) در توصیف منزلت و جایگاه مومن می فرماید: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل میان خداوند و بنده مومن او نظر کنند، هر آینه گردن های آنان در مقابل مومنان خاضع، امور مومنان برای آنها سهل و اطاعت از ایشان برایشان نرم و لطیف خواهد شد.(11)

نکته: مراتب ایمان

باید دانست که حقیقت ایمان دارای مراتب و درجات و قابل نقصان وکاهش است.پس از آنکه فرد اسلام آورده و شهادتین را به زبان جاری کرد چون حقیقت شهادتین رابه قلب خود برساند داخل در ایمان اصغر که پایین ترین مراتب ایمان است شده است. همچنان که حقتعالی در وصف گروهی که از حد اسلام زبانی خارج نشده و به ایمان نرسیده اند می فرماید: «قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا»(12) چون بنده از حد ایمان قلبی خارج شده و به ایمان بااعضا و جوارح روی آورد داخل در ایمان اکبر، و چون ایمان را به روح و جان خود رسانید به ایمان کبری رسیده است. بنابراین به همه این افراد مومن می گویند منتهی با احتساب درجات بطوری که از روایات و آیات معلوم می شود، عوامل بسیاری در کاهش یا افزایش ایمان در انسان موثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آیه 2 می فرماید: مومنان آن کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان بلرزد و چون آیات او بر ایشان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل کنند.

امام صادق به یکی از پیروان خود فرمود: ای عبدالعزیز به راستی ایمان ده درجه است به مانند نردبان که بایست پله پله از آن بالا رفت.پس کسی که دارای دو درجه از ایمان است به آنکه دارای یک درجه از ایمان است نباید بگوید تو را ایمانی نیست و همینطور تا به دهمی برسد و آن را که در درجه پایین تر از توست نباید ساقط از ایمانش پنداری که اگر چنین باشد آنکه در درجه بالاتر از توست می بایست تو را ساقط از ایمان پندارد.(13)

انسان مومن چون به درجه فنای فی الله رسید و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانی در ذات حقتعالی دید، خدا را همه جا مشاهده کرده و احاطه و قدرت و علم و سایر اسماء و صفات او را در همه جای این عالم به عینه مشاهده خواهد کرد. نتیجه این شهود که همانا عبارت اخرای وصول به مرتبه حق الیقین است همان است که نه تنها از این بنده گناهی سر نمی زند، که حتی فکر گناه هم نخواهد کرد زیرا چنین کسی از آنهایی است که دائم (چه ایستاده، چه نشسته، چه خوابیده) به یاد خدابوده و هر لحظه بر ایمانشان افزوده می شود، بنابراین مومن واقعی کسی است که احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس کرده و در نتیجه هیچگاه نافرمانی مولای خود را نکند.

آثار و فواید ایمان

از مهمترین فواید و آثار ایمان که خداوند برای مومنان بیان کرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1ـ آرامش روحی: «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم».(14)

2ـ روشن بینی وتشخیص حق ازباطل: «یا ایّها الذین آمنوا ان تتقوالله یجعل لکم فرقانا».(15)

3ـ برکات دنیوی: «ولو انّ اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض.»(16)

4ـ محبوبیت دربین مردم: «انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا.»(17)

5 ـ فلاح و رستگاری اخروی: «یا ایّها الذین آمنوا هل ادلّکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل اللّه باموالکم وانفسکم ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون»(18)

امام می فرمایند: ایمان فقط این نیست که ما اعتقاد داشته باشیم که خدایی هست و پیغمبری هست وچه..،نه ایمان یک مسئله ای بالاتر از این است این معانی را که انسان ادراک کرده به عقلش، باید با مجاهدت به قلبش برساند که قلبش آگاه بشود، بیابد مطلب را.خیلی چیزهاست که انسان به برهان می داند که فلان قضیه فلان طور است یا فلان طورنیست لکن چون ایمان نیامده است تاثیر نمی کند مثلاً نوع مردم این طور هستند که در یک شب تاریکی اگر یک مرده ای در محلی باشد پیش او می ترسند بخوابند و همه عقیده شان هم این است که مرده هیچ اثری ندارد هیچ کاری از او نمی آید عقلشان می گوید که این مرده است. لکن این مطلب به قلب نرسیده این فرق مابین ادراک عقلی و ایمان است. اگر مساله عقلی را قلبش نفهمیده باشد، باورش نیامده باشد آن مساله عقلی تاثیرش کم است.ایمان عبارت ازاین است که آن مسائلی را که شما با عقلتان ادراک کرده اید آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بیاید، این محتاج به یک مجاهده ای است تا به قلب، شما بفهمید.(19)

نکته 10: تعریف دنیا

مقصود از دنیا هر چیزی است که انسان را از حقتعالی به خود مشغول کند.(20)

با توجه به کلمات بزرگان دنیا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور کلی اعمال خود را یا برای دنیا انجام می دهد و یا برای آخرت و به عبارت دیگر انسان در قلب خود یا محبت دنیا دارد و یا محبت آخرت. همچنان که پیغمبر فرمود: «حبّ الدنیا و حب اللّه لا یجتمعان فی قلب ابدا.»(21)

باید توجه داشت که دنیا به زمین و آسمان و درخت و خوراک و پوشاک و امثال آن اطلاق نمی شود. این همه از نعم الهی و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنیا چیزی است که انسان را از خدا منقطع و از یاد او غافل گرداند، یعنی هر چیزی که انسان مستقلاً به آن توجه کند و میل و گرایش و علاقه ای به آن پیدا کند و این میل و گرایش در عرض توجه به خدا قرار گیرد؛ حال این توجه یا از امور دنیوی است و یا حتی می تواند از امور اخروی باشد که با اهداف دنیا طلبانه انجام می گیرد. اگر توجه نفس به امور دنیوی رو به فزونی گیرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده می شود تا آنجا که دیگر مجالی برای توجه به ذات مقدس حقتعالی باقی نمی ماند.

نکته11: توکّل

عامه موحدین حقتعالی را خالق مبادی امور و کلیّات جواهر و عناصر اشیاء می دانند و تصرّف او را محدود می دانند و احاطه ربوبیّت را قائل نیستند، اینها به حسب لقله لسان گاهی میگویند مقدّر امور حق است...ولی صاحب این مقام نیستند، نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد به حق نکنند و جز به اسباب ظاهره و موثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهی توجهی به حق کنند و از او مقصدی طلبند یا از روی تقلید است یا از روی احتیاط...طایفه دوم اشخاصی هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حقتعالی مقدر امور است و مسبب اسباب و موثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدی نیست اینها در مقام عقل توکّل به حق دارند...از این جهت خود را متوکّل دانند و دلیل بر لزوم توکّل نیز اقامه کنند... . یکی آنکه حقتعالی عالم به احتیاج عباد است یکی آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات یکی آنکه بخل در ذات مقدّسش نیست یکی آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توکّل کردن بر عالم قادر غیر بخیل رحیم بر بندگان...این طایفه به مرتبه ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزلند...طایفه سوم آنان اند که تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور حقتعالی و سلطان و مالک اشیاء اوست و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکّل را رسانده اند اینها صاحب مقام توکّل هستند ولی این طایفه هم در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفند تا به درجه اطمینان و کمال برسد که آن وقت درجه کامله توکّل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگی اسباب پیدا نکنند.(22)

«قال اللّه تعالی: الّذین صبروا و علی ربّهم یتوکّلون»(23)

صاحب منازل السائرین می فرماید: توکّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وکالت اوست و بعضی گفته اند: «التوکّل علی اللّه انقطاع العبد فی جمیع مایامله من المخلوقین؛ (24) یعنی توکّل بر خدا، بریدن بنده است تمام آرزوهای خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها.»

به بیانی دیگر توکّل، اعتماد و اطمینان قلبی انسان به خداوند در همه امور خویش و بیزاری از هر قدرتی غیر از او و نتیجه کارها را به او واگذار کردن است. تحقق این حالت در انسان متوقف است. بر تحقق چند حالت: اول: ایمان به اینکه خداوند بر سختی ها و مصائب و دشواریهای بنده آگاه است و به همه آنها علم دارد. دوم: ایمان به اینکه خداوند در برآوردن حاجات بنده قادر بوده و محتاج به غیر خود نیست. سوم: ایمان به اینکه، هیچ قدرت و قوّتی جدا از قدرت خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نیست و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهی اند و تحت اراده او عمل می کنند که خود در واقع مرتبه ای از مراتب توحید است و بالاخره اعتقاد به اینکه خداوند هر وقت خود صلاح بداند، در رفع مشکل و برآوردن حاجت بنده اراده خواهد فرمود پس اساس و ریشه توکّل، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمی گیرد. با احتساب این امور انسان متوکّل و مومن هرگاه قصد انجام کاری را نمود و اسباب و ابزار عادی آن را نیز فراهم کرد، می داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچگونه اصالت و استقلالی برای خود و اسباب و عللی که به کار می گیرد قائل نیست. پس بر خداوند توکّل می کند. بنابراین توکّل در این مقام عبارت است از نفی انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعی و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.(25)

درجات توکل

برخی انسانها توکّل را از حد زبان نگذرانده و در مقام قلب قدرت خدا را محدود می دانند. برخی در حد عقل و به مقام برهان ادراک کرده اند که خالق و مبدا امور خداوند است و توکلشان در همین حدّ است. به فرموده امام توکّل برای این دو گروه ثابت نمی شود. اما آنانکه برهان عقلی را با معارف شهودی آمیخته و به عالم قلب و روح رسانده اند دارای مراتب متفاوت توکّل هستند. اولین درجه توکّل این گروه به خداوند، همانند اعتماد انسان است به وکیلی که برای انجام کارهایش بر می انگیزد. این مرتبه توکّل برای کسانی است که در مرحله اول از سلوک الی اللّه هستند. در این حالت بیشتر توجه سالک معطوف است به این نکته که اصل توکل را درست و صواب در خود داشته باشد و در واقع التفات بیشتر فرد به عنوان وکالت است، یعنی نه خود را می بیند و نه وکیل خود را. هنگامیکه سالک سفر اول را تمام کرده و داخل در سفر دوم شد و به مقام فنا رسید، از اصل توکّل غافل شده و در خود وکیل یعنی حقتعالی فانی و مستهلک است. اما عالی ترین درجه توکل برای کسانی است که به مقام بقا رسیده و حالتشان ملکه صحو بعد محو و تمکین است، این گروه که جماعت اندکی از سلّاک الی اللّه را شامل است هم التفات به اصل توکّل دارند، هم وکیل و هم به خود.

یکی از نکات مهم این است که توکّل یکی از منازل ارفع و بلند سالکان الی اللّه است. پیش از این گفتیم که کسی می تواند متوکّل باشد که چهار مرحله ایمان را قبل از آن، گذرانده باشد آنگاه می تواند خود را اهل توکّل بنامد. به این لحاظ می گوییم توکّل دارای جایگاه بلندی است که خداوند متوکلین را چنین معرفی کرده است.

1. توکل را یکی از صفات مومنان معرفی کرده و متوکّل را مومن می نامد. از آن جمله در موارد اشاره می فرماید: «و علی اللّه فلیتوکّل المومنون.»(26)

2. حقتعالی متوکّل را دوست داشته و به او عشق می ورزد و به عبارت دیگر متوکّل محبوب خداست. «ان اللّه یحب المتوکّلین.»(27)

3. بر طبق نص قرآن، شیطان بر کسانی که بر خدا توکّل کرده و به او ایمان دارند هیچ تسلطی نداشته و در آنها راهی برای نفوذ ندارد. این به آن خاطر است که متوکّل به لحاظ آنکه در هر کاری به حقتعالی امید دارد پس در همه حال به یاد خداست و بر کسی که دائم الذکر است شیطان راه نفوذی ندارد. «انّه لیس له سلطان علی الّذین آمنوا و علی ربّهم یتوکّلون.»(28)

4. بر طبق فرمایش حق در قرآن (البته در گفتار خداوند هیچ کذب و دروغ و خلف وعده ای نیست) هر کس در هر کاری بر خدا توکّل کند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را کفایت می فرماید: «و من یتوکّل علی اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره.»(29)

چند حدیث: پیامبر فرمود: «هر کس مایل است پرهیزگارترین و نیرومندترین مردم باشد باید بر خدا توکّل کند» (30) و نیز فرمود: «کسی که به خدا تمسّک جوید خدا او را نجات دهد و هیچ شیطانی به او ضرر نرساند.»(31)

امام علی(ع) فرمود: «هر که بر خدا توکّل کند سختی ها بر او آسان شود.»(32)

حضرت علی بن الحسین(ع) فرمود: روزی بیرون شدم تا به دیواری رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردی که دو جامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. پس گفت: ای علی بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین می بینم؟ آیا اندوهت برای دنیاست که روزی خدا برای نیکوکار و بدکار آماده است. گفتم: برای دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو میگویی درست است. گفت: پس برای آخرت است؟ که وعده ای درست و سلطانی قاهر نسبت به آن حکم می فرماید.گفتم: برای آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که میگویی. گفت: اندوهت پس برای چیست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبیر و وضعی که مردم دارند می ترسم. او خندید و گفت: ای علی بن الحسین آیا دیده ای کسی به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیده ای کسی بر خدا توکّل کند و خدا کارگزاریش نکند؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیده ای کسی از خدا چیزی بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غایب شد.(33)

حسن به جهم از امام رضا(ع) سوال کرد:فدای تو شوم حد توکّل چیست؟ فرمود: از احدی غیر از خدا نترسی. و پیغمبر فرمود: کسی که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکّل بر خدا کند.(34)