امام خمینی (ره)، انقلاب اسلامی و شالوده شکنی سیطره گفتمان های رسمی در حوزه سیاست (4)

امام خمینی (ره)، انقلاب اسلامی و شالوده شکنی سیطره گفتمان های رسمی در حوزه سیاست (4)
مظفر نامدار
۱۷ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, انقلاب اسلامی ایران,

انقلاب اسلامی، انقلاب دانش شریعت اندیش

 نخستین انقلاب مدرن به رهبری مذهب؟

در بهمن سال 1357 جهان از وقوع نخستین انقلاب مدرن به رهبری مذهب در ایران آگاه شد؛ انقلابی که حکومتی اسلامی را جایگزین یکی از کهن ترین سلسله های پادشاهی هوادار غرب کرد. میشل فوکو انقلاب اسلامی را نظریه ای جدید در تجربه های انقلابی جهان معرفی کرد و بر این مسئله تاکید نمود که تئوری های سیاسی غرب، استعداد تحلیل انقلاب اسلامی را ندارند.

در غرب یک انقلاب وقتی به رسمیت شناخته می شود که دو دینامیک را در آن مشاهده کنیم. یکی دینامیک تضادهای درون این جامعه، یعنی دینامیک مبارزه طبقاتی یا دینامیک رویارویی های بزرگ اجتماعی و دیگری دینامیک سیاسی یعنی حضور یک پیشگام، یعنی یک طبقه، حزب یا ایدئولوژی سیاسی و خلاصه نیروی پیشتازی که همه ملت را به دنبال خود می کشد.[1]

اما به نظر می رسد که نمی توان در انقلاب اسلامی هیچ یک از این دو دینامیک را که برای ما نشانه های بارز و علامت های روشن پدیده ای انقلابی اند، تشخیص داد.[2] مهم ترین پرسش نظریه پردازان دگرگونی های اجتماعی به این مسئله بر می گردد که جنبش انقلابی ای که نتوان جایگاه مبارزه طبقاتی و تضادهای درونی جامعه و یک پیشگام را در آن مشخص کرد، از نظر تئوری های سیاسی چه می تواند باشد و چگونه باید آن را تحلیل کرد؟

انقلاب اسلامی شاید تنها انقلابی در دوران مدرن باشد که در آن نسبت میان کنش های جمعی، آیین مذهبی و بیان حقوق عمومی در شکل یک جنبش بزرگ اجتماعی تجلی کرد. تا قبل از این هیچ انقلابی را سراغ نداریم که در آن حقوق عمومی با زبان مذهب و در قالب یک جنبش اجتماعی به سرنگونی یک نظم پوسیده و کهنه و پایه ریزی یک نظم جدید منجر شود.

بنابراین انقلاب اسلامی نه نتیجه ائتلاف میان گروه های متفاوت سیاسی بود و نه نتیجه سازش میان دو یا چند طبقه اجتماعی که با عقب نشینی یکی از این طبقات از موضع خود، دیگری به پیروزی رسیده باشد. در انقلاب اسلامی بحث از تغییر ساختار های اجتماعی، تشکیلات سیاسی، نظام اقتصادی، سیاست خارجی و غیره به تنهایی مطرح نبود. آنچه در انقلاب اسلامی اتفاق افتاد علاوه بر موارد مذکور، بحث از تغییر ذهنیت انسان و تفسیر جدیدی از عالم و آدم بود. به تعبیر فوکو، مردم ایران علاوه بر خواسته های مذکور می گفتند باید خودمان را تغییر دهیم. باید شیوه بودنمان و رابطه مان با دیگران با چیزها با ابدیت با خدا و غیره کاملا تغییر کند و تنها در صورت این تغییر ریشه ای در تجربه مان است که انقلابمان انقلابی واقعی خواهد بود.[3]

انقلاب اسلامی تغییر ریشه ای ذهنیت مردم ایران بود. ملت ایران از طریق اسلام در جستجوی تغییر ذهنیتی بودند که سال ها امکان هر گونه دگرگونی را از آنها سلب کرده بود. انقلاب اسلامی چیزی فراتر از اراده به اطاعتی وفادارانه به قانون شرع بود. اسلام همیشه به روش سنتی از پیش در زندگی مردم ایران حضور داشت و همیشه هم به مثابه نیرویی انقلابی در جامعه عمل می کرد. اما در انقلاب اسلامی این ظهور دیگر ظهور سنتی نبود و دگرگونی جدید هم شباهتی به جنبش های یکصد ساله اخیر نداشت.

انقلاب اسلامی بازگشت به تجربه ای عقلی، شرعی و معنوی در قالب یک نگرش جدید به خود، جامعه، مردم، خدا، دین و تاریخ بود. به تعبیر میشل فوکو، همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول می آوردند اما جمله ای که درست پیش از آن جمله وجود دارد، هرگز نقل نمی شود، می گوید که: مذهب روح یک جهان بی روح است. پس باید گفت که اسلام در آن سال... افیون مردم نبوده است. دقیقا از آن رو که روح یک جهان بی روح بوده است.[4]

هیچ مفهومی گویا تر از آن نخواهد بود که بگوییم انقلاب اسلامی، «انقلاب دانش شریعت اندیش» در مقابل دانش طبیعت اندیش بود.

تفاوت حقیقت و نظام معنایی انقلاب اسلامی؟

با حقیقت و نظام معنایی غرب

انقلاب اسلامی کنشی است انسانی برای ایجاد دگرگونی های بنیادی در جامعه که برخاسته از یک حقیقت و یک نظام معنایی می باشد. حقیقت و نظامی که مبتنی بر دانش شریعت اندیش است. در مقابل دانش شریعت اندیش، دانش طبیعت اندیش قرار دارد. دانش شریعت اندیش، دانش زندگی و دانشی مبتنی بر فطرت انسانی است. پیامبران که مبشرین چنین دانشی در تاریخ بشر هستند از میان مردم برخاسته اند و دانش آنها دانشی بود برای تفسیر حقیقت خلقت، شریعت زندگی و طریقت سلوک انسان در بازگشت به سوی ابدیت.

در دانش شریعت اندیش، دین تنها به عنوان یک تجربه فردی یا وسیله ای برای تامین معیشت آدمی یا مقوله ای برای معرفت شناختی نیست. دانش شریعت اندیش دانش همنشین عقل است و در آنجایی به یاری انسان می آید که پای عقل در راهبری بشر در می ماند. این راهبری تنها راهبری معیشتی یا معرفت شناختی و یا تجربی نیست، بلکه همه وجوه زندگی انسان را دربرگرفته و به آنها معنا می بخشد. در اندیشه پیروان دانش شریعت اندیش، عقل و شرع شریف ترین و فاضل ترین هدایایی هستند که خداوند به انسان عطا کرده است تا انسان ها به وسیله این دو، جایگاه خود را در هستی تعریف نمایند. از میان این دو گوهر انسانی، فضیلت عقل بر شرع غیر قابل تردید است زیرا شناخت حقیقت جز از طریق عقل امکان پذیر نیست. به گونه ای که اگر عقل نبودی شرع نیز شناخته نشدی.

بنابراین در باورهای دینداران دانش شریعت اندیش، عقل، شرعی است در درون آدمی، همچنان که شرع عقلی است در بیرون انسان. به تعبیر مرحوم ملا محسن فیض کاشانی، گرامی ترین نعمتی که خداوند به انسان کرامت فرموده عقل است. زیرا عقل مایه زندگی و پایه بندگی انسان برای خداوند است. فهم و دانش از عقل است و حفظ و بینش نیز به عقل است. راه توحید را به روشنایی عقل می توان دید و به درجات عالیه، به هدایت او توان رسید.[5]

امام خمینی (ره) پایه گذار بزرگ ترین انقلاب مبتنی بر دانش شریعت اندیش در دوران معاصر، در شرح حدیث اول کتاب شریف «اربعین حدیث» می نویسد:

انبیا علیهم السلام آمدند، قانون آوردند و کتاب های آسمانی بر آنها نازل شد که جلوگیری از اطلاق و زیاده روی طبیعت کنند و نفس انسانی را در تحت قانون عقل و شرع درآورند و آن را مرتاض و مودب کنند که خارج از میزان عقل و شرع رفتار نکند. پس هر نفسی که با قوانین الهیه و موازین عقلیه ملکات خود را تطبیق کرد سعید است و از اهل نجات می باشد.[6]

در حقیقت از دیدگاه دینداران دانش شریعت اندیش، علم که محصول معرفت شناختی عقل انسانی است، اگر چه در بسیاری از امور، راهگشای مشکلات بشر است اما بشر برای درک همه حقایق زندگی در همه جا نمی تواند تنها با یاری عقل به مسیر درست قدم بردارد. در اینجاست که شرع به عنوان عقل بیرونی به یاری انسان آمده و حالتی در انسان ایجاد می کند که از این حالت تحت عنوان ایمان یاد می شود. امام خمینی در ضرورت راهبری این دو گوهر بنیادین در زندگی بشر در تفسیر سوره حمد می گوید:

بین ادراک عقلی و باور نفسانی و قلبی خیلی فاصله هست. بسیاری وقت ها انسان عقلا یک چیزی را ادراک می کند لکن چون باورش نیامده تبعیت نمی کند. آن وقتی که باورش بیاید تبعیت می کند. ایمان عبارت از این باور است.[7]

شریعت نه تنها عقل را تحریک می کند بلکه محرک و مقوم ایمان نیز هست. امام خمینی علمی که ایمان نیاورد را حجاب اکبر می داند ولی معتقد است تا ورود در این حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم، بذر مشاهدات است.[8]

در سنت طبیعی و طریق عادی، انسان برای رسیدن به مقامات باید ابتدا ورود در این حجاب داشته باشد تا خرق عادت کند. دانش شریعت اندیش دانشی است که با واقعیت های زندگی انسان سر و کار دارد.

در مقابل دانش شریعت اندیش، دانش طبیعت اندیش قرار داد. در باور های این دانش، سه تفسیر به ظاهر متفاوت ولی در گوهر و حقیقت یکسان، از دین وجود دارد؛

یا دین وسیله ای برای تامین معیشت و آبادانی زندگی انسانی است (دین معیشت اندیش)،

یا یک مقوله معرفت شناسی است (دین معرفت اندیش)

و یا یک تجربه استثنایی و فردی است (دین تجربت اندیش)،

پیروان دانش طبیعت اندیش نگاهشان به دین خارج از سه محور مذکور نیست. یا دین را برای آبادانی دنیا می خواهند و کاسب کارانه به دین نظر دارند و یا دین را به عنوان یک مقوله معرفت شناختی، اساسا برای فهمیدن رازهای هستی می خواهند. دینداران معرفت اندیش شاید تعلقی به دین نداشته باشند اما می خواهند بدانند که راز و رمز تعالیم دینی مثل دعا، عبادات، احکام و غیره چیست. بنابراین برای آنها، خدا، نبوت، معاد، امامت، مهدویت، خاتمیت یک مقوله معرفت شناسی است. سوژه هایی برای پژوهش های عقلی، کلامی، فلسفی و تجربی می باشند یا دین را به عنوان یک تجربه باطنی که بتوان با استفاده از تجارب یا اذواق پیامبر یا اولیا و پیروی از آنها درک و لمس کرد، تلقی می کنند.

بنابراین در چنین دینداری ای، دین تبدیل به یک امر شخصی و نه اجتماعی می شود.

رویکرد دانش طبیعت اندیش به طور کلی در مقابل رویکرد دانش شریعت اندیش قرار دارد. همان طوری که حاملان دانش طبیعت اندیش با حاملان دانش شریعت اندیش نیز تفاوت دارند.

دانش طبیعت اندیش دانش زیاده روی در طبیعت است. این دانش در برخورد با عالم و آدم یا افراط در عقل می کند و تفریط در شرع و یا افراط در شرع می کند و تفریط در عقل. دانش طبیعت اندیش موجد هیچ انقلاب اساسی در جامعه نیست، چون توانایی برقراری تعادل بین عقل و شرع را ندارد.

امام خمینی (ره) پایه گذار بزرگ ترین انقلاب مبتنی بر دانش شریعت اندیش، از رویکرد این دو جریان تحت عنوان «صراط مستقیم» و «صراط مفرطین» یاد می کند و معتقد است که صراط مفرطین، صراط «مغضوب علیهم» و «ضالین» می باشد، زیرا از میان همه مراتب دانش شریعت اندیش به مراتب خاصی نظر دارد و بقیه مراتب را یا در نظر نمی گیرد یا انکار می کند و یا یک مرتبه را بر مرتبه دیگر ارجحیت می بخشد.

امام در تنبیه ایمانی هدایت به حسب انواع سیر و سلوک سالکین، مقامات و مراتبی را تعریف می کند که دانش شریعت اندیش در صراط مستقیم، جمع اسمایی این مراتب و مقامات می باشد نه مرتبه ای از این مراتب، در حالی که دانش طبیعت اندیش افراط و تفریط در این مراتب یا توقف در یک مرتبه و انکار مرتبه دیگر است.

امام خمینی در تنبیه ایمانی به سیر و سلوک اهل معرفت مراتبی را ذکر می کند:

مرتبه اول، نور هدایت فطری است که در مجموع امام از آن تحت عنوان سلوک الی الله بی احتجاب حجاب های ملکی و ملکوتی، معاصی قلبیه یا معاصی قالبیه، غلو یا تقصیر، حجاب های نورانی یا ظلمانی یا حجاب های وحدت یا کثرت یاد می کند. این مرتبه به تعبیر حضرت امام «یضل من یشاء و یهدی من یشاء» است و از اسرار خداوند می باشد که هر که را بخواهد هدایت یا گمراه می کند.

مرتبه دوم، هدایت به نور قرآن است که در مقابل این هدایت، غلو و تقصیر از معرفت و یا وقوف به ظاهر و باطن و غیره مطرح است و بشر تا تفکر و تدبر در قرآن نکند به حقیقت ظاهر و باطن قرآن و محکم و متشابه و غیره دست نیابد.

مرتبه سوم، هدایت به نور شریعت است.

چهارم، هدایت به نور اسلام است.

پنجم، هدایت به نور ایمان است.

ششم، هدایت به نور یقین است.

هفتم، هدایت به نور عرفان است.

هشتم، هدایت به نور محبت است.

نهم، هدایت به نور ولایت است.

دهم، هدایت به نور تجرید و توحید است.[9]

بنابراین دانش شریعت اندیش، دانش سلوک انسانی، زندگی مبتنی بر عقل و شرع، دانش آزادی و امنیت و صلح است. در مقابل، دانش طبیعت اندیش، دانش مبتنی بر معرفت شناختی ناشی از نخبگان و سوژه های برتر است. نخبگانی که همیشه خود را بر فراز مردم می بینند و آدمیان را جاهل، صغیر، استبداد زده و گله انسانی تصور می کنند که همیشه باید تحت هدایت و سرپرستی نخبگان قرار گیرند.

دینداری طبیعت اندیش، مبتنی بر دانش های ذهنی سوژه های برتر این نخبگان می باشد. دانشی که خود را در مقام استعلا می بیند و اراده معطوف به قدرت و تصرف در همه امور دارد. به عبارت دیگر، دانش طبیعت اندیش، دانش تنازع بقا است. همان طوری که در طبیعت قانون تنازع بقا حاکمیت و دوام موجود قوی تر و برتر را تضمین می کند در معرفت شناختی طبیعی نیز برتری نخبگان یک امر بدیهی است. در حالی که دانش شریعت اندیش دانش غیر استعلایی است، بیش از آنکه دانش قدرت باشد، دانش خدمت و دانش زندگی است. این دانش به دلیل فقدان معناگرایی تا حد یک ابزار تنزل می کند و در نهایت نوکر بی جیره و مواجب دانش تجربی می شود. پیروان دانش طبیعت اندیش تلاش می کنند با نابودی همه معرفت های معنایی و در راس آن دین، راه را برای علوم تجربی به عنوان یگانه دانش برتر و رازدان، هموار سازند. از آنجایی که دانش طبیعت اندیش دانش قدرت محور نیز هست، اراده معطوف به جنگ و خونریزی و خشونت دارد با زبان عتاب و خطاب با همه صحبت می کند. خشونت در ادبیات پیروان قرائت های مختلف این دانش یک امر بدیهی است.

در حالی که دانش شریعت اندیش دانش عدالت، امنیت، آزادی، رافت و فراوانی نعمت است. اراده معطوف به سلوک و سازش دارد. در این دانش معنای زندگی تنازع بقا نیست. به انسان ها به عنوان سلولی از هسته قدرت نگریسته نمی شود.

تفاوت انقلاب اسلامی با انقلاب های تحت تاثیر فرهنگ غربی، در همین جاست. انقلاب در غرب تحت تاثیر دانش طبیعت اندیش است و با نخبه ها یعنی حاملان دانش مذکور آغاز می شود و ثمره ای جز انحصار نعمت، جنگ، خونریزی، کشتارهای جمعی، فقر و فحشا به ارمغان نمی آورد. اما انقلاب اسلامی، تحت تاثیر دانش شریعت اندیش با مردم آغاز شد.

دانش شریعت اندیش، دانش گفتمان خدمت نه گفتمان قدرت؟

در انقلاب اسلامی برای سیطره نخبه های ذهنیت گرا که از آنها تحت عنوان روشنفکری نام می برند، جایی وجود ندارد. آنها نیز مانند همه مردم هستند. آگاهی آنها چیزی فراتر از دانسته های دیگران نیست تا مردم را از آن بهره مند سازند. زیرا این آگاهی نسبتی با زندگی مردم ندارد.

روشنفکری تنها خود را سخنگوی واقعی تعلقات اجتماعی، افکار عمومی و صدای گویای نیاز های جامعه تلقی می کند. در حقیقت از دیدگاه آنها مردم را فقط باید در آیینه جمال روشنفکری تعریف کرد. از آنجایی که این جریان خود را پیوسته در تضاد با حکومت می بیند لذا یکی از القائات او در حوزه سیاسی، القای تضاد پیوسته مردم و حکومت، دین و سیاست و قدرت است.

در دیدگاه پیروان دانش شریعت اندیش، حتی پیامبران و امامان معصوم نیز چنین امتیازاتی را برای خود در جامعه قائل نشدند، چه برسد به اینکه فقیه، متکلم یا مجتهدی به چنین امتیازاتی قائل باشد. پیامبران و امامان مانند همه مردم در درون جامعه با همه خوبی ها و بدی های آن زندگی کردند نه بر فراز جامعه و دور از همه مشکلات مردم. آنها سخاوتمندانه آنچه داشتند در اختیار مردم قرار می دادند. به مشکلات آنها رسیدگی می کردند، در امور معیشتی مردم اندیشه می کردند و خود نیز به امور معیشتی می پرداختند و در این راه حتی بسیاری از وظایفی را که مردم به عهده نمی گرفتند، آنها به عهده می گرفتند و هیچ گاه در هیچ روایتی نشنیدیم که آن بزرگواران مدعی باشند چرا مردم از آنها کار هایی را انتظار دارند که در شان آنها نیست. در حقیقت آموزه های شریعتی که پیامبران آورده بودند، چنین تفاوت هایی را القا نمی کرد.

امام خمینی (ره) به عنوان پایه گذار بزرگ ترین انقلاب دانش شریعت اندیش در دوران معاصر، هیچ گاه به سیاست و قدرت سیاسی و به فقاهت و ولایت فقیه از موضع گفتمان قدرت نظر نکرد بلکه پیوسته بنیادهای دانش شریعت اندیش را گفتمانی مبتنی بر خدمت تعریف می کرد.

بنابراین یکی دیگر از تفاوت های بنیادین انقلاب مبتنی بر دانش شریعت اندیش با انقلاب مبتنی بر دانش طبیعت اندیش، تعریف علم سیاست است.

از دیدگاه پیروان دانش شریعت محور علم سیاست، علم خدمت تعریف می شود در حالی که در دانش طبیعت محور علم سیاست به مثابه علم قدرت است.

فرق ما بین حکومت های دیگر با حکومت اسلام این است که آنها حکومت را می خواهند برای اینکه غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیدا کنند یک عده ای بر عده دیگر اسلام این منظورش نیست اسلام می خواهد … همه را تربیت انسانی بکند نه اینکه استفاده از آنها بکند. مثل این رژیم ها که شما ملاحظه کردید و می کنید که چه در غرب باشد و چه آنهایی که در شرق بوده است که همه نظر به این بوده است که یک سلطه ای پیدا کنند و یک استفاده های مادی بکنند.[10]

امام در جای دیگر می گوید:

حکومت ها نمی توانند بفهمند تکالیف خودشان را راجع به ملت ها، حکومت ها هر چه روی کار آمدند، تقریبا آمدند برای سرکوبی ملت ها، در صورتی که حکومت یک ملت (خصوصا در آنجاهایی که دعوی دموکراسی و امثال ذلک می کنند) برای خدمت مردم است نه برای سرکوبی مردم.[11]

امام خمینی در انقلاب دانش شریعت محور به طور کلی، هیچ معرفتی را بر معرفت دیگر و هیچ قشری را بر قشر دیگر برتری نمی دهد. بلکه معتقد است که هر کدام از اینها باید در یک نظام عقلی و شرعی در جای خود قرار بگیرند. این استقرار به معنای تفوق یکی بر دیگری نیست:

ما می خواهیم به همه ملت ها بفهمانیم که اسلام یک دین وحدت است. یک دین برابری است، دین برادری است. هیچ یک از قشرهای او بر دیگری تفوق ندارد. مگر به تقوا.[12]

بنابراین در دانش شریعت اندیش برتری ها به دانسته های انسان، رازگشایی ها، دلیری ها، ابداعات تئوریک و فربه کردن دانش ها و ایدئولوژی ها نیست بلکه به تقوا یعنی رعایت حقوق خدا، انسان و جامعه است. همه را معونه خدا دیدن و در خدمت این معونه بودن است.

همان طور که پیامبری، امامت و ولایت به مفهوم بر فراز جامعه ایستادن و بر آن شوریدن نیست سیاست، علم خدمت است نه علم قدرت.

اینها برای کشور و برای ملت خدمتگزار باشند نه حاکم. اصل دولت هم همین است حتی مثل دولت حقه حضرت امیر سلام الله علیه که ولی امر بر همه چیز بود. مع ذلک آن حکومتی که در صدر اسلام بود در خدمت مردم بود، این طور نبود که حکومت بخواهد حکومت کند و مردم همین طور بی خود اطاعت کنند. این طور نبود که حکومت بخواهد به وسیله قدرتی که دارد اجحاف کند و به مردم ظلم کند... وظیفه همه ما و همه شما و همه کسانی که دست اندر کار امور مردم هستند، از دولت و همه این وضع را پیدا بکنند که خودشان را خدمتگزار بدانند. ... حکومت ها باید خدمتگزار مردم باشند.[13]

دولت در چنین دیدگاهی دیگر شر مطلوب نیست، قاعده ای بر فراز آن نشسته و پیوسته در جهت تحدید قدرت در تلاش باشند. همچنان که سیاست نیز دیگر به معنای علم خدعه و نیرنگ، علم اعمال قدرت و علم جدایی از اخلاق و دین تعریف نمی شود:

سیاست یک حقیقتی است... یک چیزی است که مملکت را اداره می کند، خدعه و فریب و اینها نیست، اینها همه اش خطاست، اسلام سیاست است، طبیعت سیاست است.[14]

در حقیقت در دانش شریعت اندیش همه چیز سیاست است چون همه چیز به نوعی تدبیر می شود و «تدبیر» انسانی ترین تعریف از «سیاست» است. بنابراین دینی که عین سیاست است، دینی است که عین تدبیر است و از آنجایی که تدبیر صفت ذاتی عقل است، بنابراین سیاست در دانش شریعت اندیش عین عقل بلکه خود عقل است. سیاست در فلسفه های غربی، تعریف می شود به سیاست عقلی و شرعی. در حالی که در دانش شریعت اندیش سیاست یک تعریف بیشتر ندارد و آن تعریف عقلی است. چون شرع نیز عین عقل است. شرع عقلی است که از بیرون می آید و با عقل درون آدمی یکی می شود و تدبیر یا سیاست به مفهوم انقلاب دانش شریعت اندیش زاییده وفاق عقل بیرونی و عقل درونی در انسان است.

بنابراین دینی که عین سیاست است، نه یک نوع دین ورزی معیشت اندیش یا مصلحت اندیش است که به کار ارباب سیاست می آید و نه دینی است که عواطف بیش از عقل در آن مدخلیت دارند. بلکه دینی است که نه تنها شهامت مواجهه با امر متعالی و بی نهایت را دارد بلکه این امر متعالی و بی نهایت را در همه شئون زندگی مردم و نظام هستی جاری و ساری می بیند. نه مانند دین ورزان معرفت اندیش که امر متعالی و بی نهایت را فقط سوبژه ای برای معرفت شناسی تلقی می کنند و یا دین ورزان معیشت اندیش که دین را فقط برای دنیا می خواهند و یا دین ورزان تجربت اندیش که دین را فقط از آن خود نه از آن دیگران می دانند.

در دانش شریعت اندیش، امر متعالی و بی نهایت در همه جا حضور دارد و تصور حضور او عین تصدیق است. همان طوری که تکثر او عین توحید است.

این تصدیق به معنای نفی هر گونه تلاش علمی و معرفتی در تبیین و توصیف امر متعالی و بی نهایت در عالم و آدم و نحوه تاثیر و تاثر آن در سلوک انسانی نیست. همچنان که آن توحید به منزله استاندارد کردن همه افکار و اندیشه ها و نفی همه تضاد ها و اختلافات در بشر نیست.

امام در دانش شریعت اندیش خود به زیبایی نه تنها حضور آن امر متعالی و بی نهایت را (خدا) در همه ارکان عالم و آدم تبیین می کند، بلکه القائات پیروان دانش طبیعت اندیش را در یکسان انگاری مفهوم جامعه توحیدی به جامعه ای فاقد تضاد و تفاوت نیز، ساده لوحانه می داند:

اسلام طبیعت را مهار می کند برای واقعیت و همه را رو به وحدت و توحید می برد. تمام علومی که شما اسم می برید و از دانشگاه های خارجی تعریف می کنید و تعریف هم دارد، اینها یک ورق از عالم است آن هم یک ورق نازل تر از همه اوراق.[15]

در اندیشه امام جامعه توحیدی به معنای یک جامعه حیوانی در حالت طبیعی نیست که در آن انسان فارغ از تضاد ها، اختلافات و تفاوت ها همه مطیع و سر به فرمان از نعمت های طبیعی بهره برداری کنند. چنین جامعه ای از نظر امام یک جامعه حیوانی و مغایر با خصلت تحول گرا و تمدن طلب انسان و خوی مدنیت او می باشد.

معنی جامعه توحیدی به این طوری که این اشخاص منحرف القا کرده اند در اینها معنایش یک جامعه حیوانی است. در غیر حیوان جامعه توحیدی ما نداریم. حیوان ها هم همه این طور نیستند. حیوان ها هم یک دسته اش متحدند مثل موریانه، مثل زنبور نر، مثل مورچه و... اینها هم بالا و پایین دارند در حیوانات پایین تری که ادراکاتشان به آن اندازه نیست، جامعه توحیدی است. یعنی الاغ ها همه یک جورند، گاو ها هم همه یک جورند، فرمانبر و فرمانبردارند. یک همچو جامعه ای آقایان می خواهند؟ جامعه توحیدی که هیچ درجه ای نباشد، هیچ بالا و پایینی نباشد... همه باید عطار باشند اگر عطار نباشند جامعه توحیدی نیست. اگر مقصود این معناست جامعه توحیدی در بشر تا حالا وجود پیدا نکرده الا آن وقتی که وحشی بوده اند. اگر یک وقتی بشر وحشی بوده، آنجا یک جامعه توحیدی (هر کسی برای خودش می رفته علفی می چیده و می خورده) اما آن روزی که تمدن در بشر آمده است، لازمه تمدن این است که درجات باشد، لازمه تمدن این است که یکی دکتر باشد، یکی فرض کنید که مهندس باشد، یکی دیگری باشد یکی سرگرد باشد، یکی چه باشد، این چیزهایی که هست واقعا در عالم.[16]

جامعه توحیدی جامعه وحدت در عین کثرت است. همان طوری که دانش این جامعه دارای چنین خصلتی می باشد.

جامعه توحیدی عبارت از جامعه ای است... که با حفظ همه مراتب یک نظر داشته باشند، کانه یک موجودند. شهربانی، شهرداری،... ارتش، ژاندارمری، سایر قشرهای دولت، ملت، رئیس جمهور، پایین تر، همه با حفظ مراتبشان یک مقصد داشته باشند و آن یک مقصد الهی، کانه همان طوری که یک جامعه توحیدی در خود بدن انسان است. انسان به منزله جامعه توحیدی است... جامعه توحیدی اعضای یک موجودند، اعضای یک هیکلند، یک هویتند، لکن در عین حالی که اعضای یک هویتند و همه هم برای همین هویت دارند زحمت می کشند... اگر یک ملتی این طور شد، خودش را نگه می دارد. شما دیدید که یک حدودی ملت ما با هم منسجم شدند و غلبه کردند بر همه چیز.[17]

از دیدگاه دانش شریعت اندیش در جامعه توحیدی مراتب اجتماعی را با پایگاه طبقاتی و جایگاه سیاسی و اجتماعی آن تعریف نمی کنند بلکه با تقسیم کار و وظایف اجتماعی و استعداد و توانایی انسان تعریف می کنند.

انقلاب اسلامی در ایران بی تردید پایان مرجعیت نخبه های ذهنیت گرا و سوژه های برتر می باشد. سوژه هایی که همیشه استعداد فهم حقیقت و شجاعت به کار گیری اندیشه و صلاحیت رهبری فکری و اجتماعی را فقط برای عده معدودی از افراد جامعه می دانستند. جامعه فقط در معیت رابطه مریدی و مرشدی کامل روشنفکری می تواند به رستگاری برسد.

پروژه پیروان دانش طبیعت اندیش در جمهوری اسلامی مبارزه با فراگیری دین و متواضع کردن دین در مقابل عقل طبیعت اندیش است. اصرار در متواضع کردن دین در مقابل عقل روشنفکری که عقل طبیعت اندیش است، این جریان را به جایی رسانده است که به جای اینکه بخواهند دین را متواضع کنند، می خواهند آن را نابود سازند. این نوعی تاریک اندیشی متکبرانه مدرن است که خود نافی خویشتن نیز می باشد.

امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی تمامی توهمات برتری نخبگان روشنفکری را در هم پیچیدند و ناتوانی این جریان را در مرجعیت رهبری اجتماعی در یکصد سال اخیر به چالش کشیدند.

در حقیقت انقلاب اسلامی انقلاب دانش شریعت اندیش علیه دانش طبیعت اندیش بود. مرجعیت دانش طبیعت اندیش با رهبری روشنفکری در همه حوزه ها علی الخصوص حوزه نظریه پردازی، حوزه مدیریت اجتماعی، حوزه رهبری سیاسی و فرهنگی به چالش کشیده می شود و مفاهیم جدیدی ظهور می کند.

اگر چه شبکه تاویلی پر قدرتی متشکل از روزنامه نگاران داخلی و خارجی و نخبگان میان مایه تقلید گرا که همیشه قبله آمال و آرمان های آنها تئوری های غربی بوده، وجود دارند که تلاش می کنند منطق منحصر به فرد انقلاب اسلامی را نادیده گرفته و آن را مانند بسیاری از جنبش های سیاسی و اجتماعی تقلیل گرا تعریف نمایند. اما همان طوری که پاره ای از متفکران غربی نیز متوجه این حقیقت شدند، انقلاب اسلامی از آهنگی پیروی می کند که می توان آن را به آهنگ یک انسان تشبیه کرد. مردم ایران همچون تنی واحد مبارزه می کنند، خسته می شوند، نفس تازه می کنند و دوباره به مبارزه ادامه می دهند، وقتی سیاست به مثابه گفتمان خدمت تلقی شود و به قول امام بنا باشد همه خدمتگزار اسلام و مردم باشند، دیگر اختلاف معنا ندارد:

شما بدانید که اگر تمام انبیا علیهم السلام در یک عصر مجتمع شوند. هیچ اختلافی نداشتند. اختلاف برای این است که انسان هر کسی می خواهد پیش خودش برای خودش یک کاری انجام بدهد. هر اختلافی از هوای نفس پیدا می شود.[18]

دانش شریعت اندیش که انقلاب اسلامی بر اساس آن پایه ریزی شده دانش خدمت، دانش فراوانی نعمت، دانش آزادی، دانش امنیت و دانش عدالت است. در این دانش اراده معطوف به قدرت وجود ندارد:

انبیا این طور احساسی را داشتند. انبیا خودشان را خدمتگزار می دانستند نه اینکه یک نبی ای خیال کند حکومت دارد بر مردم، حکومت در کار نبوده، اولیای بزرگ خدا، انبیای بزرگ همین احساس را داشتند که اینها آمدند برای اینکه مردم را هدایت کنند، ارشاد کنند، خدمت کنند به آنها.[19]