امام خمینی منادی حکومت مطلوب و سیاستمدار مطلوب

امام خمینی منادی حکومت مطلوب و سیاستمدار مطلوب
فیروز دولت آبادی
۱۶ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, مشروطه, حضرت موسی (ع), اندیشه توحیدی, حکومت,

ضرورت نیاز به دولت و نهاد تصمیم گیری و باور به این نکته که تاسیس حکومت، نخستین نماد پیدایش جامعه مدنی است، از جمله حقایق انکارناپذیر به شمار می رود. این نیاز در گذر زمان و با توجه به روند توسعه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و در نهایت پیچیدگیهای روابط بین الملل، بیش از پیش مورد تاکید قرار گرفته است. افزون بر این، همین روند توسعه و پیچیدگیهای روابط بین الملل، وظایف دولتها را که فی نفسه وظایفی خطیر و دشوارند، سنگینتر ساخته است. سنگینی این وظایف امروزه بر دوش دولتهای جهان سوم در مقایسه با دیگر دولتهای جهان به مراتب بیشتر احساس می شود، بدین معنی که این کشورها هم باید فاصله عظیم توسعه نیافتگی را بپیمایند و همچنین اگر در کشورهای پیشرفته، پاره ای مشکلات از طریق نهادهای اجتماعی قابل حل و فصل بوده و امید به اصلاحات از طریق اینگونه سازمانها محتمل است، در کشورهای جهان سوم اساسا چنین امیدی وجود ندارد و دولت یگانه نهاد اجتماعی قدرتمند و تنها عامل فلاح و رستگاری قلمداد می شود.

تعمق در مسائل فوق و توجه به عدم انجام مطالعات گسترده در خصوص مقوله دولت، به ویژه در جهان سوم، به همراه مشاهده روند شتابان از رشد ماندگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی اکثر این جوامع، کرارا این پرسش را در ذهن تداعی می کند که علیرغم وضوح این واقعیت که حکومت مهمترین سنگر قابل اتکا و قدرتمندترین عامل ارمغان آوردن رستگاری جامعه به شمار می رود، چگونه است که در جهان سوم تغییر شکل حکومتها چه به صورت صلح آمیز و چه قهرآمیز - به خصوص در قرن اخیر و مستقل از شعارهای دهان پرکن - تنها دو نتیجه یکسان ببار آورده است: اول، استمرار استبداد داخلی و نقض حاکمیت مردم و دوم، کاهش چشمگیر امید مردم از دستیابی به فلاح و رستگاری؟

علت چیست؟ آیا ماهیت قدرت به گونه ای است که انسان را به غفلت از تلاش برای بهروزی مردم و جامعه وا می دارد؟ یا چنین است که اکثر کسانی که به قدرت میل می کنند، ابتدا با نیت ارمغان آوردن بهروزی و کامیابی کار را آغاز می کنند ولی هنگامیکه در چنبره واقعیتهای عینی و عملی قرار می گیرند، نیت را برآورده نشدنی و دست کشیدن از قدرت را دشوار می یابند و در این میان تلاش برای تحقق شعارها به دست فراموشی سپرده می شود و آنچه قوت می یابد و به اصل تبدیل می شود، همانا استمرار حاکمیت قدرتمندان جدید خواهد بود؟ یا اصلا چنین است که این آرزومندان در ظلمت الگوهای رایج، جایی را نمی بینند و در تلاش برای استفاده از تجربیات ناموفق دیگران، ابتدا چنین می اندیشند که ایشان تافته ای جدا بافته هستند که می توانند از ارتکاب اشتباهات و تجارب تلخ دیگر کشورها خودداری نمایند; لیکن در عمل همه همچون سیزیف، (1) همان راهی را می پویند که دیگران مکرر در مکرر پیموده اند؟

چاره چیست؟ برای جلوگیری از این تکرار مصیبت بار تاریخ چه چاره ای باید اندیشید؟ آیا باید تسلیم این واقعیتها شد و فجایع بزرگی را که به خاطر توسعه اقتدار حکمرانان به انسان می رود، به خداوند واگذار کرد؟ یا خیر باید در جستجوی راهی تازه بود و طرحی نو درانداخت. آیا نباید زمانی که غیر از حکومت هیچ نقطه امید دیگری در جهان سوم وجود ندارد، فقط به آن اندیشید؟ حقیقت آن است که جهان سوم، شکل و چگونگی روابط میان ارکان و اجزاء حکومت را از غرب می گیرد و در این انتقال توجه نمی کند که هم شکل و هم محتوای حکومت در غرب بر پایه تخاصم نهادهای سیاسی و داروینیسم اجتماعی پی ریزی گردیده است، با این ویژگی که اومانیسم در غرب توانسته است مبناء قرار گیرد و لذا نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی متعددی برای کنترل افراد و دولتها وجود دارد، ولی در جهان سوم اومانیسم نمی تواند مبناء تفکر اجتماعی قرار گیرد و در نتیجه از آنگونه نهادها حقیقتا خبری نیست که نیست، زیرا در کشورهای جهان سوم آن چیزی که اصل می باشد، منافع قدرتهای مسلط است. لذا دولتمردان به این دلیل و هم چنین فسادآوری قدرت نهایتا همان مسیری را طی می کنند که دیگران رفته اند، و از یک سوراخ بیش از دو قرن است که به تکرار گزیده می شوند. لذا چاره کار در آن است که موضوع مورد توجه نخبگان و مردم، طرح نظام حکومتی ای دیگرگون باشد، یعنی همان چیزی که در حجاب فراموشی قرار گرفته است، موضوعی که ما آن را "حکومت مطلوب " می نامیم و این نوشته در صدد طرح آن است.

برای ورود به بحث یادآوری فروضی چند ضرورت دارد:

نخست آنکه: فرض را بر این پایه قرار می دهیم که تمام کسانی که علم مبارزه را برپای می دارند و در پی تاسیس حکومتی بر می آیند، سرشار از اندیشه فلاح و رستگاری مردم و جامعه خود هستند.

دوم آنکه: این باور را مورد اتفاق قرار می دهیم که در شرایط کنونی که نظریه پردازان سیاسی به بن بست رسیدن دولت مشروطه را پذیرفته و موضوع سخن آنها دولت کثرت گرا، دولت رفاه و دولت مدرن است، نمی توان دولتی را که هدف خود را توسعه اقتدار داخلی از طریق نهادینه کردن زور قرار می دهد، مطلوب نامید.

سوم آنکه: دولت مطلوب (2) نمی تواند ادامه روند کنونی نهاد حکومت در غرب باشد. بلکه باید نتیجه و مولود ساختار فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و عقیدتی جوامع در حال توسعه باشد.

چهارم آنکه: دولت مطلوب بر یک ویژگی استوار است و بر یک هدف پای می فشارد. اول، "مشروعیت" که "از طریق رضایت فعال یا منفعل، اما صادقانه کسانی که باید اطاعت کنند به دست می آید. " (3) و دوم "تلاش برای نیل به خیر مطلق" (4) چنانکه افلاطون می گوید. نخبگان حقیقی به این نکته وقوف دارند که فردی که به افتخار تاسیس دولتی نائل می شود یا در راس حکومتی قرار می گیرد، بالقوه صاحب نقشی تاریخ ساز است که برای بالفعل نمودن آن نمی تواند فیلسوف نباشد و متاسفانه همان نخبگان باور دارند که ما در شرایطی قرار نداریم که فیلسوف شدن به آسانی حاکم شدن باشد. این را ادبیات سیاسی جهان - به خصوص در دو قرن اخیر که بیشترین تولیدات را داشته است - و همچنین موقعیت ضعیفتر کشورهای در حال توسعه در معادلات بین المللی و داخلی به ما می آموزد. حاکم مطلوب، جامعه خود را به سمت حکومت مطلوب هدایت می کند که این کار مستلزم شناخت جامع از نظریه حکومت و نقد آن است.

این کار را انجام داده است. کتاب "نظریه های دولت" (6) او که خلاصه ای از آنرا در این بحث ذکر خواهیم کرد در رهیافت بهتر نظریه حکومت مطلوب ما را یاری می سازد. او در یک طبقه بندی کلی و تاریخی، 5 نوع نظریه درباره دولت (حکومت) ارائه می کند که ما به شرح و نقد آنها از مباحث همان کتاب می پردازیم: (7)

1. نظریه دولت مطلقه که در آن قدرت عمومی، همان شخص حاکم مطلق (خواه واقعی یا مصنوعی) است که از حق الهی برخوردار است و مالک کشور به شمار می رود. مصالح شخص حاکم همان مصالح دولت اند.

2. نظریه دولت مشروطه: در این نظریه قدرت عمومی عبارت از ساختار نهادی پیچیده ای است که به دلایل تاریخی، حقوقی، اخلاقی و فلسفی متضمن ابزارهای محدود ساختن و پراکندن قدرت و اقتدار و نیز سلسله مراتب پیچیده ای از قواعد و هنجارهایی است که قدرت را نهادینه ساخته و روابط میان شهروندان، قوانین و نهادهای سیاسی را تنظیم می کنند.

3. نظریه اخلاقی دولت که در آن قدرت عمومی در شیوه تلقی و عمل شهروندان، گروهها و نهادهای دولت سلطنتی مشروطه نهفته است که معطوف به تامین حداکثر کمال و رشد اخلاقی و آزادی شهروندان است. قدرت عمومی در واقع در وحدت گرایشهای ادراکی فرد و غایت قواعد و نهادها نهفته است.

4. نظریه طبقاتی: در این نظریه قدرت عمومی شکل نهادی تمرکز و منافع طبقه حاکم است که م آلا معطوف به انباشت سرمایه و دفاع از مالکیت خصوصی است.

5- نظریه کثرت گرایان: این نظریه معتقد است قدرت عمومی به طور کلی برآیند گروههای نیمه مستقل است (که اشخاص حقوقی به شمار می روند) . گروهها در دولت همبسته می شوند نه آنکه دولت آنها را فرو ببلعد. قدرت عمومی به معنای محدود کلمه در حکومتی ظاهر می شود که در تامین خیر عمومی گروهها بکوشد.

اما همانطور که اشاره شد، این نظریات هر یک مورد انتقادات جدی قرار گرفته اند که به ترتیب به آنها اشاره می کنیم.

1. در مورد نظریه دولت مطلقه آنچه عجیب بنظر می رسد این است که حتی در اوج پیشرفت خود، هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی با دشواریهایی رو به رو بوده است. از لحاظ نظری، نتیجه نهایی چنان تاکید و تمرکز شدیدی بر شخص حاکم این بود که وی هر چه بیشتر به صورت موجودی انتزاعی و غیر مشخص جلوه می کرد. در نتیجه معنای ولت بتدریج دگرگون شد. و در عمل هیچ دولت یا حاکمی دارای قدرت مطلقه نبوده و چنین امری عملا امکان نداشته است. روشها، تواناییها و قدرت لازم حتی برای ست یازیدن به سلطه مطلق هیچگاه موجود نبوده است. حتی در این خصوص تردید است که آیا دولت مطلقه اصلا تا کنون پدید آمده است یا خیر. در اینجا می توان به گفته دیوید پارکر اشاره کرد که "دولت مطلقه همواره در شرف تکوین بود ولی هیچگاه تکوین نیافت".

2. انتقادی که به نظریه دولت مشروطه وارد است این است که اندیشه مشروطیت که زمانی در پی حل یکی از مسائل اساسی حاکمیت مطلقه یعنی مسئله انتقال حاکمیت از یکی به دیگری و تداوم آن بود، امروزه با مشکلات چندی مواجه است بدین معنی که امروزه همه کشورها مشروطه اند لیکن اندیشه مشروطیت در بسیاری از موارد در قالب چهارچوبی خشک محصور مانده است. نظریه پردازان در نقد عمومی خود از لیبرالیزم به خرده گیری از اندیشه مشروطیت برخاسته و چنین استدلال کرده اند که اندیشه دولت محدود و مسئول از نظر تاریخ، مواجه با شکست شده و نمی تواند از عهده پاسخگویی به پیچیدگیهای سیاست در قرن بیستم برآید.

3. از جمله انتقادات وارد بر نظریه اخلاقی دولت این است که کل اخلاق و آزادی را در درون محدوده دولت ملی یا کشور محقق می داند نتیجه این گفته آن است که هیچگونه قاعده اخلاقی بر روابط میان دولتها ناظر نیست. این نظر هگل که دولت "حرکت خداوند در جهان است" مبین برخورداری دولتهای ملی از مشروعیت الهی است. این اندیشه وقتی با جنگ در می آمیزد، طرف پیروز را به نوعی، از تاییدات الهی برخوردار می کند. بدینسان دولتی که پیروز می شود، بهترین و سالمترین دولت است و به تبع آن " حق در قدرت است. "

4. نظریه طبقاتی دولت دچار اشکالاتی است که بنظر حل نشدنی می رسند. این نظریه هنجاری مثبت درباره قدرت عمومی بدست نمی دهد. هیچگاه این نظر که دولت به سود طبقه حاکم عمل می کند و یا حتی عرصه مبارزه طبقاتی است اثبات نمی شود.

5. در مورد کثرت گرایی نیز انتقاد بر این است که کثرت گرایی نه یک مکتب بلکه گرایشی عمومی است و این خود مهمترین مشکل آن است. کثرت گرایان به دلیل عدم وحدت نمی توانند بسیاری از دشواریهای دیدگاه خاص خود را دریابند و یا آنها را حل نمایند. آنها یک موضوع عمده را نادیده می گیرند و آن اینکه گروهها هم می توانند مانند دولت، سرکوبگر، تنگ نظر و ویرانگر آزادی باشند. حتی اگر نظر کثرت گرایان را به این صورت تعبیر کنیم که حاکمیت باید میان گروهها توزیع شود، مجددا این ایراد وارد می شود که حاکمیت پراکنده اصلا حاکمیت نیست.

ملاحظه تلاشهای اندرو وینسنت چنانکه مشاهده می کنید ما را در جایگاه دشواری قرار می دهد زیرا هیچیک از نظریات مطروحه - چنانکه دیدیم - واجد کمال نیستند. ما در درون هر یک از تعاریف کلی و گسترده از ماهیت قدرت عمومی، اشاراتی به نوع جامعه سیاسی و دولت مورد نظر را شاهد بودیم. لیکن هیچیک از تعاریف فوق، نظامهای حکومتی مشخصی را تعیین نکردند. این همان بن بست فلسفی است که امام خمینی (ره) وقتی فتوای مرگ مارکسیسم را صادر می کرد به آقای گورباچف و جامعه نخبگان روسیه پیام داد تا از غلتیدن به دام آن بر حذر باشند و از کوچه ای بن بست به بن بستی دیگر نروند.

برای شناخت بهتر دلایل نظری شکست غرب در تاسیس دولت مطلوب، ضروری است که به نقطه آغازین تاریخ تفکر آن بازگردیم، یعنی اندیشه های افلاطون.

چنانکه دیدیم افلاطون، "هدف اساسی از نظام حکومت را نیل به خیر مطلق می دانست و بر اساس آن برای حاکم، حکمت را فضیلت اول، شجاعت اخلاقی را فضیلت دوم و اعتدال را فضیلت سوم می دانست. " (8) اما نظام سیاسی او که بر پایه کار کردن نخبگان و اشراف استوار بود، در درون خود تعارضی داشت که قابل حل نبود. افلاطون یا منبعث از شرایط اجتماعی عصری که در آن می زیست یا به دلیل برداشتهای نظری خاص خود، همگان را شایسته مشارکت در سرنوشت خویش نمی دانست و جمهوریت او گرچه روی به آسمان داشت و عدالت را ملکه خود می دانست اما واقعا عادل نبود و به همین دلیل نیز نتوانست از فروپاشی دولت - شهرهای عصر خود جلوگیری نماید و اندیشه هایش تا دوره جنگهای صلیبی در غربت غرب باقی ماند. فتح آندلس و شکست در جنگهای صلیبی دستاوردهای مهمی برای غرب به ارمغان آورد که یکی از مهمترین آنها توجه به متون افلاطونی بود. این توجه دلایلی چند داشت. اما مهمترین آن که تا آن زمان حاضر باقی است و حقیقتی غیر قابل کتمان است، ناتوانی متون فعلی تورات و انجیل در اقناع نخبگان غرب است. آنها نه از تورات و نه از انجیل علمی می آموزند و نه می توانند ماجرای گالیله را فراموش کنند. اروپا بعد از ظهور حضرت عیسی (ع) بیش از هزار سال عقیم بوده است و در بازخوانی تاریخ خویش در قبل و بعد از میلاد (9) نیز جز همین متون افلاطونی سندی برای افتخار ندارد و به همین لحاظ است که آنها را منابع اصلی تحقیق و عرضه نظریه های سیاسی در اروپا و بعدا در امریکا قرار داده است. اما همانگونه که اندرو وینسنت نشان داد و به همان دلیل فروپاشی دولت - شهرها و غیر عادلانه بودن نظام سیاسی افلاطون که پیشتر بدان اشاره کردیم - میراث افلاطونی نه توانسته و نه می تواند دولت مطلوب را بسازد.

دولت در غرب معادله ای خطی و سطحی است، هرچند ممکن است نمای (توان) بسیاری از فاکتورهای آن از یک بیشتر و در تامین رفاه مادی کارکردی مثال زدنی داشته باشد، اما قادر نیست شهروندان خود را به سمت خیر مطلق هدایت کند. زیرا خیر مطلق را در عملکرد خطی و سطحی جامعه نمی توان یافت. چرا که جهان آفرینش ماهیتی از اویی و به سوی اویی دارد - (انالله و اناالیه راجعون) . لذا زمانی می شود جامعه را به سمت خیر مطلق هدایت کرد که به تعبیر امام خمینی (ره) آنرا در قوس وجود قرار دهیم. عبارت ایشان منبعث از آیه شریفه استرجاع بسیار دقیق و زیباست، "تمام قوس وجود من الله و الی الله است". لذا دولت مطلوب دولتی است که جامعه و شهروندانش را به سمت این قوس هدایت کند. و مشارکت آنها را از ترس حاکمیت مجدد وحشت، چنانکه در اروپا و غرب شاهد آن هستیم بلکه به دلیل اشتیاق به وحدت و رستگاری با خود سازمان دهد.

علی ای حال ما در ادبیات سیاسی جهان که بیش از سه قرن است زرادخانه اش در غرب مستقر است درباره حکومت مطلوب بحث مهمی نداریم; نه به این دلیل که حکومت مطلوب وجود نداشته است بلکه به این دلیل که نخبگان غرب در گریز از کلیسای قرون وسطی اشتباه مجددی را مرتکب شده اند. آنها بجای فرار از مسیحیت تحریف شده و کلیسای تفتیش عقاید، از خدا و وحی گریخته اند و چشمان خود را به روی بخشی راهگشا از تاریخ فرو بسته اند.

اما حکومت مطلوب وجود داشته است و همواره می توان آنرا به وجود آورد. و ما برای پرهیز از بحثهای طولانی، ابتداء ویژگیهای آنرا برشمرده و سپس به نمونه های تاریخی آن رجوع می کنیم.

الف: ویژگیهای حکومت مطلوب:

1. حکومت مطلوب به طور عمومی مورد اشتیاق و علاقه مردم است.

2. حکومت مطلوب زور را نهادینه نمی سازد.

3. حکومت مطلوب درد عدالت دارد نه برای شهروندانش بلکه برای نوع بشر.

4. حکومت مطلوب امام و رهبر دارد.

5. حکومت مطلوب شهروندانش را به قوس وجود هدایت می کند.

6. حکومت مطلوب در گذر تاریخ نه از باب توجیه بلکه از باب حقیقت تبرئه می گردد.

در اینجا ذکر چند نکته ضرورت دارد. اول آنکه اگر چه ویژگیهای مذکور قابل بحث اند، لیکن جمیع آنها باید در یک حکومت وجود داشته باشند تا بتوان آن را حکومت مطلوب نامید. و نبود هر یک از آنها حوزه مطلوبیت دولت را محدود، جامعیت آنرا مخدوش و آنرا خطی می کند ثانیا، این ویژگیها معارضه ای با کارآمدیها و محدودیتهای مفروضه برای حکومتها ندارد. بعبارت دیگر حکومت مطلوب نه این است که حکومت رفاه نیست، بلکه حکومت رفاه هم هست. اما رفاه هدف او نیست. نه این است که قدرت را نمی شناسد و به دنبال قدرتمند شدن نیست. اما کسب قدرت هدف او نیست. نه این است که قانون ندارد بلکه قانون دارد و قانون هم وضع می کند، اما هدف او از وضع قوانین چنانکه پل ریکور (10) می گوید "تنظیم رابطه میان قدرتهای رقیب نیست. " نه این است که اشتباه نمی کند و شکست نمی خورد و فرو نمی پاشد، خیر، هم اشتباه می کند، هم شکست می خورد و هم فرو می پاشد. اما وقتی شکست را پذیرا می شود به قله تاریخ می پیوندد نه به قعر چاه تاریخ. و نه اینکه مدینه فاضله فارابی است. نه، مدینه فاضله نیست. اما تلاشش خارج نشدن از قوس وجود است زیرا سعادت و خیر مطلق تنها از این طریق مقدور است.

ب: چند نمونه تاریخی

چنانکه می دانیم جامعه بشری تلاشهای بسیاری را برای شناسائی تمدنهای باستانی به عمل آورده و توانسته است اطلاعاتی هرچند اندک اما مفید در این خصوص بدست آورد. لیکن در این تلاشها ماهیت دولتهای مذکور چندان مورد توجه نبوده اند. همچنین این تلاشها در خصوص تمدن دینی بشریت که دولتهای مطلوب مهمی را در خود ذخیره دارد، تمرکز چندانی به عمل نیاورده است و حتی در بحث جامعه شناسی ادیان نیز متاسفانه این جنبه از کوششهای موحدان در حاشیه غفلت قرار گرفته است که بعنوان مثال می توان حکومت حضرت یوسف (ع) دولت مهاجر موسی کلیم (ع) ، حکومت حضرت داوود (ع) ، سلطنت حضرت سلیمان (ع) و تلاشهای شبانه روزی عیسی مسیح (ع) که نهایتا حکومت رم در مقابل آن زانو زد و بالاخره دو نمونه روشنتر و ملموس تر جهان را یعنی کومت حضرت محمد (ص) در شبه جزیره عربستان و حضرت علی (ع) که بخش وسیعی از جهان آن روز را تحت پوشش حکومت اسلامی قرار داد و کارآمدی عجیبی را از خود نشان دادند، یادآور شد. آنها در کمتر از بیست سال دو امپراطوری با عظمت آن روزگار یعنی ایران و رم را شکست دادند و در همین مدت جمع محدود و کوچک آنها که در شعب ابی طالب (11) به روزی یکدانه خرما قناعت داشتند، به چنان رفاه و مکنتی رسیدند که دولت های رفاهی که امروزه مورد بحث هستند، سالهای متمادی باید در راه نیل به آن حد از رفاه تلاش کنند. اینها جملگی حکومتهای مطلوبی بوده اند که در حجاب غفلت قرار گرفته اند. و ما به دلیل محدودیتهای این مقاله نمی توانیم به جزئیات بیشتری از عملکرد آنان اشاره کنیم. لیکن تعمق در خصوص این حکومتها علی رغم گونه گونی اشکال و جایگاه رهبرانش که به عنوان مثال حضرت سلیمان در نظام حکومتی پادشاهی است، حضرت یوسف توسط عزیز مصر به نخست وزیری و ریاست دولت منصوب می شود، موسی ولت سرگردانی چهل ساله است که از فرعون گریخته، حضرت محمد (ص) - دولت مدینه - متکی به وحی و عقل است که کفار و جاهلان عرب قدرت او را از طریق کرامت و بزرگواریش گردن نهادند و خلافت پنج ساله حضرت علی (ع) که متکی به انتخاب آزاد و مشتاقانه مردم است، نشان می دهد که در بررسی این حکومتهای جمله مطلوب، این شکل نیست که مهم است بلکه محتوا است که باید مورد عنایت قرار گیرد چرا که شکل آن بستگی به شرایط زمان و مکان دارد ولی اگر در محتوای آن نظر کنیم ویژگیهای حکومت مطلوب را که پیشتر ذکر کردیم در آنها می بینیم:

نخست آنکه در تمام این حکومتها، اندیشه حاکم بر جامعه، اندیشه توحیدی است. و لذا جامعه در قوس وجود قرار دارد. دوم آنکه متکی بر رهبری و امامت و پیشوائی مومنان است. و سوم آنکه قائل به روابط نژادی و برتری گروهی نیست. بلکه توده مردم در نظام سیاسی مشارکت جدی و مشتاقانه دارند. چهارم آنکه تلاش این دولتها، بشری است و منافع یک توده و قبیله و شهر و کشور و یا یک منطقه در آن اصل نیست. پنجم آنکه زور و استبداد را نهادینه نکرده اند ششم آنکه، رفاه مادی جامعه صعودی است حتی در مورد قوم یهود، زیرا وضعیت ارتزاق آنها در دوره سرگردانی، قابل مقایسه با دوره اسارت در دست فرعون نبوده است و بالاخره آنکه محققین واقعی اگر به دیده عقل در آنها بنگرند همه آنها را نه از نظر آنکه انبیاء عظام الهی یا معصومین بنیانگذار آنها بوده اند، بلکه از لحاظ کاربردی آنها را حکومتهائی مطلوب خواهند یافت.

اما حکومت مطلوب قابل تکرار است نه به آن دلیل که من می گویم. بلکه به این دلیل که شما آنرا دیده اید. شما استقبال مردم را در 12 بهمن 1357 (12) از حکومت مطلوب وقتی که وارد ایران شد دیده اید. و همچنین اندوه زائدالوصف همین مردم را وقتی در 14 خرداد 1368 (13) بنیانگذارش در خاک خفت و نیز هیجان شورآفرین آنها را هنگامیکه در آذرماه 74 رهبرش وارد قم شد، شاهد بوده اید. (14)

حکومت مطلوب، حکومت امامت است و امام در تعبیر امروزین همان سیاستمدار مدینه فاضله است که فارابی وظیفه او را چنین شرح می کند: "کار سیاستمدار مدینه فاضله این است که نظام آن را بدان سان تنظیم نماید که اجزاء و دسته ها با نظام خاصی به یکدیگر پیوسته گردند و آن چنان سازگاری و ترتیب بین آنها برقرار شود که همه جمعا جهت زدودن بدیها و حصول خوبیها به یکدیگر کمک و معاونت نمایند. " (15)

تصدیق می کنم که اینگونه سیاستمدار یا امام قدری آرمانگرایانه بنظر می رسد ولی نمونه های واقعی بسیاری را به شما یادآوری می کنم نه از آن جهت که تمام آنها به تاسیس حکومت مطلوب توفیق یافتند بلکه از آن بابت که آنان حتی وقتی شکست هم خوردند به عنوان سیاستمداران مطلوب در حافظه تاریخی مردم باقی مانده اند. آنان سقراطند که شوکران می نوشند، ابراهیم اند که در آتش می روند، موسی اند که به نیل می زنند، عیسی اند که بر صلیب می روند. علی اند که در محراب سر می دهند، حسین اند که اسب بر کشته اش می رانند، حلاج اند که دار خویش بر دوش می کشند. ژاندارک اند که در آتش می سوزند، ابوذرند که در تبعید جان می سپارند و . . . ، اما فرعون نیستند که خدائی را درخواست کنند، اسکندر نیستند که قدرت را نشانه کنند، ماکیاولی نیستند که ستم را توجیه کنند، ایوان مخوف نیستند که جنایت را مشروعیت بخشند، و بالاخره هیتلر نیستند که برتری نژادی را صلا دهند.

در ابتدای بحث گفتم که فیلسوف شدن کار دشواری است. حال می خواهم نظرم را تغییر دهم و با ویلیام تی. بلوم در کتاب "نظریه های نظام سیاسی" (16) همراه شوم که "همه ما به نوعی فیلسوف یا نظریه پردازیم. بخصوص ما که زندگی سیاسی آگاهانه تری داریم. بخصوص ما که باید درباره سیاست فکر کنیم، زیرا باید از نظریه های سیاسی استفاده کنیم. چون نظریه سیاسی تبیین موضوع سیاست است، درک عام جهان سیاسی است، چارچوب مرجع است و بدون آن نمی توانیم رویدادی را به عنوان رویداد سیاسی بشناسیم و بگوییم در آینده چه رویدادهایی محتمل اند. "

لذا هر کس که در تلاش برای بهروزی مردم، حکومتی تاسیس می کند یا به ریاست حکومتی می رسد، قطعا زندگی سیاسی آگاهانه ای داشته است و بدین لحاظ می توان او را به نوعی، فیلسوف نامید. مشروط بر آنکه نظریه سیاسی او از این حقیقت مسلم ریشه گرفته باشد که تنها اطمینان قطعی برای تمام انسانها این است که باید بمیرند و در برابر خداوند پاسخگو باشند.

و نتیجه آنکه، ما نمی توانیم به تاسیس حکومت مطلوب قیام کنیم مگر آنکه نظریه سیاسی ما همچون امام خمینی در عصر جدید از همین باور ریشه گیرد که "انالله و اناالیه راجعون " زیرا انالله . . . آیه مرگ نیست آیه زندگی است و شعار سیاستمداری است که می خواهد حکومت مطلوب را تاسیس کند.