امام خمینی و بازسازی هویت ملی در ایران

امام خمینی و بازسازی هویت ملی در ایران
علی‌اکبر کمالی‌اردکانی
۰۷ بهمن ۱۳۹۳
هویت, استقلال, غربزدگی, دین, ملی‌گرایی,

مقدمه

بحث از مسئله «هویت» در سطوح مختلف آن در جامعه ایران سابقه ای طولانی دارد و به نوعی می توان ریشه آن را در اندیشه روشنفکران و نویسندگان عصر مشروطه به بعد جست وجو کرد. با این حال به نظر می رسد در چند سال اخیر مباحث مربوط به هویت، خصوصاً بحث «هویت ملی» توجه اندیشه مندان رشته های مختلف علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است. انتشار مداوم کتابها، رساله ها و مقالات مختلف، برگزاری برخی نشستها و همایشها و تداوم تحقیق و بررسی در این زمینه موید این امر است.1 از سوی دیگر تداوم این روند نشان دهنده آن است که هنوز پاسخ های مناسب و جامعی به سوالات اصلی در باب هویت ایرانی در عصر حاضر داده نشده، بلکه افزایش سطح آگاهی در میان ایرانیان باعث افزایش تلاش آنها در این زمینه شده است. با مراجعه به مباحث مختلف محققان در این زمینه می توان به چند علت اولیه در مورد ادامه بحث در باب هویت اشاره کرد. اول آن که هویت امری چند لایه است که از سطح فردی شروع شده و به سطوح گروهی و ملی نیز می رسد. به همین علت محققان رشته های مختلف علوم اجتماعی نظیر روان شناسی، جامعه شناسی و علوم سیاسی، با توجه به علائق و اهداف خود در مورد هر یک از این سطوح به مطالعه و تحقیق مشغول هستند. در واقع باید گفت که موضوع هویت مساله ای میان رشته ای است. دوم آن که اصولاً هویت امری ثابت و بدون تغییر و دگرگونی نیست، بلکه همواره مولفه های اصلی آن دچار تغییر و تحول می شوند، به همین خاطر به نظر می رسد که مساله هویت برای هر نسل به طور خاص مطرح می شود. بالاخره آن که هویت ها در سطوح و لایه های مختلف فردی، جمعی و یا ملی ممکن است دچار تعارض بشوند ـ مثلاً تعارض هویت های دینی، قومی، جنسی، شغلی، محلی و ملی ـ این تعارضات بر اثر عوامل مختلفی ایجاد می شود اما به نظر می رسد یکی از مهمترین آنها در سطح ملی زمانی روی می دهد که برخی حاکمان تلاش می نمایند با استفاده از قدرت و نفوذ خود مولفه های هویت ملی را جابه جا کرده و نوعی «هویت سازی» انجام دهند.2 امروزه تحقیقات و پیمایشهای متعدد جامعه شناسان، روان شناسان و سایر محققان رشته های علوم اجتماعی نشان می دهد که در جامعه ایران شاهد ادامه بحران هویت یا حداقل مشکلات قابل توجه در کلیه سطوح آن هستیم. (حاجیانی، 1382، صص 220 ـ 216) این نوشتار بحث «هویت ملی» را با رویکردی نظری، کلان و در حوزه اندیشه سیاسی موردتوجه قرار داده و سپس دیدگاه امام خمینی را در این مورد بررسی می نماید. علت انتخاب حضرت امام برای بررسی آن است که ایشان را باید از پیشگامان بزرگ بازسازی هویت ملی ایرانی در مقابل سیل بنیانکن استحاله فرهنگی و از خودبیگانگی در عصر حاضر دانست. البته برای این کار باید به نکات روش شناسی خاصی که در بررسی اندیشه های امام خمینی ضروری است، توجه کرد. 3 از نظر نگارنده برای درک اندیشه های امام باید از روش های تفهمی و تفسیری مناسب استفاده کرد. برای استفاده از این روش باید اذعان کرد که اندیشه های ایشان همچون سایر متفکران بزرگ نوعاً چند وجه دارد و بنابراین امکان تفسیرهای متفاوتی از اندیشه های ایشان وجود دارد. به این ترتیب این نوشتار ادعا نخواهد داشت که تفسیری جامع و مانع از آراء امام خمینی در باب هویت ملی در ایران ارائه می کند، بلکه تلاش می کند تا با استفاده از آثار اندک موجود در این زمینه4 و مراجعه به متن «صحیفه امام» موضوع را تا حد ممکن در یک مقاله مورد بررسی قرار دهد.

طرح مساله

مروری بر مباحث نظری و کلان برخی از نویسندگان معاصر در باب هویت ملی در جامعه ایران نشان می دهد که تقریباً همه ایشان اذعان دارند که مولفه های هویت ملی ایرانی در عصر حاضر از سه حوزه ایران، اسلام و غرب متاثرند. 5 از نظر این نویسندگان و محققان به دنبال حیات مشترک و طولانی دو حوزه اول، مولفه های هویت ملی ایرانی ـ اسلامی تا دوران قاجاریه با یکدیگر سازگاری یافته اند،6 اما به دنبال آشنایی و تحمیل عناصر مدرن غربی به فرهنگ و هویت ایرانی از اوائل قرن نوزدهم میلادی و به طور مشخص از هنگام شکست ایران در جنگ های ایران و روسیه، شاهد بروز بحران در «هویت ملی» ایرانیان هستیم. در واقع با گذشت بیش از 150 سال از نفوذ ارزش ها و عناصر فرهنگ مدرن غربی به جامعه ایران، هویت ملی نوین ایرانی در تطبیق با این عناصر وارداتی شکل نیافته است. البته با پذیرش این دیدگاه، مشکل هویت ملی تنها مختص جامعه ایران نخواهد بود، بلکه این مشکل دامن تمامی کشورهای جهان اسلام و در واقع تمام کشورهای در حال توسعه را گرفته و ریشه اصلی آن عدم تولید تمدنی در این جوامع به دلایل مختلف است. با پذیرش اولیه این نظر، این سوال مطرح می شود که عناصر اصلی فرهنگ غربی در چند قرن اخیر یا آن چه از آن به عنوان «مدرنیته» یاد می شود ـ چه هستند که با گذشت دوران طولانی، جامعه و فرهنگ ایرانی هنوز نتوانسته تکلیف خود را با آنها مشخص نماید. اتفاقاً در این جا است که استفاده از رویکرد فلسفی بیشترین کاربرد را دارد زیرا در واقع مدرنیته را تحقق فلسفه و عقل جدید دانسته اند. (داوری اردکانی، 1379، ص 44) به این ترتیب به نظر می رسد مباحثی که امروزه درخصوص مشکل ایرانیان با دست آوردهای مدرنیته و مسائلی چون لیبرالیسم، سکولاریسم، دمکراسی، ایدئولوژی، جهانی شدن و غیره مطرح می شود، در واقع به مشکل اساسی و فلسفی ایرانیان با جریان مدرنیته باز می گردد. بنابراین بهتر است به جای بررسی موردی هر یک از آنها، ابتدا به این سوال پاسخ دهیم که فرهنگ و هویت ایرانی در عصر حاضر باید با ارزش ها و جریان مدرنیته چه برخوردی بکند؟ برای پاسخ به این سوال باید ضمن تعریف و ارائه مشخصات مدرنیته، تاریخچه آشنایی ایرانیان با مدرنیته در دوران معاصر را بررسی کرد.

هویت، امری چند لایه است که از سطح فردی شروع شده، به سطوح گروهی و ملی نیز می رسد

هویت، امری ثابت و بدون تغییر و دگرگونی نیست بلکه همواره مولفه های اصلی آن دچار تغییر و تحول می شوند

مدرنیته و نحوه ورود آن به ایران

با وجود انتشار صدها کتاب و مقاله و وقوع جنجالهای فکری بسیار در باب «معمای مدرنیته» و در زمانی که مباحث بسیاری در باب «کناکنش مدرنیته ها»، «رابطه سنت با مدرنیته»، «پایان مدرنیته» و «پسا مدرنیته» انجام شده، به نظر می رسد هنوز صحبت از مدرنیته یا تجدد کار دشواری است. برخی از محققان معتقدند این واژه را همواره باید به صورت جمع به کار برد تا چند معنا داشتن آن به وضوح نشان داده شود. از نظر لغوی مدرنیته را به روزآمد بودن، به هنگام بودن و با زمان همراه شدن، تعبیر کرده اند. از نظر تاریخی معمولاً آن را به عنوان ظهور یک دوره در تاریخ اروپا می شناسند. اما در مورد آغاز یا انجام آن توافق خاصی وجود ندارد: «بسیاری از تاریخ نگاران هنگامی که از روزگار مدرن یاد می کنند، فاصله میان رنسانس و انقلاب فرانسه را در نظر دارند. اما کسانی هم هستند که آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی، پیدایش وجه تولید سرمایه داری و تعمیم تولید کالایی را آغازگاه مدرنیته می دانند. از سوی دیگر نویسندگانی نیز حد نهایی مدرنیته را میانه سده بیستم و حتی امروز می شناسند.» (احمدی، 1377، ص 8) صرف نظر از تاریخ شروع و پایان مدرنیته، در مورد دست آوردها و پیامدهای مدرنیته نیز اجماعی دیده نمی شود. با این حال «بسیاری باور دارند که مدرنیته یعنی روزگار پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی (اسطوره ای، دینی، اخلاقی، فلسفی و...) رشد اندیشه علمی و خردباوری (راسیونالیته) و افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه نقادانه که همه همراهند با سازمان یابی تازه تولید و تجارت و شکل گیری قوانین مبادله کالاها و به تدریج سلطه جامعه مدنی بر دولت.» (همان ص 9) در واقع مدرنیته باعث تحولات عمده در حوزه های مختلف زندگی انسانی شده و لذا معانی و مصادیق مختلفی دارد. از نظر یکی از نویسندگان چهار معنای اصلی مدرنیته چنین است: «1ـ مدرنیته سیاسی که در قالب مفهوم مدرن از دمکراسی و شهروندی شکل می گیرد. 2ـ مدرنیته علمی و تکنولوژیک که نتیجه آن ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است. 3ـ مدرنیته زیبایی شناختی که از رابطه جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشات می گیرد. 4ـ مدرنیته فلسفی به معنای آگاهی سوژه فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزله پایه و اساس تفکر و اندیشه.» (جهانبگلو، 1381، ص 21)

صرف نظر از معانی و مصادیق مختلف، برخی محققان مهمترین ویژگی مدرنیته را تمامیت آن می دانند. از نظر ایشان در واقع عناصر تشکیل دهنده مدرنیته در علم، فلسفه، تکنیک، اقتصاد، سیاست و مذهب یک مجموعه هماهنگ را تشکیل می دهند، (هودشتیان، 1380، ص 17) و اتفاقاً این نکته می تواند مهمترین مانع در راه انتقال دست آوردهای مدرنیته به سایر جوامع باشد. به هر حال مجموعه تحولات موسوم به مدرنیته ابتدا در اروپا آغاز شده و سرمنشا تسلط اروپا و دنیای غرب بر فرهنگ ها و تمدن های دیگر در چند قرن اخیر شده است. در واقع می توان گفت بنیانهای مدرنیته در وجوه مثبت و منفی خود با هجوم به همه کشورها و تمدن های دیگر خود را به صورت سرنوشت اجتناب ناپذیر همه آنها درآوردند. بنابراین هر چند مدرنیته در اساس خود غربی است، اما در ادامه حیات خود از فضای اولیه به همان جهان سرایت می کند. اتفاقاً به همین دلیل است که امروزه برخی جهانی شدن را تعمیق مدرنیته می دانند. (همان، ص 62) به هر حال نفوذ مدرنیته در کشورها و جوامع دیگر باعث نوعی تضاد در این جوامع می شود و پس از مدتی بر پایه ترکیب سنتی های گذشته این جوامع و ارزش های مدرنیته ترکیب هایی ایجاد می شود که نه کاملاً سنتی و نه کاملاً مدرن است. این مساله را سرآغاز بحران هویت در این جوامع می دانند بر این اساس یکی از جوامعی که بر اثر نفوذ مدرنیته در آن بحران هویت ایجاد شده جامعه ایران است:

«نفوذ مدرنیته در ایران کارکردهای طبیعی، تاریخی و مشخصه های هویتی ما را دچار اختلال جدی کرد. این نفوذ، از طریق ابزارهای تکنولوژیک و اقتصادی، شرایط تاریخی ساده کشورهایی نظیر ما را به شرایط پیچیده بدل کرد. رابطه ما را با گذشته مان به رابطه ای بغرنج کشاند. چرا که ایران پدیده ای را در خود پذیرا شد که نه در نحوه ورودش از بیرون و نه در چگونگی جای گیریش در درون کوچکترین دخالتی نداشت... مدرنیته از طریق بی دخالتی ما در شکل گیری وضعیت نوین کشورمان، بحرانی در هویت تاریخی ما ایجاد نمود. یعنی ایرانی بودن و ایرانیت ما را دچار مساله کرد... ما پیش از تماس با غرب «کسی» بودیم و پس از آن به ناگزیر، چه بخواهیم و چه نخواهیم کس دیگری شده ایم. ما نه «آنیم» و نه این، یعنی نه ایرانی به معنی پیشین و تاریخی آن هستیم و نه غربی. میان این و آن مانده ایم. هویتی بحرانی داریم.» (همان، صص 173 ـ 171)

اما نکته مهم و قابل توجه علت ادامه بحران هویت در جامعه ایران، عدم بومی شدن ارزش های مدرنیته تاکنون است. (رجایی، 1382، ص 163) در این مورد یکی از عوامل اصلی را نحوه آشنایی و ورود ارزش ها و بنیان های مدرنیته به جامعه ایران دانسته اند. از نظر تاریخی شاید بتوان شناخت بنیان های مدرنیته در ایران را به داستان فیل در تاریکی تشبیه کرد که افراد و گروههای مختلف به خاطر عدم شناخت مجموعه تحولاتی که منجر به مدرنیته در غرب شده بود، هر یک بر اساس تصورات خود، مدرنیته را تصویر می کردند. به همین علت حتی روشنفکران، رهبران و دولتمردان ایرانی از عصر مشروطه به بعد در برخورد با تحولات دنیای مدرن دچار اشتباهات فاحشی شده و برای برخورد با آن راههای متفاوتی پیش گرفتند. از نظر محققان به طور کلی ایرانیان در دهه های منتهی به انقلاب اسلامی کمتر به تمایز میان مدرنیته و دست آوردهای آن یعنی مدرنیزاسیون یا نوسازی آگاه بودند. بنابراین تصور می کردند که تلاش برای دست یابی به شاخص های ظاهری و عینی مدرنیزاسیون در زمینه های فنی، علمی و مسائلی که بیشتر مربوط به علوم تجربی بود، می تواند شکاف جامعه ایران را با تمدن غربی پرنماید. بنابراین شاهد نوسازی آمرانه دولتی در ایران بر اساس الگوهای تقلیدی از اروپا در دوران پهلوی اول و دوم بودیم (بهنام، 1375، ص 148) اما پس از چندین دهه طی این طریق و عدم دستیابی به نتایج مناسب، محققان به تدریج بر تمایزهای میان مدرنیته و مدرنیزاسیون پی برده و تاکید کردند: مدرنیته یا تجدد طرز جدیدی از تفکر و نگرشی تازه به جهان است که امری درون زاست و از دینامیسم درونی جوامع و با آگاهی از پیشرفت علوم و ماهیت فرهنگهای دیگر حاصل می شود، در حالی که نوسازی تنها انتقال تجربه غربی به کشورهای دیگر است که گاه آن را غرب گرایی هم خوانده اند. (همان، ص2) به هر حال این روند در ایران تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت و اتفاقاً بر همین اساس است که برخی انقلاب اسلامی را با عنوان مدرنیته علیه مدرنیزاسیون تحلیل کرده اند. (حجاریان، 1380، ص 242)

البته علل شناخت و درک نادرست مدرنیته در ایران را تنها نمی توان به قصور نخبگان، روشنفکران و حاکمان تقلیل داد. از نظر تاریخی هیچ تردیدی وجود ندارد که تحولات موسوم به مدرنیته در غرب زمانی روی داد که تمدن ایرانی در دوره ضعف و انحطاط خود قرار داشت. بنابراین درک درست تحولات گسترده در غرب ابتدا نیازمند نوعی بیداری و سپس فراهم شدن شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مناسب بود. علاوه بر این یکی از مشکلات اساسی اندیشه مندان و روشنفکران ایرانی برای شناخت، معرفی و انتقال ارزشهای مدرن مساله زبان و مفاهیم مدرنی بود که در فرهنگ سنتی و پیشین آنها وجود نداشت. در اینجا برای درک این مساله بهتر است آن را با ذکر برخی مثالها توضیح دهیم.

مساله انتقال مفاهیم مدرن

بی تردید یکی از راههای اساسی و مهم برای شناخت و توضیح تحولات مدرن در اروپا و دنیای غرب به جوامع اسلامی و جامعه ایران، بیان واضح مفاهیم نوینی بود که در جوامع سنتی وجود نداشته و یا با معانی متفاوتی به کار می رفتند. به عنوان نمونه برخی تحقیقات در این مورد نشان داده که مسلمانان در قرون نوزده و بیست میلادی تلاش کردند مفاهیم سیاسی جدیدی را برای بیان اندیشه های سیاسی مدرن بیابند. این مفاهیم که به تدریج وارد زبانهای مهم دنیای اسلامی

امام خمینی از پیشگامان بزرگ بازسازی هویت ملی ایرانی در مقابل سیل بنیانکن استحاله فرهنگی و از خودبیگانگی در عصر حاضر است

مدرنیته در اساس خود، غربی است اما در ادامه حیات خویش از فضای اولیه به همه جهان سرایت می کند و به همین دلیل، امروزه بعضی جهانی شدن را تعمیق مدرنیته می دانند

خصوصاً عربی، فارسی و ترکی شده بسیار گسترده است. شهروند، حکومت و تمایز آن با دولت، آزادی، برابری، میهن پرستی، پارلمان، مشروطه، انقلاب، قانون، قانون اساسی، تفکیک قوا و ده ها واژه دیگر از جمله مفاهیمی هستند که به معنای امروزی در اندیشه و عمل مسلمانان در دوران پیش مدرن وجود نداشته است. (لوئیس، 1378) بررسی دقیق نحوه ترجمه و انتقال هر یک از این مفاهیم و نحوه ورود آن به جوامع اسلامی و جامعه ایران نکات بسیاری را روشن می سازد. به عنوان نمونه بررسی و ریشه یابی نحوه ورود مفهوم دمکراسی یا مردم سالاری به این جوامع نشان می دهد که نحوه آشنایی مسلمانان با این مفهوم به تدریج افزایش یافته و این افزایش آگاهی در تحول موضع گیری ایشان نسبت به آن تاثیر بسزایی داشته است. (کمالی، 1382، ص 227) البته تعیین دقیق تاریخچه ورود مفهوم مردم سالاری در نوشته های مختلف روشنفکران ایرانی از اواخر دوران قاجار به بعد کار بسیار دشواری است زیرا در آن دوره ترجمه و معادل های گوناگونی از این مفهوم رایج بوده است. یکی از محققان در ریشه یابی این مفهوم در تاریخ مدرن ایران می گوید: «در ایران در یکصد سال گذشته از دمکراسی ترجمه های گوناگونی کرده اند و برداشت های مختلفی داشته اند که مشهورترین آن «حکومت مردم بر مردم» و صحیح ترین آن «حکومت ملی» است.» (کاتوزیان 1372، ص 28) وی با ارائه نمونه های متعدد تاریخی نشان می دهد که از هنگام انقلاب مشروطه تا هنگام ملی شدن صنعت نفت در مطبوعات و سخنرانیهای افراد مختلف از جمله دکتر مصدق «حکومت ملی» به عنوان معادلی برای دمکراسی به کار رفته است. 0همان، صص 45 ـ 42) همین محقق در بررسی دیگری نشان می دهد که عدم درک درست علما و روشنفکران ایرانی از مفاهیم جدید از عوامل مهم شکست نهضت مشروطه بود. از نظر وی «بدفهمی ها درباره قانون، آزادی، مشروطیت، دمکراسی و نوگرایی به هیچ وجه خاص یک گروه یا حزب نبود، بلکه شامل علمای طرفدار انقلاب مشروطه، میرزا آقاخان ملت گرای هوادار اروپا و حیدرخان عمواوغلی، مارکسیست آرمان گرا نیز بود.» (کاتوزیان، 1380، ص 173) وی در مورد نحوه برخورد این افراد با مفهوم آزادی می گوید: «حتی برخی از روشنفکران سرشناس انقلاب مشروطه نیز آزادی را با لجام گسیختگی اشتباه گرفته بودند و می پنداشتند که قانون یعنی آزادی کامل از دولت. مفهوم «تفکیک قوا»ی منتسکیو، اگر نه در نظر، ولی مسلماً در عمل به «رویارویی قوا» تفسیر می شد. قوه مقننه مدعی همه اختیارات حکومت بود و قوه مجریه را تا حد گروهی کارمند مطیع پایین می برد.» (همان، ص 198)

شاید تصور شود این وضع در دوره های بعد و با استقرار حکومت پهلوی بهبود یافته است. اما برخوردهای استبدادی نظام پهلوی، سرکوب علما و روشنفکران آزاداندیش، تقلید کورکورانه بسیاری از روشنفکران از ایدئولوژیهای وارداتی نظیر سوسیالیسم و ناسیونالیسم، عدم آشنایی بسیاری از علما و روشنفکران با زبان های اروپایی و مسائلی از این دست باعث شد تا باز هم مشکل عدم درک درست مفاهیم ادامه یابد. به عنوان نمونه یکی از نویسندگان پس از بررسی آراء و آثار 6 نفر از روشنفکران و علمای مهم و فعال عصر پهلوی دوم درخصوص دمکراسی می نویسد: «درک و برداشت ایشان از دمکراسی از یک آشنایی با برخی عناصر دمکراسی همچون آزادی، برابری و حکومت انتخابی فراتر نرفته است. بیشتر آنان نمی توانستند در بحث از آزادی و برابری پیوندی بین بعد ماوراءالطبیعی بحث با سطح اجتماعی آن برقرار کنند. آزادی سیاسی در بهترین

وضع مترادف با رهایی از استبداد داخلی و دفع مداخله خارجی در نظر گرفته می شد... همه این مفاهیم بایستی از منظر دین تعریف می شدند... در مقایسه اصول دمکراسی با تعالیم اسلامی بیشتر به جنبه هایی می پرداختند که نگاه انتزاعی و در مفهوم نظری شبیه به هم به نظر می آمدند. در عین حال در برابر عدم تشابهات یا تناقضات سکوت اختیار می کردند.» (جهانبخش، 1383، صص 265 ـ 264) در مجموع همواره در هنگام مقایسه تطبیقی مفاهیم سنتی و مدرن محدودیت و تفاوت های تئوریکی این دو مجموعه مغفول نهاده می شد و این وضع تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی و فراهم شدن زمینه های آن ادامه داشت.

مدرنیته ایرانی

به اعتقاد بسیاری از محققانی که در سالهای اخیر درخصوص رابطه سنت و مدرنیته در ایران مطالعه کرده اند، زمینه های درک درست روند مدرنیته و تلاش برای بومی ساختن ارزش های بنیانی مدرنیته در ایران برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شده است. از نظر این محققان در دوران نوسازی جامعه ایران در چند دهه اخیر شاخص های اجتماعی جوامع مدرن چون رشد شهرنشینی، افزایش سطح سواد، رشد طبقه متوسط و غیره ایجاد شده اند. (بهنام، 1375، صص 169 ـ 161) همچنین با استقرار نظام جمهوری در ایران بسیاری از نهادها و مفاهیم مدرن چون مشارکت، انتخابات، مجلس، تفکیک قوا و غیره برای اولین بار تجربه شده اند. (پدرام، 1382، ص15) از سوی دیگر موج جدیدی از روشنفکران ایران پدید آمده اند که با پایان جنگ سرد و سقوط ایدئولوژی کمونیسم برای اولین بار با رهایی یافتن از تابوها و تعصبات به رویارویی با واقعیت ها پرداخته اند. برای این دسته دیگر تقلید کورکورانه از گفته های مارکس و لنین یا هایدگر و فوکو اهمیت ندارد بلکه به دنبال درک عمیق فرهنگ غرب هستند. (جهانبگلو، 1381، ص 10) بالاخره آن که نسل کنونی روشنفکران و مردم ایران تجربه های بسیار گرانبهایی از دوران انقلاب، جنگ، بازسازی و فراز و نشیب های آن دارند. (رجایی، 1382، ص 244) همه این قرائن و شواهد نشان می دهد که برای اولین بار زمینه نقد درست سنت و مدرنیته در ایران و ایجاد نوعی «مدرنیته بومی» یا «مدرنیته ایرانی» فراهم شده است. در حال حاضر بسیاری از روشنفکران دینی ایرانی اعتقاد دارند روند تجدد در هر جامعه راه خاص خود را دارد و نیازی نیست که همه جوامع مدرن شدن را به سبک جوامع اروپایی و آمریکایی تجربه کنند. همان طور که آشکار است روند مدرنیته در دنیای غرب به علت سلطه قبلی کلیسا در بستر سکولاریسم رشد کرد و این روند در چند قرن اخیر ادامه داشته است. اما اکنون تقریباً نوعی اجماع بر سر این مساله به وجود آمده که جوامع اسلامی و جامعه ایران باید تلاش کنند تا مدرنیته را بر حسب شرایط و نیازهای خود ایجاد کنند. البته نباید تصور کرد این کار در جهانی که «مدرنیته و دستاوردهای آن چه بخواهیم و چه نخواهیم گفتار جهانی شده» (شایگان، 1380، ص 30) کار ساده ای است. در واقع به نظر می رسد مشکل روشنفکران و اندیشه مندان مسلمان ایرانی برای بومی کردن مفاهیم و نهادهای مدرن پس از درک درست مفاهیم و تحولات منتهی به تجدد تازه آغاز می شود زیرا به نظر می رسد که مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی اندیشه های مدرن با مبانی مشابه آن در اندیشه های ایرانی و اسلامی تعارضات جدی دارد. اتفاقاً تلاش برخی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی در چند سال اخیر برای تجویز مفاهیم و ساختارهای مدرن به جامعه ایرانی بدون توجه به تمایزات

از «دموکراسی» ترجمه های گوناگونی شده است که مشهورترین آن «حکومت مردم بر مردم» و صحیح ترین آن «حکومت ملی» است

زمینه های درک درست روند مدرنیته در ایران برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شده است

نظری دچار تناقضات و مشکلات بسیاری شده است.7 شاید به همین علت باشد که برخی از آنها مدعی شده اند که پذیرش مفاهیم مدرن و تلاش برای اسلامی کردن آنها بیهوده است. از نظر ایشان: «مفاهیمی چون مدارا و تحمل، حقوق بشر، دمکراسی و... در فرهنگ سیاسی امروز معنای یکپارچه و مشخص دارد. ما باید آن معنا را بیان کرده و بگوییم آن را می پذیریم یا نه... تعریف این مفاهیم و این که ما نوع اسلامی آنها را قبول داریم... نتیجه نخواهد داشت.» (مجتهد شبستری، 1379، ص 71)

در اینجا ضمن اذعان به مشکلات عظیمی که برای بومی سازی و سازگاری مفاهیم و نهادهای مدرن وجود دارد باید توجه داشت که در دنیای غرب نیز سنت ها و مفاهیم پیش مدرن برای تطبیق با تحولات عمده در دنیای مدرن بازسازی شده اند. بنابراین در صورت تلاش جدی اندیشه مندان، از این جهت مشکل عمده ای وجود نخواهد داشت. سالها پیش استاد حمید عنایت با اشاره به این موضوع و تلاش عده ای برای تعاریف جدید مفاهیم اسلامی در جهت سازگاری آنها با مفاهیم مدرن گفته بود: «در تعریف جدید از اجماع و بیعت به عنوان معادل های «افکار عمومی» و «میثاق اجتماعی» توسط نسلی از مسلمانان... البته با کاربرد قدیمی آنها فرق دارد. ولی بیشتر از آنچه مدل های اروپایی جدید دمکراسی از demos یونانی دور شده از معانی اصلی خود دور نشده است.» (عنایت، 1372، ص 236) بنابراین به جای ناامیدی و تسلیم زودهنگام در این موارد باید تلاشهای جدید و زیربنایی در این زمینه انجام داد. اتفاقاً در اینجاست که نقش امام خمینی به عنوان یکی از بزرگترین پیشگامان و منادیان طی این طریق باید مورد توجه جدی قرار گیرد.

دیدگاههای امام خمینی

با آنچه گفته شد مشخص گردید که وجوه مثبت و منفی حاصل از تحولات دنیای غرب و ورود ناخواسته آن به جامعه ایران، پیامدهای گسترده ای در پی داشت. از جمله مهمترین این تحولات در ایران و جهان اسلام، زیر سوال بردن دین و ارزشهای دینی بود. در واقع بسیاری از حاکمان و روشنفکران «غربزده» در کشورهای اسلامی در پی هجوم مظاهر دنیای مدرن، دچار نوعی از خودباختگی شدید شده و برای جذب آن مظاهر تلاشهای وسیعی را آغاز کردند. در این میان به علت عدم شناخت درست از علل واقعی تحولات منجر به مدرنیته در غرب، این افراد اقدام زیر سوال بردن میراث فرهنگی موجود به عنوان اموری قدیمی و سنتی کردند. از نظر بسیاری از ایشان «دین» یکی از موانع عمده ورود دست آوردها و مظاهر دنیای مدرن به کشورهای در حال توسعه از جمله ایران بود. از همین رو به دنبال استقرار دیکتاتوری رضاخان، موج اول «دین زدایی» اجباری در جامعه ایران شروع شد که «کشف حجاب» از مظاهر عمده آن بود. این روند یعنی هویت زدایی اجباری یکی از مهمترین مولفه های هویت ملی ایران در طول دوران سلطنت پهلوی دوم نیز به صورت دیگر ادامه داشت. رویارویی امام خمینی به عنوان یکی از برجسته ترین اسلام شناسان معاصر با این جریان در دوره های مختلف حیات ایشان ادامه داشت. ایشان در اولین مرحله با نگارش کتاب «کشف اسرار» پاسخگویی به شبهاتی که علیه اعتقادات شیعه و روحانیت مطرح شده بود را به عهده گرفتند. هر چند محور اصلی این کتاب به بیان حضرت امام «رد سخنان وهابیه» (کشف اسرار، ص 10) بود، اما همچنان که یکی از محققان تذکر می دهد: «از شاخصهای مهم کتاب کشف اسرار، دعوت امام به بازگشت به هویت اسلامی است که سالیان دراز به دلایل مختلف از جمله استبداد حکام و غفلت علما و خواب زدگی توده ها مورد فراموشی قرار گرفته بود.» (اخوان کاظمی، 1377، ص 65) این امر در دوره های بعدی حیات حضرت امام و پس از قرار گرفتن ایشان در مقام مرجعیت وارد مراحل جدیدی شد. البته موضع گیریهای ایشان در باب هویت و هویت ملی مانند سایر موارد در چهارچوب اصول و مبانی کلی افکار ایشان بیان شده است. اصولی چون «شناخت و اعتقاد به اسلام به عنوان دینی جامع، جاودان و همیشگی»، «معتقد بودن به حفظ و بقای استمرار دیانت اسلام». «جدایی ناپذیر دانستن دین از سیاست» و «به کار گرفتن اجتهاد همراه با ملحوظ داشتن نقش زمان و مکان». (حسنی، 1378، صص 120 ـ 111) با توجه به این اصول، می توان برخی از مهمترین معیارهای حضرت امام در باب بازسازی هویت ملی ایران را که در «صحیفه امام» بیان شده، به شرح زیر دانست.

1ـ استفاده از دست آوردهای مفید تجدد

همانطور که از عالم روشن اندیشی همچون امام خمینی انتظار می رفت ایشان از همان اوایل دوران مبارزات خود با رژیم پهلوی همواره بر استفاده از دست آوردهای مثبت تمدن جدید تاکید می کردند به عنوان نمونه در 20 آذر 1341 خطاب به اسدا... علم نخست وزیر وقت می گویند:

«جناب آقای نخست وزیر در نطق اخیری که ایراد نموده، فرموده اند که ما شروع به اصلاحات نموده ایم، ولی عده ای مانع این اصلاحات هستند، اگر نظر ایشان روحانیون و آخوندها هستند، روحانیون پشتیبان اصلاحات می باشند. هر آینه دولت کارخانه بسازد و فرهنگ را تقویت نماید و زراعت را با اصول جدید ترویج دهد و یا در پیشرفت صنعت و طب و بهداشت اقدام نماید، ما از دولت پشتیبانی می کنیم و کمک هم می نمائیم.»

(صحیفه امام، جلد اول، ص 122)

ایشان تبلیغات رژیم پهلوی و عاملان آن مبنی بر این که روحانیت مخالف اصلاحات، تمدن و ترقی مملکت است را یادآوری نموده (همان، ص 286) و تاکید می کنند:

«ما مرتجع نیستیم به این معنا که شما می گویید؛ ما با آثار تمدن مخالف نیستیم؛ اسلام با آثار تمدن مخالف نیست.»

(همان، ص 294)

علاوه بر این دقت در سیره عملی ایشان در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز نشان می دهد که امام خمینی نقش مهمی در تحول همه ساختارهای سنتی به مدرن داشتند. به عنوان نمونه تاکید ایشان بر ساختار جمهوری به عنوان ساختار حکومت اسلامی در عصر حاضر و هماهنگ ساختن آن با مبانی و اصول اسلام، گام مهمی در ورود مفاهیم، نهادها و ساختارهای مدرن به اندیشه سیاسی اسلام در عصر حاضر بوده است.

2ـ مخالفت با مظاهر فسادبرانگیز تمدن جدید

امام خمینی در عین حالی که به صراحت اعلام می کنند که مخالفتی با استفاده از دستاوردهای مثبت تمدن جدید نداشته و اسلام نیز مخالف پیشرفت و تجدد نیست، اما در همان حال همواره با ترویج فساد به اسم تمدن و پیشرفت مخالفت می نمودند. همان طور که قبلاً اشاره شد معمولاً مبلغان و مروجان تجدد در کشورهایی چون ایران به جای آن که از دست آوردهای مثبت و اساسی مدرنیته استفاده کنند، به نمودهای ظاهری و پوچ تمدن غربی تمسک کرده و از آن برای گسترش فساد و فحشاء استفاده می کردند. امام خمینی در این مورد تاکید داشتند:

«شما مظاهر تمدن را وقتی که در ایران می آید همچو از صورت طبیعی خارجش می کنید، همچو از صورت طبیعی خارجش می کنید که چیز حلال را مبدل به حرام می کنید. این رادیو... این تلویزیون... ممالک متمدنه هم استفاده شان از این آلات جدید همین جور است که آقایان اینجا استفاده می کنند.»

(همان، جلد اول، ص 299)

و در جای دیگر تاکید می کنند که باید از این ابزار و آلات جدید به صورتی استفاده کرد که موجب پیشرفت فرهنگ و تعلیم و تربیت شود.

3ـ مخالفت شدید با غربزدگی و شرق زدگی

محور مهم دیگر در بیانات حضرت امام که بر اساس آن می توان هویت ملی ایرانی را بازسازی کرد، مخالفت شدید ایشان با تقلید صرف از اروپا و کشورهای غربی بود. امام از زوایای

با استقرار نظام جمهوری در ایران، بسیاری از نهادها و مفاهیم مدرن چون مشارکت، انتخابات، مجلس، تفکیک قوا و ... برای اولین بار تجربه شدند

بسیاری از حاکمان و روشنفکران «غربزده» در کشورهای اسلامی در پی هجوم مظاهر دنیای مدرن، دچار نوعی از خودباختگی شدید شده، برای جذب آن مظاهر تلاشهای وسیعی را آغاز کردند

مختلف مساله خودباختگی ایرانیان، مسلمانان و شرقیان را مورد توجه قرار داده و عواملی چون مرعوب شدن در مقابل پیشرفتهای غرب، ضعف نفس، خودکم بینی، القائات غلط و تبلیغات غربی ها را از جمله علل خودباختگی عنوان نموده اند. (حاضری، 1377، صص 33 ـ 1) به عنوان نمونه می فرمایند:

«ملتهای شرقی که به واسطه تبلیغات داخل و خارج، به واسطه تعلیمات عمال داخلی و خارجی، رو به غرب آورده اند و قبله آمالشان غرب است و خودشان را باخته اند و نمی شناسند خودشان را، مآثر و مفاخر خودشان را گم کرده اند و خودشان را باخته اند و گم کرده اند... اینها اولیایشان طاغوت است... و همه بدبختیهای شرقیها هم، از آن جمله ماها... همین است که خودمان را گم کردیم... لهذا می بینید که هر چیزی که در ایران هست، تا یک اسم غربی نداشته باشد، رواج ندارد... همه چیزمان باید رنگ غربی داشته باشد.»

(همان، جلد نهم، ص 460)

البته ایشان در تقلید از مکتبهای غیرتوحیدی تفاوتی میان شرق و غرب قائل نبودند و جوانها را از هر دو برحذر می داشتند:

«بازی می دهند جوانهای ما را! هر دو دسته بازی می دهند، هم غرب ما را بازی می دهد... هم شرق ما را ملعبه کرده و تا این گول خوردنها هست، تا این غربزدگی و شرقزدگی در ملت ما هست، هیچ امیدی به اصلاح نیست.»

(همان، جلد نهم، ص 515)

4ـ تاکید بر استقلال همه جانبه

امام خمینی علاوه بر مخالفت با غربزدگی و شرقزدگی، همواره استقلال فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره را به عنوان مقدمه و شرط مهم برای بازسازی هویت ملی عنوان می کردند. البته اولین گام برای استقلال از نظر ایشان رهایی از وابستگی فکری بود. به عنوان نمونه می فرمایند:

«و تا این وابستگی فکری هست در ما که همه نظرمان به این است که ما همه چیزمان را از غرب باید بیاوریم و هروقت هم که هر عیبی پیدا می کنیم غرب باید این را معالجه بکند، تا این وابستگی هست، ما نمی توانیم استقلال پیدا کنیم. هیچ نحو استقلال حاصل نمی شود، الا اینکه ما خودمان را بشناسیم که ما خودمان هم فرهنگ داریم؛ خودمان هم همه چیز داریم و احتیاج به غرب در این امور نداریم.»

(همان، جلد دهم، ص 229)

ایشان بازگشت به اصالت ملی و اسلامی را برای همه مسلمانان جهان ضروری می دانستند:

«من امیدوارم که مسلمانان جهان در آستان قرن حاضر گرفتاریهای خود و منشا آن را به درست بررسی کنند و با اتحاد همه جانبه و اتکال به اسلام و در زیر پرچم پرافتخار آن از قید و بندهای استعمارگرانه رهایی یابند... چاره و یا مقدمه اساسی، آن است که ملت های مسلمان و دولت ها اگر ملی هستند کوشش کنند تا وابستگی فکری خود را از غرب بزدایند و فرهنگ و اصالت خود را بیابند و فرهنگ مترقی اسلام را که الهام از روحی الهی می گیرد، بشناسند و بشناسانند.»

(همان، جلد دهم، ص 395)

از نظر ایشان مسلمانان تا هویت و «خود» گم کرده خود را نیابند نمی توانند در مقابل سلطه همه جانبه غرب به استقلال واقعی دست پیدا کنند.

5 ـ اولویت اسلام بر ملیت و ملی گرایی

از جمله دیدگاههای مهم امام خمینی در مورد بازسازی هویت ملی ایرانی آن است که ایشان اسلام را از ملیت و ملی گرایی مهم تر می دانستند. از نظر ایشان:

«اسلامی بودن، بیش از ایرانی بودن بین افراد ملت ایران روابط مستحکم برقرار کرده است.»

(همان، جلد چهارم، ص 508)

برای درک این نظر امام باید توجه داشت که معمولاً حاکمان طاغوتی و غربزدگان در کشورهای اسلامی و خصوصاً در دوره رژیم پهلوی در ایران، سعی می کردند ملی گرایی را در برابر اسلام قرار داده و دین را تضعیف نمایند. با توجه به این روند بود که امام تاکید داشتند:

«ما ملیت را در سایه تعالیم اسلام قبول داریم... ملت، ملت ایران است، برای ملت ایران هم، همه جور فداکاری می کنیم، اما در سایه اسلام است، نه اینکه همه اش ملیت و همه اش گبریت! ملیت، حدودش حدود اسلام است و اسلام هم تایید می کند او را، ممالک اسلامی را باید حفظ کرد، دفاع از ممالک اسلامی جزء واجبات است، لکن نه اینکه ما اسلامش را کنار بگذاریم و بنشینیم فریاد ملیت بزنیم و «پان ایرانیسم».»

(همان، جلد دهم، ص 124)

همچنین یکی دیگر از دلایل انتقاد حضرت امام از ملی گرایی آن بود که معمولاً استعمارگران تلاش می کردند با سوءاستفاده از ملی گرایی، کشورهای اسلامی را در مقابل یکدیگر قرار دهند:

«این که من مکرر عرض می کنم که این ملی گرایی اساس بدبختی مسلمین است برای این است که این ملی گرایی، ملت ایران را در مقابل سایر ملتهای مسلمین قرار می دهد و ملت عراق را در مقابل دیگران و ملت کذا را در مقابل کذا. اینها نقشه هایی است که مستعمرین کشیده اند که مسلمین با هم مجتمع نباشند.»

(همان، جلد سیزدهم، ص 87)

همچنین امام در جای دیگری می فرمایند:

«اسلام در عین حالی که وطن را ـ آنجایی که زادگاه است ـ احترام می گذارد، لکن مقابل اسلام قرار نمی دهد. اساس، اسلام است. اینها دیگر بقیه اش فرعند.»

(همان، جلد سیزدهم، ص 168)

به این ترتیب هرچند نمی توان در سخنان و سیره رفتاری امام خمینی موردی یافت که ایشان عناصر اصیل هویت ایرانی را طرد کرده باشند، اما نظر به سوءاستفاده از این عناصر در دوره پیش از انقلاب اسلامی، ایشان رعایت اعتدال در این موارد را توصیه می نمودند.

6ـ شروع کردن از صفر و بازسازی کامل

نکته مهم دیگری که امام خمینی بر آن در هنگام بازسازی هویت ملی ایرانی تاکید کرده اند، بازسازی اساسی این هویت است. از نظر ایشان در طول حدود 50 سال سلطنت رژیم پهلوی فرهنگ غربی در بخش عمده ای از اذهان افراد جامعه رسوخ کرده بود. بنابراین بازسازی این امر نیازمند تحولات بنیادی و اساسی است. ایشان در مورد تغییرات مورد لزوم در مورد آینده ایران می فرمایند:

«تمام چارچوبهای پوسیده و بی محتوایی را که در طول این پنجاه سال، مردم را به غربزدگی کشانده است، خراب می کنیم و حکومتی مبتنی بر عدل و انصاف نسبت به اقشار وطن می سازیم و از مردم می خواهیم تا بر پایه های اسلامی خویش تکیه زنند و بر غرب و غربزدگان که موجب نابودی فرهنگ آنان شده است، پشت پا بزنند... تقریباً باید از صفر شروع کنیم.»

(همان، جلد پنجم، ص 133)

بی تردید همان طور که حضرت امام به خوبی درک کرده بودند، این کار مانند همه کارهای فرهنگی دیگر بسیار دشوار بوده، نیازمند زمانی طولانی خواهد بود، آن هم در زمانی که فرهنگ غربی و مظاهر مدرنیته در بسیاری از زمینه ها تسلط یافته است.

7ـ بازگشت به عناصر اصیل هویت ایرانی

بالاخره آخرین نکته قابل توجه در سخنان امام در باب هویت ملی، لزوم تلاش برای بازگشت ایرانیان به هویت اصیل خویش است. ایشان این امر را بارها تذکر دادند. به عنوان نمونه در سال 57 در مورد نحوه روابط میان ایران و غرب فرمودند:

«ضدغرب نیستیم. ما خواهان استقلال هستیم و روابط خود را با جهان غرب بر این اساس پی ریزی می نماییم. ما می خواهیم ملت ایران غربزده نباشد و بر پایه های ملی و مذهبی خویش به سوی ترقی و تمدن گام بردارد.»

(همان، جلد چهارم، ص 160)

چون از نظر غربزدگان «دین» مانع ورود مظاهر دنیای مدرن بود «دین زدایی» اجباری در دیکتاتوری رضاخان شروع و در دوران پهلوی دوم به صور دیگر ادامه داشت

امام خمینی نقش مهمی در تحول همه ساختارهای سنتی به مدرن داشتند از جمله تاکید بر ساختار جمهوری به عنوان ساختار حکومت اسلامی

همچنین در جای دیگر می فرمایند:

«بارها تذکر دادیم که باید ایرانی بسازیم که... روی پای خود بایستد و هویت اصیل خویش را به جهان عرضه کنند. افسوس که هنوز عده ای از روشنفکران نمی توانند دست از غرب و یا شرق بکشند.»

(همان، جلد نهم، ص 25)

بی تردید با دقت در سخنان گرانقدر امام خمینی می توان رهنمودهای بسیار دیگری نیز در باب ضرورت بازسازی هویت ملی ایرانی و مولفه های آن یافت، اما با موارد ذکر شده نیز روشن است که امام خمینی به خوبی مشکل هویت ملی ایرانی در عصر حاضر را دریافته بودند و اصول اساسی برای بازسازی آن را نیز اعلام کردند. ایشان در وصیت نامه گرانقدر خود نیز این امر را مورد تاکید مجدد قرار دادند:

«از جمله نقشه ها که مع الاسف تاثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن تا حد زیادی به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهای استعمارزده از خویش و غربزده و شرقزده نمودن آنان است... اینجانب نمی گویم ما خود همه چیز داریم. معلوم است ما را در طول تاریخ نه چندان دور خصوصاً و در سده های اخیر از هر پیشرفتی محروم کرده اند... و بدانید که نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و آمریکا و شوروی کم ندارد و اگر خودی خود را بیابد و یاس را از خود دور

بازسازی هویت ملی در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی می تواند به عنوان مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی ارزیابی شود

کند و چشمداشت به غیر خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد.»

(همان، جلد بیست و یکم، صص 17ـ 416 ـ 415)

جمع بندی

محققان و نویسندگان مختلف در بررسی مشکل یا بحران هویت ملی در ایران معاصر از دیدگاه فلسفی و کلان به این نتیجه رسیده اند که به دنبال مجموعه تحولات عمده چند قرن اخیر در اروپا و دنیای غرب، که از آن به عنوان مدرنیته یاد می شود، جامعه ایران نتوانسته در مورد نوع رابطه خود با دنیای غرب به اجماع برسد. در حالی که مشخص شدن نوع رابطه ما با غرب و مدرنیته در «هویت» کنونی ما تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای درک درست تحولات دنیای مدرن فراهم نبوده است. اما پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی برای اولین بار فرصت مناسب جهت بازنگری و بازسازی هویت ملی ایرانی مطابق با شرایط دنیای کنونی را فراهم کرد. امام خمینی با درک درست بحران عمیق هویت ملی ایرانی در عصر حاضر و با مشاهده شکاف همه جانبه جامعه ایران با پیشرفت های دنیای مدرن، اصول مهمی را جهت بازسازی هویت ملی ایرانی در عصر حاضر پیشنهاد کردند. از نظر ایشان مسلمانان و ایرانیان در مقابل تحولات دنیای غرب دچار از خودباختگی شده و هویت خود را گم کرده اند. در حالی که با داشتن اتکاء به نفس و با استفاده درست از دست آوردهای تمدن جدید می توانند به بازسازی هویت ملی خویش، متناسب با شرایط دوران جدید بپردازند. تامل در بیانات و سیره عملی امام خمینی نشان می دهد که ایشان در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی گامهای بسیار موثری برای بازسازی هویت ملی ایران برداشتند. در نهایت، با فراهم شدن شرایط و بستر مناسب، روند بازسازی هویت ملی در ایران آغاز شده، اما مانند همه کارهای فرهنگی به زمانی طولانی نیاز دارد. با این حال بازسازی هویت ملی در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی می تواند به عنوان مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی در عصر حاضر ارزیابی شود.