امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و شالوده شکنی سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی سیاست (2) - تحول مفاهیم و پیش فهم های معرفتی و تاریخی

امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و شالوده شکنی سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی سیاست (2) - تحول مفاهیم و پیش فهم های معرفتی و تاریخی
مظفر نامدار
۱۷ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, انقلاب اسلامی ایران, جمهوری اسلامی,

در علوم سیاسی وقتی بحث از پدیده هایی چون انقلاب، اصلاحات، نوسازی و دگرگونی های اجتماعی، تغییرات سیاسی، مردم سالاری، تجدد و ترقی، پیشرفت تاریخی، مشارکت و توسعه ی سیاسی، آزادی، عدالت، برابری و مفاهیمی مانند اینها می شود، ذهن از همان ابتدا سراغ تعابیر و تعاریف مشهور و مانوسی خواهد رفت که در پیش فهم های معرفتی و تاریخی خود دارد. در سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی سیاست، این پیش فهم ها تحت تاثیر الگوهای فلسفه ی سیاسیِ غرب است. به دلیل اینکه سال ها در تعالیم رسمی، رسانه ها، متون و منابع، این مفاهیم به عنوان مفاهیم حقیقی و منطبق با واقعیات به جامعه القا شده است.

غلبه ی این پیش فهم ها در سطوح تحلیل، تعاریف، استنتاج های علمی و منطقی و دسته بندی های متون سیاسی در دویست سال اخیر، یکی از معضلات و از ارکان موانع فهم سیاست، سامان سیاسی و نظم اجتماعی در جوامعی شبیه به جوامع ماست که دارای تمدن و فرهنگ بارور و پویایی در طول تاریخ بوده است.

غلبه ی گفتمان های رسمی غرب در حوزه ی سیاست، باعث شده است که پاره ای از محققین، روشنفکران و متفکران ایران، بی توجه به زیرساخت های فرهنگی جامعه ی ما، سیر دگرگونی های سیاسی و اجتماعی را با رجوع به مفاهیم و اصطلاحاتی که زاییده ی اندیشه ها و روش های زندگی و تحولات فکری، اجتماعی و سیاسی غربی بوده و دارای معانی و کارکرد های خاص در شیوه ی تفکرات و ارزش ها و اخلاق حاکم بر جوامع غربی هست، تحلیل کنند.

از پیش مشخص است که چنین تحلیل هایی نتایج مثبتی برای فرهنگ ها، ارزش ها و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع غیر غربی به ویژه جوامع اسلامی، مخصوصاً کشور ایران به همراه نخواهد آورد.

به گونه ای که فرآیند انحطاط گرایی و زوال نامه نویسی در میان روشنفکرانی که به انحای مختلف، شالوده ی افکار آنها تحت تاثیر گفتمان های رسمی سیاست و معرفت سیاسی در غرب است در دویست سال اخیر، ادبیات ما را شدیداً مورد تهدید قرار داده است.[2] حتی پدیده ی انقلاب اسلامی که یک پدیده ی ساختار شکن است در تحلیل های این جریان، تحت تاثیر همین گفتمان ها تبیین و شناخته می شود.

با نگاه سطحی به بخش قابل توجهی از متونی که پیرامون تحلیل و تبیین انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و اندیشه های سیاسی امام خمینی و در راس آن نظریه ی ولایت فقیه (به عنوان دستاورد انقلاب اسلامی در حوزه ی سیاست) نوشته شده، به راحتی می توان فهمید که سطوح تحلیل و تبیین این متون، تحت تاثیر همان پیش فهم های معرفتی و تاریخی و سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی سیاست است. بحث بر سر این نیست که آیا این گفتمان ها علمی هستند یا نیستند بلکه پرسش اصلی و اساسی در اینجاست که در تبیین پدیده هایی چون انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از چنین قالب هایی که ارکان وجودی آنها تحت تاثیر فرهنگ و ارزش های خاصی است تا چه حد می توانیم بهره بگیریم و نتایج آن قالب ها را در این پدیده تسری بخشیم؟ آیا این شیوه ی پژوهش، مفید و راهگشا خواهد بود؟

یکی از مشکلات بزرگ جریان های فرهنگیِ تحت تاثیر گفتمان های رسمی غرب برای ایران، برای فهم نظریه ی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و اندیشه ی ولایت فقیه، در همین مساله نهفته است. این جریان ها نمی خواهند بپذیرند که انقلاب ها وقتی به وقوع می پیوندند نه تنها ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نوع نگاه به جامعه، باورها و ارزش ها را دگرگون می کنند، بلکه شالوده ی مفاهیم و اصطلاحات و نقش های از پیش تعریف و تعیین شده را نیز شدیداً دچار دگرگونی می سازند. دیگر نمی توان با همان تعابیر سنتی و رسمی به تفسیر پدیده های سیاسی و اجتماعی پرداخت. آزادی، عدالت، مشارکت سیاسی، مردم سالاری و ده ها مفهوم دیگر در شرایط جدید، تبدیل به مفاهیمی جدید و تجربه های تازه می گردند که تحلیل آنها با تفاسیر سنتی و رسمی، دور از منطق عقلی و تجربی است. چه برسد به اینکه این تفاسیر را با همه ی عناصر و ارکانش از یک فرهنگی به فرهنگ دیگر و از باورهایی به باور های دیگر، مو به مو بدون همسازی و همگونی تحمیل کنیم و معتقد باشیم که این تجربیات، آخرین تجربیات بشر بوده و نردبان تجربه ی بشری در حوزه ی سیاست، سامان سیاسی و نظم اجتماعی به پایان رسیده است و گفتمان های رسمی غرب، عالی ترین و آخرین محصول در این حوزه است.

از دستاورد های امام خمینی و انقلاب اسلامی در شالوده شکنی سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی سیاست، تردید در ظرفیت ها، امکانات و استعدادهای دستگاه مفاهیم فلسفی، سیاسی و اجتماعی غرب (مدرنیته و پست مدرنیته)، در فهم بنیاد های فلسفه ی سیاست بود. به دنبال این تردید، نقش های از پیش تعریف شده ی کنش گران اجتماعی، نهادهای سیاسی، نقش مردم در سامان سیاسی، جایگاه دین در حوزه ی سیاست و در نهایت بسیاری از مفاهیم و نقش ها دچار دگرگونی و از سیطره ی این گفتمان ها رها گردید.

امام خمینی (ره) با مطالعه ی دقیق تاریخ یکصد ساله ی ایران و اثرات حاکمیت رژیم مشروطه (به عنوان یکی از الگوهای حکومت مدرن) در سامان سیاسی و نظم اجتماعی کشور ما، متوجه شد که ظرفیت ها و استعدادهای دستگاه مفاهیم فلسفی و سیاسی غرب در ایران تماماً به فعلیت رسیده و دیگر چیز جدیدی برای عرضه کردن ندارد. با این دستگاه و مفاهیم آن، روش های تحقیق و پژوهش های آن، فتواهای اقتدارگرایانه ی علمی و فلسفی مبتنی بر تعطیلی عقل و بسته بودن باب تفکر در مقابل دستاوردهای غرب و از همه مهم تر اتوپیاهای تجدد و ترقی مبتنی بر ساختن انسان های استاندارد شده ی مدرن که فکر، عمل، آداب، اخلاق، عادات، شیوه ی زندگی کردن، شیوه ی خوردن و خوابیدن و خلاصه همه چیز آنها یک شکل بوده، دیگر چیز جدیدی برای فرهنگ ایران اسلامی به ارمغان نخواهد آورد.

امام خمینی (ره) در آرمان شهر این تفکر تردید کرد. این تردید صرفاً یک تردید ذهنی نبود بلکه برآورد نتایج حاکمیت یکصد ساله ی تجدد طلبان غرب گرا در ساختارهای سیاسی، فکری، فرهنگی و اجتماعی ایران و همه ی الگوهایی بود که تحت عنوان الگوهای تجدد و ترقی در کشور ما به اجرا در آمده بود.

این یک حقیقت تاریخی است که در آستانه ی انقلاب اسلامی، ایران یک کشور عقب مانده ی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بوده که دست و پا بسته تحت نفوذ مطلق سیاست های کشورهای مقتدر غربی و در راس آن امریکا قرار داشت. روستاهای عقب مانده و فاقد هرگونه امکانات توسعه (مانند آب، برق، بهداشت، آموزش و غیره)، شهرهای در هم ریخته ی بی بنیاد و متاثر از حاشیه ها و خزانه های شبیه به روستا، دانشگاه های وابسته (که حتی توانایی آموزش پزشک عمومی برای حل پاره ای از مشکلات عادی مردم را نداشت و کشور ما برای این معضل باید چشم به راه کرامت پزشکان نیم بند هندی و پاکستانی می بود)، از بین رفتن نشاط علمی ایران و خروج مطلق متفکران و نخبگان علمی از باز تولید علم و معرفت در جهان، صنایع مونتاژ بی بنیاد که جز نابودی ذخایر ملی و از بین بردن استعداد های تولیدی کشور، ارمغان جدیدی به همراه نداشت، نخبگان فکری تحقیر شده در زیر دست کارشناسان و مستشاران خارجی که جسارت ریسک اندیشه را نیز از جامعه ی علمی ایران گرفته بودند و خلاصه کشوری که علی رغم حاکمیت یکصد ساله ی انواع و اقسام نظریه های تجدد و ترقی و آزمون های رشد و توسعه، هیچ چشم انداز مثبتی برای دگرگونی آینده به همراه نداشت.

امام خمینی(ره) مانند یک فیلسوف سیاسی بازتاب حاکمیت اندیشه های تجدد و ترقی غرب گرایانه را در یکصد و خورده ای سال حاکمیت بر ایران تحلیل کرد و متوجه شد که تکیه بر چنین اندیشه هایی، نتایج مثبتی برای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی به ارمغان نیاورده و نخواهد آورد. برای امام خمینی(ره) تاریخ ایران در دوره ی معاصر چیزی فراتر از سایه های مبهم آرزوهای سرکوب شده و بر باد رفته ی یک جامعه ی ریشه دار تاریخی نبود که با بستن عقل و تعطیلی تفکر در این جامعه و رواج تقلید های سطحی، قدرت فکر و اندیشه و خلاقیت و از همه مهم تر استعداد های طبیعی و خدادادی آن را از بین برده بودند. به گونه ای که آرمان های روشنفکران این مرز و بوم آن بود که بلاد فرنگستان منّّتی نهاده و در ذیل تاریخ غربی، جایی هم برای این تیره یِ آریاییِ نگون بختِ از تمدن عقب مانده، باز کنند!

شرایط فلاکت بار ایران در طول حاکمیت اندیشه های تجدد و ترقیِ غرب گرایانه از ناحیه ی امام خمینی(ره) نقد جانانه ای می شود. او عالمانه این پروژه را در همه ی ارکانش به چالش کشیده و اذهان جامعه را معطوف به عواقب اسف بار حاکمیت این اندیشه در تاریخ معاصر ایران می کند. بالاترین فاجعه ای که حاکمیت این جریان بر ملت ایران تحمیل کرد، احساس تهی بودن و خود باختگی در مقابل دیگران بود. امام خمینی در این باره می نویسد:

بالاترین فاجعه ای که برای این ملت اتفاق افتاده است در این ظرف های طولانی این است که فکرشان عوض شده است. یک فکری شده است، فکر غربی شده، فکرشان و توجهشان همه به این است که ما خودمان چیزی نداریم، از خارج باید بیایند.[3]

بر همین اساس، امام خمینی دستاورد بزرگ انقلاب اسلامی را تبدیل یک رژیم به رژیم دیگر نمی دانست. از دیدگاه ایشان، بیشترین و عظیم ترین دستاورد انقلاب، تغییر ساخت تفکر در ایران است. از دیدگاه امام با انقلاب اسلامی، عقل ایرانی تجدید حیات یافت. با تجدید حیات عقل ایرانی، انسان جدید، فکر جدید و جامعه ی جدید و روح جدید جایگزین آن خودباختگی و احساس تهی بودن شد:

من کراراً این مطلب را گفته ام که این نهضت یک تحولاتی آورده است که آن تحولات، تحولات روحی و انسانی است که در نظر من بسیار اهمیتش بیشتر از این پیروزی در مقابل شاه سابق و قدرت های بزرگ است. در ظرف یک مدت کوتاه، ملت ما متحول شد به حسب نوع، از یک حالی به حال مقابل او... این تحول روحی یک تحولی بود که اعجاب آور و هیچ نمی شد اسمی روی این گذاشت.[4]

از دیدگاه امام خمینی آنچه که شاه به نام مدرنیزه کردن انجام داده، جز خرابی و ویرانی چیز دیگری به ارمغان نیاورد:

خاندان پهلوی یعنی شاه و پدرش بیش از پنجاه سال است که با دیکتاتوری بر ایران حکومت می کنند و با پشتیبانی قدرت های استعماری، از هیچ جنایتی به ملت ایران دریغ نکردند. ذخایر کشور مخصوصاً نفت را در اختیار اجانب گذاشته اند. هرگونه فریاد آزادی خواهی و اعتراض به دیکتاتوری را با سرنیزه خاموش کرده اند. قتل عام های مکرر در این پنجاه سال به دست این دودمان انجام شده است. آزادی به تمام معنا از مردم سلب شده است. هیچ گاه مردم حق انتخاب نداشته اند. گویندگان و نویسندگان کشته شده اند یا در زندان هستند... در یک کلمه تمامی مبانی بنیادی و دموکراسی را نابود کرده اند که تمامی این واقعیت های تلخ را در یک سال اخیر، هم شاه و هم اطرافیانش اعتراف کرده اند و حالا من می پرسم، ملتی که تا این حد ستم دیده و سلطانی که تا این حد دیکتاتور، مدرنیزه کردن کشور چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ آیا طلای سیاه ما را تاراج کنند و در ازای آن میلیارد ها دلار اسلحه را در کشور انبار کنند، این معنی نوسازی کشور است؟ تاسیس کارخانجات صنعتی مونتاژ با سرمایه های خارجی و سرمایه های وابستگان داخلی آنها، از جمله خود شاه، مملکت را به طرف مستعمره ی تمام عیار پیش می برد و کارگر ایرانی را با دستمزد ناچیز در خدمت آنها در می آورند، این به معنی مدرنیزه کردن کشور است؟ کشاورزی را نابود کرده اند و در عوض گندم و برنج و سایر مواد غذایی به مقدار بیش از نود درصد مصرف داخلی را از خارج وارد می کنند. این به معنی مدرنیزه کردن کشور است؟ تحصیل کرده های ما را از دانشجو و دکترا و مهندس و سایر متخصصین و روشنفکران، زندان ها را پر کرده اند و از خارج، دکتر و مهندس وارد می کنند اینها در منطق شاه و جرائدی که از او پول گرفته اند به معنی نوسازی کشور است؟[5]

ملاحظه می شود که امام در آرمان های نظام مشروطه ی سلطنتی تردید کرد و برای باز تولید آرمان های مبتنی بر فرهنگ ایرانی، ارکان، مفاهیم و نقش های از پیش تعیین شده ی این نظام را مورد تهاجم قرار داد.

با طرح نظریه ی انقلاب اسلامی و نظام حکومت اسلامی (در قالب یک الگوی مشارکت مردمی) برای تحقق آن آرمان ها که در باورها، علائق و سلائق جامعه ی ایرانی بود، فصل جدیدی در تاریخ گشود و اثبات کرد تاریخ تجدد طلبی مقلدانه در ایران به پایان رسیده است.

عدم ناکارآمدی مدرنیته در ایران از دیدگاه امام خمینی(ره)

امام خمینی(ره) در حوزه ی سیاست و توسعه ی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هیچ چشم انداز مثبتی در اتوپیاهای تفکر مدرنیته برای جامعه ی ایران مشاهده نکرد. زیرا:

1 مدرنیته و مدرنیسم در دیدگاه امام، از ورود و شرکت موفق در تولید اندیشه، ایجاد نشاط علمی، توسعه ی دولت رفاهی، تحکیم حقوق شهروندی، آزادی های مدنی، توسعه ی فرهنگی، تحکیم ارزش های انسانی و آرمان هایی مانند اینها، نه تنها در ایران توفیقی به دست نیاورد بلکه با حمایت بی چون و چرا از رژیم های استبدادی و جنایت های آنها علیه فرزندان این مرز و بوم و توطئه علیه فرهنگ ایرانی، مقابله با باورها و ارزش ها و اعتقادات مردم و از همه مهم تر چپاول ذخایر و منابع ملی به نوعی درناکامی های الگوهای توسعه و تجدد ایران سهیم بود.

از دیدگاه امام، تمدن غرب هیچ گاه بنیاد های اصلی و مبانی فکری و فلسفی خود را بدون ابهام و ارزان به دیگر جوامع منتقل نمی کند. آنچه منتقل می شود کالاهای این تمدن است، آن هم کالاهایی که جز ترویج روحیه ی مصرفی هیچ سودی برای جوامع عقب نگه داشته، نخواهد داشت.

غرب به ما چیزی نمی د هد که مفید باشد. دارد چیز مفید اما به ما نمی دهد. صادر نمی کند. آنی که... برای ما صادر می کند، آن چیزهایی است که مملکت های ما را به تباهی می کشد. آزادی صادر می کند، اما آزادی برای اینکه هر که هر فحشایی می خواهد بکند، آزاد است... الان ما گرفتار یک همچو مسائلی هستیم و جوانان ما هم گرفتار این وابستگی به غرب را دارند. ما باید همه دست به دست هم بدهیم و این گرفتاری را بیرون کنیم. غرب را فراموش کنید.[6]

2 مدرنیته و مدرنیسم از دیدگاه امام، نه تنها در عقب ماندگی ایران نقش اساسی داشت، بلکه با توجه به حمایت از رژیم های فاسد و مستبد در دنیای اسلام و سایر نقاط جهان، استفاده ی وسیع و دیوانه وار از تولید و به کار گیری سلاح های کشتار جمعی، دخالت نظامی در جهان و ایجاد جنگ های خانمان سوز، ترویج تبعیض نژادی، تولید سلاح های میکروبی و شیمیایی و استفاده از این سلاح ها علیه بشریت، تولید سلاح های اتمی و استفاده ی وسیع از این سلاح ها در کشتار مردم ژاپن، غارت و نابودی ذخایر ملت ها، فقیر کردن بخش اعظمی از جهان، از بین بردن محیط زیست، نابودی حقوق بشر در پناه دفاع ازاین حقوق و خلاصه هزاران فجایع دیگر که تحت عنوان بسط تجدد و ترقی و پیشرفت تاریخی و توسعه در طول حاکمیت چند صد ساله ی خود انجام داده بود، عقلاً ناتوانی و بی کفایتی خود را برای دگرگونی و سعادت مردم جهان از یک طرف و بازسازی کشورهای عقب مانده و فقیر از طرف دیگر، به اثبات رسانید. چنین اتوپیایی برای امام خمینی(ره) که یک انسان گرای متدین، واقع بین، حقیقت طلب و پای بند به قواعد اخلاقی و کرامت انسانی بود، نمی توانست مبنای پایه ریزی یک اندیشه ی اجتماعی جدید باشد.

در تفکرات مدرنیته و مدرنیسم هیچ چشم انداز مثبتی برای امام خمینی و نظریه ی انقلاب اسلامی وجود نداشت. امام خمینی بارها توصیه کرد که برای پیشرفت، تجدد و ترقی، غرب را باید فراموش کرد. بنابراین پایه ریزی یک نظریه ی اجتماعی جدید و گشودن باب تفکر و تعقل در این حوزه و تردید مطلق در پیش فهم های معرفتی و تاریخی گفتمان های رسمی و شالوده شکنی این گفتمان ها و تشکیک در نقش های از پیش تعیین شده، اولین و مهم ترین نقشی بود که امام خمینی در پایه ریزی تفکر جدید ایفا نمود.

برای درک اهمیت اقدام امام خمینی در شالوده شکنی سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی سیاست به مهم ترین وجوه دگرگونی مفاهیم سیاسی و نقش های از پیش تعریف شده که نقش بنیادینی در باز تولید اندیشه های سیاسی در ایران و دنیای اسلام و جهان داشته است، اشاره می کنیم:

1. دگرگونی در مفهوم انقلاب و تعریف مجدد نقش ها در جامعه ی انقلابی

این دیدگاه حقیقت دارد که انقلاب اسلامی، کنشی انسانی و برخاسته از یک نظام معنایی است که خود این نظام معنایی از یک نظام دانشی و این نظام دانشی از یک نظام شناختی و آن نظام شناختی نیز برخواسته از یک نظام جهان شناختی است.[7]

از دل چنین نظامی، جهان پدیداری، جهان بینی و جهان داری خاصی استخراج می شود که اگر چه ممکن است از جنبه ی پاره ای علائم، زمینه ها و علل و عوامل با پاره ای از نظام های دیگر شباهت هایی داشته باشد لیکن با تکیه ی انحصاری بر این علائم، زمینه ها، شرایط و عوامل نمی توان آن را: اولاً شناخت، ثانیاً تفاوت آن را با نظام های دیگر درک کرد، ثالثاً بنیاد های معرفت شناختی حاکم بر آن را در قالب یک الگوی مشخص ساماندهی نمود.

شناخت جهان پدیداری، جهان بینی و جهان داری ناشی از تفکر انقلاب اسلامی با تکیه بر گفتمان های رسمی و مفاهیم تحت تاثیر این گفتمان ها، بی تردید توانایی تحلیل و تفسیر پدیده ی انقلاب اسلامی را نخواهد داشت و اگر بپذیریم که در این تحلیل، پدیده ی انقلاب اسلامی را تا سطح یک جنبش اجتماعی برای گذار ایران از سنت به مدرنیته تقلیل نخواهد داد، حداکثر در ردیف سایر انقلاب هایی تلقی خواهد شد که در تفکرات چپ مدرنیته، تحت تاثیر اندیشه های مارکسیستی یا شبه مارکسیستی در قالب نظریه های رسمی و مشهوری چون نظریه های سوسیالیستی، بسیج سیاسی، نظریه های اسکاچپول، چارلز تیلی، نظریه های استانفورد کوهن و امثال آن تاویل خواهد شد.

در گفتمان های رسمی غرب، برای تفسیر دگرگونی های سیاسی و اجتماعی و در راس آنها انقلاب، به کنش های اقتصادی و سیاسی و نقش هایی که نهاد های رسمی جامعه ی مدنی مثل احزاب، گروه های ذی نفوذ و نخبگان فکری و سیاسی (که عموماً تاویل به روشنفکری می شود) ایفا می کنند، بیش از سایر عوامل بها داده می شود. به گونه ای که نقش انسان، عوامل انسانی، انگیزه و باورها، نهاد های فرهنگی و اعتقادات آنها اگر مورد توجه قرار گیرد، عموماً نقش حاشیه ای و تحت نفوذ و سیطره ی آن عوامل مادی است.

بنابراین، اراده ی عمومی تحلیل های مربوط به نظریه های انقلاب در گفتمان های رسمیِ تفکر مدرنیته، معطوف به یک اراده ی جبری است که برخاسته از شیوه ی عملکرد و اثرات عوامل تولید، روابط تولیدی و موقعیت های اجتماعی است. انسان ها عموماً تحت تاثیر این فرآیند به کنش سیاسی و اجتماعی می پردازند و جهان بینی و جهان داری آنها نیز تحت تاثیر دگرگونی های این فرآیند می باشد. این شیوه ی تولید و عوامل تولید و روابط تولیدی است که دگرگونی در اندیشه و اجتماع را شکل می دهد.

انقلاب چه در مرحله ی فروپاشی نظم کهنه و چه در مرحله ی تاسیس نظم جدید در گفتمان های رسمی مدرنیته، بازتاب تفکر در عالم و آدم نیست بازتاب ضرورت دگرگونی های ناشی از روابط تولیدی و نقش های جدیدی است که این گونه به وجود می آید.

بنابراین، در گفتمان های رسمی غرب، شناخت انقلاب از طریق شناخت علل و عوامل و عناصر ملموس و مادی که عموماً تحت تاثیر روابط تولیدی هستند، امکان پذیر است. بزرگ ترین نظریه پردازان غرب مانند کارل مارکس[8]، گوتشالک[9]، کرین برینتون[10]، هاری اکشتاین[11]، امیل دورکهایم[12]، الکسی توکوویل[13]، چارلز تیلی[14]، تدا اسکاچ پول[15] و دیگران، به اتفاق در آثار خود برای تبیین پدیده ی انقلاب به عواملی چون 1 پیشرفت اقتصادی 2 تضاد طبقاتی شدید 3 از خود بیگانگی 4 ناتوانی و عدم ناکارآمدی دولت 5 انعطاف ناپذیری طبقه ی حاکم 6 عدم جامعه پذیری 7 فقر 8 مدرنیزه کردن جامعه و ورود تکنولوژی جدید 9 تحول سریع و ورود ارزش های جدید مغایر با ارزش های سنتی و عواملی شبیه به این به عنوان عوامل موثر در ظهور دگرگونی های اجتماعی یاد می کند.[16]

با این تفاصیل از جنبه ی مفهومی و معنایی در گفتارهای غالب و رسمی در حوزه ی نظریه های انقلاب، توجه چندانی به باورها، اعتقادات و ارزش های انسانی نمی شود، چه رسد به اینکه اصولاً نقشی برای مذهب در دگرگونی های اجتماعی قائل شویم.

امام خمینی نظریه ی انقلاب اسلامی را در دورانی طرح کرد که گفتارهای غالب و رسمی در حوزه ی سیاست نقشی برای مذهب در دوران اجتماعی بشر و تغییرات سیاسی قائل نبودند. نزدیک به دویست سال حوزه ی تفکر مذهبی مسدود و دین و شریعت به حاشیه ی زندگی انسان ها در بخشی از حوزه ی شخصی رانده شده بود. به گونه ای که حتی عده ای به استناد فرضیه ی توهمی دین افیونی، پذیرفته بودند که پدیده ی انقلاب اساساً متعلق به تفکر مدرن است و از دل باورهای مذهبی چیزی به نام انقلاب ظهور نخواهد کرد. غلبه ی تفسیر چپ بر نظریه های انقلابی آن چنان تردید ناپذیر بود که حتی در دوره ای از تاریخ ایران پاره ای از جریان هایی که تا حدودی رنگ و بوی مذهبی داشتند، برای توجیه نظریه های انقلابی خود به تفسیر های مارکسیستی و سوسیالیستی دست زدند و همین تفسیر و توجیه ها، راه را برای عدول از دین و رفتن به سوی التقاط و بی دینی برای آنها هموار کرد و دیدیم که همین جریان ها بعد از انقلاب اسلامی چه مصائبی بر سر مردم آوردند.

امام خمینی در چنین شرایط سختی که برای دین، باورهای دینی ومتدینین فراهم ساخته بودند، به مقابله با سیطره ی گفتمان های رسمی در حوزه ی مفاهیم سیاسی آمد و تفسیر جدیدی از مفهوم انقلاب ارائه داد که این تفسیر مطلقاً با تعاریف موجود نه تنها سنخیتی نداشت بلکه در تضاد کامل بود. اولین تضاد تفسیر امام با تفاسیر رسمی، تضاد در انگیزه و هدف انقلاب بود. انگیزه ی مطلق انقلاب هایی مثل انقلاب های فرانسه، شوروی و غیره تغییر یک رژیم سیاسی و جایگزینی رژیم دیگر بود. در بنیادهای این انقلاب ها اندیشه و نوع نگاه به عالم و آدم تفاوت چندانی بین رژیم های قبلی و رژیم جدید وجود نداشت. اراده ی همه ی این انقلاب ها معطوف به انگیزه های مادی بود. امام خمینی می فرماید:

انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یک حکومت رفته است و یک حکومت دیگر آمده است، باید دید انگیزه ی انقلاب چه بوده است و برای چه چیز انقلاب واقع شده و ثمره ی این انقلاب چیست و چه بوده؟ انقلاب فرانسه، شوروی، سایر انقلاباتی که در عالم واقع شده است، یک انقلاباتی بوده است و یک رژیم ها[یی] تغییر کرده اند به رژیم دیگر، حکومت تغییر کرده به حکومت دیگر، اما انگیزه، انگیزه ی مادی بوده است، انگیزه ی دنیایی بوده است... اینها اعمالشان اعمال دنیایی هست... مثل همان حیواناتی که با هم جنگ می کنند و یکی دیگری را از بین می برد. انگیزه، یک انگیزه ی طبیعی است، یک انگیزه ی دنیایی است. این دنیا را او می خواهد برای خودش حفظ کند. آن هم می خواهد برای خودش... اما انگیزه ی انبیا از انقلاباتشان [و] در قیامشان دنیا نبوده است، اگر دنیا را اصلاح کردند تبع بوده است. انگیزه ی الهی بوده است برای خدا بوده و برای معارف الهی و برای بسط عدالت الهی در جامعه، آن انگیزه است که این انقلابات را از هم جدا می کند.[17]

بنابراین در منطق سیاسی اجتماعی امام خمینی(ره)، انقلاب بر خلاف گفتمان های رسمی با جابه جایی قدرت سیاسی به وقوع نمی پیوندد. بلکه تغییر انگیزه و نوع نگاه به عالم و آدم است که انقلاب واقعی را به وجود می آورد. همان کاری را که انبیای الهی کردند. با این توصیف به نظر می رسد که نمی توان انقلاب اسلامی را با استفاده از مفاهیم سنتی، رسمی و از پیش تعیین شده در گفتمان های غربی تحلیل کرد. چرا که در اراده ی این گفتمان ها، انقلاب معطوف به انگیزه های ملموس مادی است؛ جابه جایی رژیم، جابه جایی قدرت، جابه جایی طبقات اجتماعی، جابه جایی نقش های تاریخی و امثال آن. در حالی که در گفتمان انقلاب اسلامی، صرف دگرگونی در عوامل مذکور به معنی انقلاب نیست.

انقلاب ایران انقلاب غیر وابسته است، یک انقلاب دولتی نیست یک انقلاب ارتشی نیست، یک انقلاب حزبی نیست، یک انقلاب ملی است. لیکن بر اساس اسلام، انقلاب اسلامی است. نظیر انقلاباتی که در طول تاریخ به دست انبیا انجام می گرفت که وابستگی در کار نبود.[18]

2. تضاد در خاستگاه فکری انقلاب

دومین تضاد تفسیر امام از مفهوم انقلاب با تفاسیر رسمی غالب بر گفتمان های غربی، تضاد در خاستگاه فکری انقلاب است. خاستگاه فکری همه ی انقلاب های بزرگ در دوران معاصر، تحت تاثیر مطلق اندیشه های چپ و یا راست مدرنیته است. یعنی این انقلاب ها یا تحت تاثیر تمایلات مارکسیستی و سوسیالیستی هستند یا تحت تاثیر گرایش های لیبرالیستی. خاستگاه فکری هیچ کدام از انقلاب های بزرگی چون انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین و غیره تحت تاثیر باورهای مذهبی نیست. زیرا از دیدگاه نظریه پردازان این انقلاب ها، مذهب در عصر مدرنیته هیچ نقشی در دگرگونی های عمیق اجتماعی و ظهور بالنده در غالب یک انقلاب بزرگ اجتماعی نخواهد داشت. در حالی که در منطق امام خمینی و نظریه ی انقلاب اسلامی، خاستگاه فکری انقلاب، مذهب است. امام خمینی بنیادهای نظم سیاسی جدید را با تکیه به مذهب پایه ریزی می کند:

حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما از رویه ی پیامبر اکرم ص و امام علی علیه السلام الهام خواهد گرفت و متکی به آرای عمومی ملت می باشد.[19]

شکل حکومت ما جمهوری اسلامی است؛ جمهوری به معنای اینکه متکی به آرای اکثریت و اسلامی برای اینکه متکی به قانون اسلامی است و دیگر حکومت ها این طور نیستند.[20]

از جنبه های دیگر می توان تفاوت تفسیر امام خمینی از مفهوم انقلاب را با تفاسیر رسمی حاکم بر فرهنگ غربی تحلیل کرد و به نتایج مهم و متفاوتی با آنچه که بر گفتارهای سیاسی حاکم است، رسید. ارج و قرب اندیشه ی سیاسی امام خمینی در این است که نظریه ی دولت شریعت و گذار از جامعه ی مدنی به جامعه ی توحیدی را دقیقاً در دورانی مطرح کرد که چشم انداز مثبتی برای نقش مذهب در دگرگونی های سیاسی و اجتماعی در دنیا وجود نداشت.

امام اثبات کرد که کارکرد دین در جوامع پیشرفته به مراتب قوی تر و عمیق تر از جوامع عقب مانده است. نظریه ی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، زمانی در ایران به ثمر نشست که ساختار سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران دقیقاً یک ساختار مدرن و تحت تاثیر الگوهای مدرنیته بود. با وجودی که انقلاب مشروطه نیز تحت تاثیر گرایش های دینی دوران خود بود و فرصت پایه ریزی یک نظام مبتنی بر باورهای دینی نیز به وجود آمد اما نیاکان ما در انقلاب مشروطه، علی رغم تمایل شدیدی که به مذهب و حکومت مذهبی داشتند، توفیق تاسیس یک نظام دینی را به دست نیاوردند و در مقابل گرایش های غیر دینی ناکام شدند. اما در انقلاب اسلامی علی رغم اینکه ساختار جامعه به مراتب مدرن تر از دوره ی مشروطه بود، امام خمینی توانست یک انقلاب دینی و در پی آن یک نظام سیاسی مبتنی بر شریعت در ایران تاسیس کند و در مقابل سیطره ی فکری، سیاسی، اقتصادی تفکر مدرن و عناصر قدرت آن بایستد.

این نشان می د هد که کارکرد دین در جوامع عقب مانده، به مراتب ضعیف تر از جوامع پیشرفته است. همان مردمی که به آموزه های متفکران بزرگی چون شیخ فضل الله نوری، آخوند خراسانی و میرزای نائینی، برای تاسیس یک نظام سیاسی مبتنی بر شریعت در دوره ی مشروطه، اقبالی نشان ندادند، همان مردم در انقلاب اسلامی آن چنان شگفت زده دل در اعتقاد مذهبی نهادند که در تاریخ هیچ ملتی سابقه نداشته است. به گونه ای که پاره ای از تحلیل گران خارجی که به تبیین ماهیت انقلاب اسلامی پرداختند، می نویسند:

شاه چگونه به این مرحله رسید؟ مدت های دراز از مسکو تا واشنگتن و لندن تا پکن به تشریح و تفسیر این سقوط باور نکردنی پرداخته خواهد شد. حادثه بدون تردید نظیر ندارد... ارزش آن را دارد که مورد تجلیل قرار گیرد. امری متداول نیست که ملتی با تظاهرات غیرمسلحانه، یک دیکتاتوری را که تا دندان مسلح است، واژگون کند. به ندرت دیده می شود که ملتی برای ماه ها از زندگی مطابق قاعده (قاعده ی کار، آسایش و انتظار مزد، قاعده ی مصرف) دست بردارد تا چیزی را که می خواهد به چنگ بیاورد. در فرانسه، در ژوئن 1968 کافی بود که دولت پمپ های بنزین را تغذیه کند تا در خلال یک روز تعطیل معروف، افراد هم قسم شده ی جنبش، اندک اندک متزلزل شوند. ایرانی ها به میل خود و با اراده ی خود اقتصاد خود را برای ماه ها متوقف کردند و آگاهانه این خطر را پذیرفتند که سال ها را صرف جبران آن کنند. برای این کار، قدرتی نه خیلی متداول، اراده ای که در هیچ نوع شناخته شده ی عمل انقلابی جایی نمی گیرد، لازم بود. ایرانی ها این اراده را در مذهب یافته اند... کلمات مذهبی این تعلیمات که با آهنگ ایرانی خود آن قدر زیبا است دارای چنان کششی هستند که در خود ایران بسیاری از بی ایمانان را منقلب کرده اند. این کلمات مانند شیپورهای طلسم شکن، حصارهای کاملاً مورد مراقبت قلاع را ویران کرده اند.[21]

امام نه تنها انقلاب و نظریه های انقلابی را از سیطره ی اندیشه های چپ و راست مدرنیسم رهایی بخشید بلکه خود این پدیده را تعریف جدیدی کرد.

عموماً در تعاریف رسمی از انقلاب از جنبه ی فلسفی، سیاسی و جامعه شناختی، انقلاب به معنای خلع و لبس تلقی می شد. در این خلع و لبس، پدیده از گذشته ی خود به طور کلی خلع می شد و لباس جدیدی به تن می کرد که این لباس جدید نسبت چندانی با گذشته نداشت. مفهوم پیشرفت تاریخی در تفکر مدرن به همین معنا به جدال سنت آمد و در پس این تفکر بود که تضاد شبه تاریخی سنت ومدرنیته شکل گرفت و به عنوان یک معادله ی دو طرفه، تاریخ همه ی جوامع را به چالش کشید.

امام خمینی(ره) در نظریه ی انقلاب اسلامی، مفهوم خلع و لبس را نمی پذیرد و به تعبیر فلسفه ی صدرایی، انقلاب را لبس بعد از لبس تلقی می کند. یعنی این لباس جدید به معنای نفی مطلق گذشته نیست بلکه لباس جدیدی است بر اصول واصالت های گذشته. برای همین است که بازگشت به اصول اولیه و اصالت ها، اساسی ترین شعار انقلاب اسلامی است.

این فضا نیاز به تحقیقات عمیق تری دارد که جای آن در این مقاله نیست و می تواند یک موضوع تحقیقی باشد.

اجمالاً در این مساله نمی توان تردید کرد که در نظریه ی انقلاب اسلامی، بازگشت به اصول اولیه و اصالت ها و بازبینی مجدد آنچه که بر سر اندیشه ی اسلامی و تاریخ تفکر اسلامی آمد و رسیدن به مفهوم جدیدی که ماحصل این بازنگری هست، یک اصل اساسی و بنیادی است. هرگونه تلاشی که برای جداسازی نظریه ی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از گذشته ی تاریخی تفکر اسلامی صورت پذیرد، چیزی جز تهی کردن زمینه های تاریخی تفکر امام خمینی(ره) نبوده، و نتایج مفیدی به همراه نخواهد آورد.

3. بازنگری در مفهوم نقش ها

در گفتمان های رسمی حوزه ی سیاست که گفته شد تحت سیطره ی تفکرات غرب است، نقش نیروهای انقلابی از پیش تعریف شده است. این نیروها معمولاً ابزار تولید و نیروهای مولده و روابط تولیدی حاکم بر نسبت بین ابزار تولید و نیروهای مولده است. بنابراین به طور جبری برای یافتن نیروهای انقلابی و میزان تاثیرات نقش آنها در فرآیند انقلاب، باید به دنبال چند طبقه ی مشخص و محدود گشت. بقیه ی اقشار جامعه از حیطه ی باورهای انقلابی و کنش های تحت تاثیر این باورها، به دورند و اگر هم نقشی در فرآیند انقلاب داشته باشند، نقش حاشیه ای است.

در گفتمان های رسمی غرب، دو طایفه در تفکرات انقلابی نقش اصلی را ایفا می کنند:

1 کسانی که در روابط بین ابزار تولید و روابط تولیدی جزء نیروهای مولده هستند. یعنی در بازتولید ارزش افزوده بر کالا و خدمات، محور اصلی هستند (کارگران به معنای خاصی که در غرب مورد نظر است و در پاره ای از دیدگاه ها، کشاورزان)

2 روشنفکران که عناصر اصلی تفسیرهای رسمی نحوه ی عملکرد روابط تولیدی در احزاب سیاسی، گروه های ذی نفوذ و سندیکاهای کارگری می باشند.

در تحلیل های انقلابی غرب، روشنفکران و کارگران هسته های اصلی جوامع انقلابی تلقی می شوند و بقیه ی اقشار، نقشی حاشیه ای ایفا کرده و به طور طبیعی در دستاوردهای انقلابی نیز سهم چندانی نخواهند داشت.

بنابراین، این مساله حقیقت دارد که انقلاب های اجتماعی در تفسیر مدرنیته و مدرنیسم، انقلاب های طبقاتی است. انسان ها به شان و ارزش انسانی خود شناخته نمی شوند، بلکه از طریق پایگاه طبقاتی است که هویت کسب می کنند و با پایگاه طبقاتی، جایگاه اجتماعی پیدا می کنند و قابل تعریف می گردند. انسان هایی که در هیچ یک از طبقات به رسمیت شناخته شده عضو نباشند، نه اهمیتی دارند و نه قابل شناسایی هستند. نقش انقلابی در غرب متعلق به نخبه ها (کارگران روشنفکران) است. انقلاب در غرب با نخبه ها آغاز می شود نه با مردم، این معرفت و دانش نخبه ها است که به انقلاب ها شکل می دهد. بنابراین، معرفت شناختی دانش غربی به تعبیر برخی از محققین معرفت شناختی، ناشی از سوژه های برتر و ذهنیت های نخبه گراست. ذهنیت های برتر در غرب، روشنفکران هستند. دانش آنها متکی بر دانش های ذهنی است. در دانش ذهنی، اراده ی معطوف به استعلاطلبی و برتری جویی قرار دارد. اراده ی چنین دانشی معطوف به قدرت و تصرف است. برای همین است که دانش استعلایی غرب، دانش قدرت محور است نه دانش زندگی محور.[22] دانش قدرت محور، اراده ی معطوف به جنگ و خونریزی دارد.

بر اساس همین باورها است که نظریه های انقلابیِ تحت تاثیر این دانش ها؛ با خشونت و خونریزی عجین شده است. به دلیل سیطره ی چنین گفتمان هایی حتی پاره ای از متفکرین ارزشمند مسلمان نیز تصور کردند که خشونت و خونریزی از لوازم ذاتی هر انقلابی می باشد.

امام خمینی(ره) با نظریه ی انقلاب اسلامی نه تنها مفهوم انقلاب را مجدداً تعریف کرد بلکه نقش های از پیش تعیین شده را نیز دگرگون ساخت. انقلاب اسلامی بر خلاف انقلاب های تحت تاثیر نظریه های غربی، با نخبه ها آغاز نشد بلکه با مردم آغاز شد.

باید گفت که انقلاب ایران... بهترین انقلابی... است که در دنیا تا کنون پیدا شده است و نکته اش هم این است که ملت مسلمان انقلاب کردند. انقلاب، مربوط به حزبی... نبوده است... بلکه مال خود ملت است و خود ملت قیام کرده است.[23]

از آنجایی که دانش مردم دانش فطری است و بر خلاف دانش نخبگان، ذهنی نیست، دانش زندگی محور است. در تفکر انقلاب اسلامی، اگر مردم اراده ی معطوف به انقلاب دارند، برای آن نیست که منافع طبقه یا گروه خاصی را تامین یا روابط تولیدی جدیدی را ساماندهی نمایند. در انقلاب اسلامی اراده ی مردم اراده ی معطوف به یافته های فطری است که در راس این یافته ها، عدالت، امنیت، آزادی و فراوانی نعمت وجود دارد.

در انقلاب اسلامی نقش های از پیش تعریف و تعیین شده ی نظریه های غربی، جایی برای خودنمایی ندارند. روشنفکران غرب گرا به این دلیل میانه ی خوبی با انقلاب اسلامی ندارند که این انقلاب با گرایش های فطری و مردم گرایی غیر طبقه ای، جایی برای ایفای نقش انحصاری این طبقه باقی نگذاشت.

اگر دیده می شود که روشنفکران با پوپولیست (توده ای) خواندن انقلاب اسلامی، تلاش می کنند آن را تا سطح یک حرکت اجتماعی غیر عقلانی و خرد گریز جلوه دهند، نباید تصور کرد که آنها در پی تحقیر انقلاب اسلامی هستند. آنها به عظمت انقلاب اسلامی واقف هستند و بارها به این عظمت اذعان کرده اند. آنها پیش از آنکه با توده ای خواندن انقلاب اسلامی در پی تحقیر انقلاب باشند در پی بازسازی موقعیت از دست رفته ی خود در ایران هستند. زیرا روشنفکران به دلیل بهره گیری از دانش ذهنی (نه فطری و نه دینی) همه چیز را در انحصار خود می دیدند و باور نمی کردند که جامعه ای فارغ از توهمات روشنفکری و ذهنیات آنها، توانایی ایجاد یک حرکت بزرگ اجتماعی، به نام انقلاب اسلامی را داشته باشد.

عظمت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی در این است که مشکل تجدد در ایران و نظریه های تجدد در دنیا را با حذف جریان شبه روشنفکری برای همیشه با معادله های جدیدی پیوند زدند. نقش این جریان به عنوان تنها وارث علم جدید و تکنیک های آن، نه تنها در باورهای امام مورد تردید قرار گرفت بلکه حتی به حقانیت این نقش نیز ضربه های جدی وارد شد.

امام خمینی(ره) در نظریه ی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، یکی از مشکلات بزرگ عقب ماندگی ایران در عصر مشروطه و علل ناکامی مشروطه را سیطره ی همین جریان بر ساختار سیاسی و اجتماعی ایران معرفی می کند. این جریان با فهم سطحی و نادرستی که از علم و تکنولوژی داشت، سطحی از تجدد را در ایران تبلیغ کرد که بازتاب آن چیزی جز انعقاد خطرناک ترین قرار دادهای استعماری و نابودی ذخایر ملی، باز شدن پای بیگانگان در ارکان سامان اجتماعی و نظم سیاسی و از همه بدتر، عقب ماندگی مطلق ایران از قافله ی علم و معرفت تا زمان حکومت مشروطه ی پهلوی نبود.

روشنفکران غرب گرا با توجه به اطاعت کورکورانه ای که از آبشخورهای غربی خود داشتند، با همان دانش ذهنیت گرا نه تنها به مقابله با فرهنگ تمدن ساز ایران آمدند بلکه با رواج تقلید، فتوای تعطیلی عقل و بسته بودن باب تفکر و رواج آداب و عادات و اخلاق مبتذل غربی، نشاط پژوهشی و علمی را در چندین نسل ایران از بین بردند. این جریان در طول دوران سیطره ی دویست ساله ی خود بر فرهنگ، ساختار سیاسی و اجتماعی ایران و حمایت پیوسته از استبداد و رژیم های خودکامه و لاابالی گری و ضدیت با اخلاق، ایران را در حساس ترین دوران تاریخی، جامعه ای روستایی و عقب مانده نگه داشت.

در اندیشه های امام خمینی(ره) و نظریه ی انقلاب اسلامی، مشکل تجدد و ترقی ایران قبل از اینکه مردم، باورها و اعتقادات آنها باشد، همین جریان روشنفکری است. امام خمینی(ره) در گفتمان انقلاب اسلامی سیطره ی نقش های از پیش تعریف و تعیین شده ی این جریان را در فرآیند دگرگونی های انقلابی به کلی حذف کرد و اثبات نمود که انقلاب و نظریه های انقلابی به نقش های ذهنیت گرای روشنفکری نیازی ندارد.

در اندیشه های امام خمینی(ره)، جریان روشنفکری ایران فهم درستی از تجدد و ترقی نداشته و باعث گردید که سطح فهم مراکز علمی و دانشگاهی ایران نیز در طول این مدت، فراتر از فهم آنها رشد علمی و سیاسی نداشته باشد.

از آنجا که اینها مبشران محصولات اندیشه های غربی در ایران بودند، غرب هم ایران، فرهنگ ایرانی، فرهنگ و تمدن اسلامی و سطح شعور سیاسی و اجتماعی جامعه ی ما را از چشم انداز سطح فهم این جریان شناسایی کرد و به این باور رسید که جامعه ی ما یک جامعه ی عقب مانده، استبداد زده و ساکن است که می توان به راحتی بر منابع و ذخایر آن سلطه پیدا کرد. یکی از دلایل عدم توانایی غرب در شناخت انقلاب اسلامی و جامعه ی ایرانی، به همین سطح فهم نازل برمی گردد. اگر جریان روشنفکری یکی از موانع بزرگ عدم رسیدن ایران به تجدد و ترقی و یافته های علمی در دویست ساله ی اخیر تا قبل از انقلاب اسلامی بود، به جرات می توان گفت که این جریان یکی از موانع بزرگ عدم شناخت معقولانه ی غرب از فرهنگ ایران، نقش اسلام در این فرهنگ و انقلاب اسلامی نیز می باشد.

متفکران، سیاستمداران و کارگزاران غربی برای درک انقلاب اسلامی و آرمان های آن و همچنین شناخت امام خمینی(ره) و اندیشه های آن باید دریچه های چشم انداز خود به جامعه ی ایران را که همین جریان شبه روشنفکری کم مایه است، ببندد. همان طور که امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و مردم ایران، با حذف این مانع بزرگ به دستاوردهای گران قدری دست یافتند. شاید غرب نیز با حذف این مانع به شناخت عمیق تر و دقیق تر از ایران نائل آید!

متفکرین و محققینی که تصور می کنند جریان روشنفکری در ایران، یگانه حلقه ی رابطه ی ما با تمدن و فرهنگ غربی است، سخت در اشتباه هستند.

این جریان در فرصت یکصد و اندی سال های که در اختیار داشت، نشان داد که حلقه ی فکری و فرهنگی مناسبی برای درک دگرگونی هایی که در طرف دیگر دنیا اتفاق افتاد و ما اکنون تحت عنوان تمدن غربی از آن یاد می کنیم، نیست.

ما با سیر حکمت در اروپا نمی توانیم غرب را بشناسیم. حتی با این اثر به سطح نازلی از فهم فلسفه های غربی نیز نائل نخواهیم شد. همان طور که غرب نمی تواند با ایران شناسی یا اسلام شناسی، کنت گوبینو، ادوارد براوت، هانری کربن و سایر نحله های وابسته به این حلقه ها به شناخت درستی از ایران و اسلام نائل آید. اینها قوی ترین جریان های تعامل فرهنگی ایران و غرب بودند که متاخرین آنها امثال تقی زاده، کاظم زاده ایرانشهر، سید حسین نصر تا به شبه روشنفکران دستپاچه ی دو دهه ی اخیر، بیش از آنچه اینها به غرب معرفی کردند، چیزی ندارند که به آن طرف منتقل کنند و غرب ضایعات سنگینی خواهد دید اگر چشم انداز فهم خود از انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) و بازیابی تمدن اسلامی را در سطح معارف انتقالی اینها محدود کند. همان طور که ایران و دنیای اسلام ضایعات سنگینی دید چون سطح فهم خود از غرب را به سطح معارف انتقالی از همین جریان روشنفکری قرار داد.

امام خمینی(ره) در نامه ی تاریخی خود به گورباچف آخرین چشم انداز دگرگونی مفاهیم و نقش های از پیش تعیین شده را در چشم انداز انقلاب اسلامی به درستی نشان می دهد. نامه ی تاریخی امام صرفاً نامه به گورباچف نبود. نامه به سرنوشت محکوم آن جریانات و دیدگاه هایی است که تصور می کنند فرآیند دگرگونی های پدیده ی انقلاب اسلامی را می توان با گفتمان های رسمی حاکم بر غرب، تحلیل کرد.

نامه ی امام به گورباچف در حقیقت نقدی بر تغییرهای اقتدار طلبانه و انحصاری مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون با وجوه متفاوت چپ و راست است که تصور می کنند هیچ تحولی در دنیا، دگرگونی علمی، مردمی و انسانی نیست مگر اینکه مطابق با استانداردهای اتوپیای غربی باشد.

امام در این نامه، افق دگرگونی مفاهیم و نقش ها را در آینده ی نزدیک جهان نشان می دهد.

1 افول مارکسیسم و کمونیسم و رفتن این جهان نگری به موزه های تاریخ 2 رشد خداگرایی و دین باوری در میان ملل جهان 3 رهایی فرزندان انقلابی جهان از حصارهای آهنین تغییرهای مارکسیستی و تئوری های انقلابی چپ 4 پوشالی بودن اتوپیای سرمایه داری غرب، 5 ضرورت تجدید نظر در فهم مفاهیمی چون خدا، دین، باغ سبز دنیای غرب، حقیقت، ابتذال و بن بست، مبدا هستی و آفرینش، زندان غرب وشیطان بزرگ، خیالات مارکسیسم، معقول و محسوس، ترقی و تحول، انسان و حیوان، خلا اعتقادی، نظام جهانی و...[24]

مباحث مذکور و ده ها مطلب دیگر نشان می د هد که تعریف مفاهیم و بازنگری در نقش های از پیش تعریف و تعیین شده در حوزه ی گفتمان های رسمی غرب، یک ضرورت عقلی و تاریخی است که در ایران با انقلاب اسلامی شرایط شکل گیری این گفتمان جدید فراهم شد. اگر چه عده ای تلاش می کنند با عصبیتی که نسبت به مفاهیم رسمی و سنتی گفتمان های غالب نشان می دهند، حوزه ی نظریه پردازی انقلاب اسلامی را با همان اصطلاحات تحلیل کنند اما چنین تحلیل هایی راه به جایی نخواهد برد. برای درک نقش های تاریخی انقلاب اسلامی و اندیشه های امام خمینی(ره)، باید از سطوح تحلیل و مباحث حاشیه ای جریان شبه روشنفکری و حتی مفاهیمی که بر گفتمان های این جریان سیطره دارد، عبور کرد تا به لایه های عمیق و اصلی نظریه ی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی رسید.

جامعه ی ما وقتی مدرنیته، مدرنیسم، مدرنیزاسیون، دگرگونی های اجتماعی، تجدد و ترقی، انقلاب اسلامی و پدیده هایی مانند اینها و حتی غرب را درک خواهد کرد که از سطح فهم و سطح تحلیل این جریان عبور کند. آنها پیوسته، ما را با مفاهیمی چون حقوق بشر، دموکراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مدرنیسم، مدرنیزاسیون و... درگیر خواهند کرد و پیوسته از ما خواهند خواست که تکلیف خودمان را با این مفاهیم روشن کنیم. دویست سال است که جامعه ی علمی، سیاسی و فکری ایران درگیر این مفاهیم است و پیوسته باید تکلیف خودش را با این پدیده ها روشن کند. امام و انقلاب اسلامی اثبات کردند که گفتمان های غالب در تفاسیر رسمی غرب معیار فهم سیاست، تاریخ، دگرگونی و تجدد نیستند.

شک نباید کرد که انقلاب اسلامی ایران از همه ی انقلاب ها جداست. هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه هم در انگیزه ی انقلاب و قیام.[25]

انقلاب اسلامی یک گفتمان جدید است. امام خمینی(ره) همه ی گنجینه های ادبی، تاریخی، سیاسی و دینی پراکنده ی دنیای اسلام و ایران را که در ظاهر میان آنها پیوندی وجود نداشت، از فرزانگان، متفکران، حکما، فقها، فلاسفه، متکلمین و ادبای تاریخ این مرز و بوم گرد آوری کرد و سپس این گنجینه را در قالب یک نظام سیاسی کارآمد، عرضه کرد.

این حقیقتی است در تاریخ معاصر که باید، به دور از عصبیت های غیرمنطقی، غیر عقلانی و غیر تاریخی آن را درک کرد.