بررسی اقتدار ملی در اندیشه‌ی سیاسی امام خمینی/ قسمت اول

بررسی اقتدار ملی در اندیشه‌ی سیاسی امام خمینی/ قسمت اول
امیر سیاهپوش
۱۸ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, اقتدارملی,

اقتدار ملی در اندیشه‌ی امام خمینی (ره) از اهمیت بالایی برخوردار است؛ به‌گونه‌‌ای که رویکرد ذلت‌‌آور نظام ستم‌‌شاهی همواره در نوک پیکان حملات ایشان قرار داشت. اما مسئله این است که حضرت امام اقتدار ملی و سیاسی را در چه می‌‌دانند و عوامل موثر بر آن را چگونه تعریف می‌‌کنند؟
اقتدار ملی از جمله ارزش‌‌های مطلوب جوامع کنونی است. هر کشور و ملتی به دنبال اقتدار ملی است و برای نیل به آن تلاش می‌‌کند تا بسترهای لازم را فراهم کند. تعریف شاخص‌‌های اقتدار ملی تابع جهان‌‌بینی افراد است. به همین دلیل، با وجود اشتراک در برخی شاخص‌‌ها تفاوت‌‌هایی نیز دیده می‌شود. نکته‌‌ی مهم‌تر در میزان ارزش‌‌دهی به اقتدار ملی است.
این مسئله هم به‌شدت متاثر از مبانی ارزشی حاکم بر یک جامعه یا نظام سیاسی مسلط بر آن جامعه است. برخی اقتدار و قدرت ملی را یک مطلوب نهایی و آرمانی می‌دانند که برای نیل به آن، سایر اهداف و ارزش‌ها را باید به خدمت گرفت و حتی برخی ارزش‌‌های انسانی و الهی را نیز در این مسیر می‌‌توان قربانی کرد. اما عده‌ای دیگر، ارزش اقتدار ملی را در چارچوب یک جهان‌‌بینی جامع‌‌تر و برتر تعریف می‌‌کنند و هم‌زمان با توجه به آن، جایگاه و اولویت آن را در رابطه با سایر ارزش‌‌های معنوی و مادی تعریف می‌‌کنند.
امام خمینی (ره) به مسئله‌‌ی اقتدار سیاسی و ملی اهمیت بسیار می‌‌دهند. نوک پیکان حملات ایشان در دوران انقلاب، در بسیاری موارد علیه منش و رویکرد ذلت‌آور نظام ستم‌شاهی است؛ اینکه چرا شاه خودش و مملکت را در مقابل حکومت‌‌های بیگانه ذلیل و خوار می‌سازد و به عزت و اقتدار ملی بی‌‌توجه است. در اینجا مسئله این است که امام اقتدار ملی و سیاسی را در چه چیزی می‌دانند و عوامل موثر بر آن را چگونه تعریف می‌‌کنند؟ در نهایت اینکه از نظر امام، رابطه‌ی اقتدار ملی و اقتدار امت اسلام باید چگونه باشد؟
مجموع عوامل و عناصر مورد تاکید امام در این خصوص، متنوع و متکثر است و تشریح و تبیین کامل آن کتابی است تفصیلی. بنابراین در اینجا خطوط اصلی و محوری آن در حد مقدور و مجال، تبیین خواهد شد. 

مفهوم اقتدار 

مفهوم اقتدار ربط مستقیمی با تعریف مفهوم قدرت دارد. در ادبیات سیاسی معاصر، غالباً این دو مفهوم را متمایز می‌دانند. در اینجا برای نیل به مفهوم ابتدایی از اقتدار، ناچار به اشاره‌ی اجمالی به تعبیرات مختلف ارائه‌شده در خصوص مفهوم قدرت هستیم. تعبیرات متفاوتی از این مفهوم ارائه شده است، مثل «وجود یک اراده‌‌ی مستولی و چیره که اراده‌های دیگر در طول آن قرار دارد» (بخشایشی، احمد، ص 73)، «مجموعه‌‌ای از عوامل مادی و معنوی که موجب به‌ اطاعت درآوردن فرد یا گروه توسط فرد یا گروه دیگر می‌‌گردد.» (عمید زنجانی، ص 56) و «توانایی دارنده‌‌ی آن برای واداشتن دیگران به تسلیم در برابر خواست خود به ‌هر شکلی.» (داریوش آشوری، ص 247)
اندیشمندان حوزه‌ی سیاسی نیز تعاریف متفاوتی از آن ارائه نموده‌اند. به عقیده‌ی هابز، قدرت آدمی عبارت از وسایلی است که برای دستیابی به امر مطلوبی در آینده در اختیار دارد (منوچهری، ص 32). از نظر پولانزاس، قدرت «توانایی یک طبقه‌ی اجتماعی برای تحقق منافع خاص عینی خود» است (نبوی، 85-92). هانا آرنت قدرت را «توانایی آدمی برای عمل، در اتفاق عمل با گروه» تعریف می‌کند. از دید پارسونز هم قدرت یعنی «واسطه‌ای تعمیم‌یافته برای تضمین اجرای تعهدات الزام‌آورِ واحدهایی در نظام سازمان جمعی، وقتی که تعهدات از لحاظ تاثیرشان بر اهداف جمعی مشروعیت می‌یابد.» (راش، 59)
وبر قدرت را در مناسبات اجتماعی می‌یابد و آن را براساس «موقعیت شخص در یک رابطه‌ی اجتماعی نابرابر که بتواند خواست خود را علی‌رغم هر مقاومتی اعمال نماید.» تعریف می‌کند، اما راسل بدون تصریح به ماهیت اجتماعی قدرت، آن را «توانایی ایجاد آثار و نتایج مورد نظر» تعریف کرده و با «انرژی» در فیزیک مقایسه می‌نماید. او اقتدار (Authority) را به لحاظ مفهومی در مقابل «قدرت عریان» قرار می‌دهد؛ اگرچه خود یکی از انواع و اشکال اعمال قدرت است (شجاعی زند).
«قدرت، اقتداری است فاقد هر نوع مشروعیت» و «اقتدار، قدرتی است دارای نوعی مشروعیت». برحسب این تعریف، مفهوم «اقتدار» یا آمریت با «مشروعیت» عجین و هم‌نشین می‌گردد؛ به‌طوری‌که تمامی اعتبار و هویت خود را از آن می‌گیرد.
می‌بینیم تعاریف متنوع و متفاوت است، اما با دقت در آن‌ها می‌توان گفت تقریباً غالب این تعاریف بر داشتن نوعی توانایی برای تحمیل یا تنفیذ اراده‌ی خود بر دیگران تاکید می‌کنند. حال این اعمال اراده یا مطابق و همسو با منافع فرد یا افرادی است که قدرت در مورد آن‌ها اعمال می‌شود یا نیست. در همین‌جاست که مفهوم اقتدار معنا می‌یابد:
«قدرت، اقتداری است فاقد هر نوع مشروعیت» و «اقتدار، قدرتی است دارای نوعی مشروعیت». برحسب این تعریف، مفهوم «اقتدار» یا آمریت با «مشروعیت» عجین و هم‌نشین می‌گردد؛ به‌طوری‌که تمامی اعتبار و هویت خود را از آن می‌گیرد. اقتدار همواره با نوعی ارج و شکوه و به‌طور دقیق‌تر با یک اعتماد و اتکال شخصی یا جمعی به کسی که اقتدار به او نسبت داده شده، همراه است.[1]
با تامل در اندیشه‌های امام درمی‌یابیم امام تفاوتی بین قدرت و اقتدار نمی‌بینند. از نظر ایشان، قدرت و اقتدار یکی است، هرچند از هر دو مفهوم بهره می‌گیرند.ایشان در یک جا حقیقت قدرت را مثل حقیقت علم و حقیقت اراده، محل انتزاع مفاهیم کمالیه می‌دانند که در فطرت کمال‌جوی انسان قرار دارد.[2]همچنین امام در جای دیگر، مفهوم قدرت را به معنی توانایی می‌دانند.[3]قدرت، خواستنی از روی علم و اراده است.[4]قدرت و عجز را مقابل هم می‌بینند و اینکه عجز بالذات با قدرت متقابل است.[5]
این بیان امام بحثی است فلسفی که در خصوص ربط قدرت با واجب‌الوجود مطرح شده و در اینجا محل بحث ما نیست. استفاده‌ای که ما در بحث حاضر می‌توانیم بکنیم این است که در منظر امام، قدرت از جمله صفات حضرت حق است و به معنی توانایی و خواستن از روی علم و اراده است. از نظر ایشان، انسان برترین و کامل‌ترین مخلوق الهی و آیینه‌ی تمام‌نمای خالق متعال است. بشر فطرتاً کمال‌جوست و گریزان از نقص. به همین دلیل، دنبال قدرت کامل و کمال قدرت در هر عرصه‌ای است و از ناتوانی و عجز گریزان و متنفر است. در همین چارچوب، انسان هم دنبال کسب قدرت شخصی است و هم در هر عرصه‌ای که منسوب و منتسب به وی است این قدرت را طالب است. مثلاً خانواده‌ی «خود»، گروه «خود»، سازمان «خود» و جامعه و ملت «خود» را مقتدر و توانمند می‌خواهد. هرگونه ضعفی در این منسوبین به او و شخصیتش سرایت می‌کند. اقتدار ملی نیز در همین چارچوب جای می‌گیرد. بنابراین در چارچوب اندیشه‌ی امام، اقتدار ملی، ارزشمند و مطلوب است و منبعث از فطرت کمال‌جوی انسان است.