جایگاه حکومت در اندیشه امام خمینی(س)

جایگاه حکومت در اندیشه امام خمینی(س)
۱۹ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, ولایت فقیه, حکومت اسلامی,

گفتگو با آیت الله سید حسین موسوی تبریزی

نخست به خاطر شرکت در این گفتگو از شما تشکر می کنیم. سوالاتی که در این نشست خدمت شما مطرح خواهیم کرد، عمدتا درباره مبانی «حکومت اسلامی » و «ولایت فقیه »، نزد حضرت امام خمینی(س) است. شاید اگر سخن را از جایگاه سیاست و حکومت در اسلام آغاز کنیم. مناسب تر باشد.

موسوی تبریزی: من هم از شما تشکر می کنم که تشریف آورده اید و موضوعی به این اهمیت را وجهه همت خود قرار داده اید. مبانی حضرت امام(س) درباره حکومت دینی، آن طوری که از نوشته ها و درسهای آن بزرگوار بر می آید، بسیار روشن و گویا است. می دانیم که بعضیها، اسلام را در اخلاق و احکام فرعی و پاره ای اعتقادات، خلاصه می کنند. بعضی حتی از این هم محدودتر می بینند، به عقیده این گروه، اسلام کاری به سیاست و حکومت ندارد. اینها اساسا منکر وجود نظام سیاسی و حکومتی، در مجموعه معارف دینی هستند. در این نوع تفکر، سیاست و حکومت از امور بشری است و انسانها خود باید بدان بپردازند.

من فکر می کنم اگر کسی منصف باشد، و تا حدودی هم با تاریخ و منابع نخستین اسلام آشنا باشد، در خواهد یافت که اسلام اساسا یک دین سیاسی است. کافی است که شما به نحوه گسترش اسلام در سالهای نخستین توجه کنید. پیامبر اسلام(ص) همین که به مدینه تشریف آوردند وتشکیل حکومت اسلامی را در همان منطقه کوچک، ممکن دیدند، پرچم حکومت اسلامی را برافراشتند. توجه اسلام به مسائل حکومتی و توابع آن - مثل اقتصاد، نظام سیاسی و روابط بین الملل - کمتر از اهتمام آن به عبادات واحکام فرعی نیست; بلکه بیشتر است. از دید اسلام نه روابط خانوادگی پوشیده مانده است، و نه روابط بین الملل وگرنه ما نمی توانستیم سخن از کمال و کفایت اسلام بگوییم، و اسلام هم نمی توانست برای همیشه، دین انسانها باشد. جامعیت یک دین است که آن را برای همیشه زنده و مفید نگه می دارد.

قرآن کریم به عنوان اصیلترین منبع دینی و نخستین قانون اساسی اسلام، به موضوعاتی توجه کرده است که نیاز یک حکومت فراگیر را هم برآورده می کند. فقرزدایی، ظلم ستیزی، صلح بین الملل، مالیاتهای معمول و غیرمعمول و ... برخی ازموضوعاتی است که درقرآن به آنها توجه شده است. حتی وقتی داستان اقوام پیشین را بازگو می کند، علل انحطاط و یا عوامل پیشرفت آنان را هم یادآور می شود; یعنی به مسلمانان می آموزد که اگر می خواهید، عزیز و توانمند باشید، باید چنین و چنان باشید; مثلا به اجرای سیاستهای صحیح روی آورید و از نحوه حکومت حاکمان ظالم قبلی عبرت بگیرید و مانند آنان حکم نرانید. اگر قرآن از این دیدگاه بررسی شود، هر مسلمانی درخواهد یافت که کمک به تشکیل حکومت دینی از وظایف شرعی اوست و اصلا معنای مسلمان بودن، همین است.

در این باره، عقل هم ساکت نیست. به حکم عقل و خرد، مردمی که سعادت خود را می جویند، گزیری از تشکیل یک حکومت سالم و الهی ندارند. در سایه چنین حکومتی است که می توان جامعه را تصفیه کرد و آحاد آن را به کمال و سعادت رساند.

به نظر شما، حضرت امام(س) غیر از فقه، از حوزه های معرفتی دیگر - مانند کلام و فلسفه - متاثر بودند; یعنی ایشان، ریشه های حکومت اسلامی و ولایت فقیه را فقط در فقه می جستند؟ یا از دیگر علوم دینی نیز، چنین نظریه ای را استفاده می کردند؟

موسوی تبریزی: برای ما که نضج علوم رایج را در پرتو قرآن می دانیم، پاسخ این سوال روشن است. فلسفه و کلام شیعه، برگرفته یا برخاسته از مفاهیم قرآنی است، و اگر ریشه حکومت دینی در قرآن است، علوم دیگر هم قهرا بر آن صحه می گذارند. در فرهنگ قرآنی، خداوند بیرون آورنده مومنان از تاریکی به سوی روشنایی است: (یخرجهم من الظلمات الی النور).

همه هدف انبیا و فلسفه بعثت همین است. و این بدون حکومت سالم و دینی ممکن نیست. بنابراین، همه علومی که از قرآن سرازیر شده اند، همین سمت و سو را خواهند داشت. امام - رحمه الله علیه - به این سمت حرکت می کردند که احکام و گرایشهای دینی را تبیین عقلایی کنند. این یک تلاش کلامی - فلسفی است. هدف دیگری که امام وجهه مت خود قرار داده بودند، بیان و اثبات جامعیت اسلام و ضرورت چنین اعتقادی بود. دراین مرحله، بی شک امام یک متکلم هستند. این غیر از جنبه فقاهتی حضرت امام(س) است.

حضرت امام(س) وقتی نظریه ولایت فقیه را مطرح کردند که اکثر طرحهای ارائه شده برای حکومت، غربی و لائیک بود; چون بسیاری این طور فکر می کردند که برای باز گرداندن ممالک اسلامی به تمدن و شکوه از دست رفته، باید به شکلهای سیاسی و نحوه حکومتها در جهان صنعتی نگاه کرد. قطعا حضرت امام(س) از این نظریه ها آگاه بودند. ایشان در زمانی طرح حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه را عنوان فرمودند که نویسندگان زیادی، همه عقب ماندگی مسلمانان را در کارنامه اسلام می نوشتند. با توجه به زمان طرح این ایده -یعنی ایده ولایت فقیه - شاید بتوان این طور نتیجه گرفت که حضرت امام(س) خواسته اند، ولایت فقیه را به عنوان عاملی موثر و توانمند برای بازگرداندن ممالک اسلامی به تمدن اسلامی مطرح کنند. عقیده شما در این باره چیست؟

موسوی تبریزی: قطعا همین طور بوده است. این را از سخنرانیهای امام هم می توان فهمید. نسبت به گذشته ایران، مسلم است که مردم ایران، مردمی ترقی خواه و انقلابی بودند; یعنی می خواستند که پیشرفت کنند و به ضرورت ترقی و تجدد پی برده بودند. روشن بینی و پیشرفت خواهی در تاریخ ما یک واقعیت انکارناپذیر است. این سیر طبیعی و هماهنگ با روحیه مردم ما بود. اما یک دستهایی بود که نمی گذاشتند این منویات تحقق پیدا کند. همیشه عوامل بازدارنده بیش از عوامل پیش برنده بود.

شما ببینید درمشروطه چه اتفاقی افتاد. دراین نهضت فراگیر، خیلی ها شرکت کردند. از روشنفکران و ملی گراها گرفته تا مردم عامی; ولی همه این حرکت در پناه علما و مراجع بود. یعنی حتی وطن پرستان غیرمذهبی نیز در لوای اسلام فعالیت می کردند. به هرحال مشروطه، استبداد محض را به حکومتی تبدیل کرد که در آن صحبت از قانون و انتخابات و عدلیه و مجلس و توجه به مردم بود. نمی گویم به نتیجه خوبی رسید و اوضاع خیلی خوب شد; من چنین اعتقادی ندارم; ولی به هر حال ایران یک گام به پیش برداشت. همان وقتها، بسیاری از کشورهای پیشرفته امروزی، در انحطاط بودند. در ایران، ما خیلی زودتر از بعضی کشورها، شاهد انقلاب و خیزشهای مردمی هستیم. چه شد که آنها به پیشرفت خود ادامه دادند، ولی ایران نتوانست گامهای بعدی را بردارد؟

امام خیلی به این مسائل فکر می کردند. خودشان هم بعضی از این مراحل تاریخی را از نزدیک دیده بودند و شاید حضور هم داشته اند. ایشان در افکار خودشان به این نتیجه رسیده بودند که اسلام نباید در حاشیه حوادث قرار بگیرد; یعنی این طور نباشد که تا یک جایی دخالت کند و بعد که نهضت به مرحله پیروزی رسید، خودش را کنار بکشد. برای همین امام - رضوان الله تعالی علیه - اندیشه حکومت اسلامی را در سر پروراندند. ایشان، خیلی به کارهای مقطعی اهمیت نمی دادند; مثلا هم و غم آن بزرگوار این نبود که مدرسه ای، یا بیمارستانی و یا کتابخانه ای را تاسیس کنند. اینها همه خوب است; اما نیاز مسلمانها و اسلام بیش از آن بود.

مخالفت ایشان باحرکتهایی مانند انجمن حجتیه هم با این نگرش، توجیه می شود. چون امام خوب دریافته بودند که جوانان پرشور و خوش فکر مسلمان باید به مبارزه فکر کنند; مبارزه با دشمنان اصلی امام عصر(عج)، یعنی همه باید بسیج می شدند که امکانات را از دست شاه در می آوردند، و این ممکن نبود، مگر با تشکیل حکومت. در نظر ایشان، هیچ چیز به اندازه تغییر ساختار سیاسی - حکومتی - کشور مهم نبود. بنابراین، باید جوانها هم به همین سمت حرکت می کردند. مع الاسف، بعضی فعالیتهای متدینین به تشتت و چند سویی در جبهه مسلمانان می انجامید، و امام از این قضیه بسیار ناراحت بودند.

نقص عمده و اساسی نهضتهای مشروطه و ملی شدن نفت، همین بود که به تشکیل حکومت دینی نینجامید. والا مشروطیت و ملی شدن نفت، حرکتهای خوب و مردمی بودند. نتیجه مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت، تغییرات ساختاری و گاه اقتصادی در نظام حکومتی بود. ولی امام می خواست ریشه ها را بسوزاند و حکومتی را جایگزین حکومتی دیگر بکنند. چون می دیدند که تا حکومت و نظام سیاسی مملکت به نفع اسلام تغییر نکند و زمام کشور به دست فقیه جامع الشرایط قرار نگیرد، هیچ تغییر و تحولی، در نهایت سودمند نخواهد بود. شاید آن روزی که امام به حکومت اسلامی و تغییر و شکست رژیم مقتدر پهلوی فکر می کردند، کسی جرات اندیشیدن در این باره را به خود نمی داد.

امام به یک نکته مهم دیگر هم توجه داشتند، اینکه این تغییر اساسی و تحول بنیادی باید به دست مردم صورت گیرد; یعنی با کودتا و یا شگردهایی شبیه به کودتا، حکومت قوام نمی گیرد و در واقع اتفاق مهمی، صورت نگرفته است. مردم باید خودشان به این اندیشه می رسیدند و از جان و دل برای تشکیل حکومت دینی، فداکاری می کردند. سیاست کلی امام این نبود که حکومت، منهای مردم و در واقع ایشان، حکومت را برای اصلاح و سعادت مردم می خواست، نه مردم را برای ایجاد حکومت. در چنین سیاستی جایی برای کودتا و یا جابجایی حکومت بدون خواست مردم، نیست.

 اشاره فرمودید که امام در موضوع حکومت و در بحث ولایت فقیه، جامع نگر بودند; یعنی اسلام را در همه ابعاد و جوانب آن می نگریستند. اگر ممکن است بفرمایید که آیا چنین نگرشی در فقهای پیش از ایشان هم بوده است؟ در ضمن امام چگونه به این نتیجه رسیدند که جامعیت اسلام، حکومت را هم پوشش می دهد؟

موسوی تبریزی: جامعیت اسلام، نکته ای نبود که فقهای بزرگوار پیش از ایشان و یا همزمان با ایشان از آن غافل باشند. تفاوت عمده امام با دیگران، بینش سیاسی آن بزرگمرد بود. حضرت امام(س) تشکیل و اداره حکومت را از وظایف مهم و اصلی علمای اسلام می دانستند. بعضی ممکن است، کمک به حکومت دینی را وظیفه بدانند; اما اصل تاسیس حکومت را در شرح وظایف فقیه نیاورند. امام این طور فکر نمی کردند، بلکه فقیه را موظف به بنیانگذاری حکومت و نظام می دانستند. در این تفکر، مبارزه با ظلم نه برای تعدیل حاکمان است، بلکه برای براندازی ظلم است. امام مبارزه با شرک و کفر و ظلم را از رهگذر حکومت می جستند و موفق می دانستند. ایشان دو وظیفه برای خود و هر فقیه دیگری در نظر داشتند: اداره صحیح امور مردم، و محو ظلم. همین طور که هر کس می فهمد، این دو برنامه، تنها در سایه حکومت جامه عمل می پوشد.

بنده قبل از انقلاب در صحبت با بعضی از مراجع معاصر، فهمیدم که این بزرگواران تشکیل حکومت دینی را از وظایف مردم می دانند; یعنی فقیه، تنها باید مردم را ارشاد کند و به آنها بگوید که بعد از تشکیل حکومت، رفتار اسلامی چیست، و یا چه باید کرد؟ خصوصا اگر براندازی حکومتهای موجود، با ضرر و خطر همراه باشد، لزومی نمی دیدند که اقدام کنند; یعنی برخود واجب شرعی و لازم عقلی نمی دانستند. در این بینش، مردم باید حکومت دینی را برپا کنند، و برای اجرای حدود به علما مراجعه کنند.

حتی گاهی برای این طرز تفکر، به آیات و روایات هم، استناد می کردند. خدمت یکی از همین بزرگواران عرض کردم که حضرت امیر(ع) فرموده اند: «قیام من برای آن بود که حدود الهی را اجرا کنم ». ایشان فرمودند: چون مردم، گرد حضرت جمع شدند و حکومت را به آن گرامی سپردند، امام خود را موظف دید که اجرای حد کند. پس تفاوت امام با بسیاری از فقها در اعتقاد به جامعیت اسلام نبود. جامعیت را همه می پذیرفتند. امتیاز امام این بود که جامعیت اسلام را در تشکیل حکومت می جست و آن را از وظایف هر مسلمانی، بویژه دانشمندان اسلامی قلمداد می کردند. امام مساله حکومت اسلامی را از دهه چهل به بعد مطرح کردند و خیلی هم بر آن پای فشردند. تا آنجا که پهلوی، تنها رقیب جدی و رسخت خود را امام می دانست.

اینکه عرض می کنم تفاوت امام خمینی(س) با فقهای دیگر، در بینش سیاسی بود، از اینجا روشن تر می شود که امام مبارزه با ظلم را به هرقیمتی واجب می دانستند; ولی اکثر فقها می گفتند: مبارزه با ستم، نوعی نهی از منکر است، و نهی از منکر شرایطی دارد که اگر آن شرایط فراهم نبود، لازم نیست. یکی از آن شرایط هم این است که خطرجانی درپی نداشته باشد. سخن امام این بود که منکر اگر ظلم کلی و فراگیر باشد، نهی و مبارزه با آن واجب است; اگرچه به کشتار و شهادت بینجامد.

مساله حکومت را دقیقا امام از سال چهل و هفت یا هشت، مطرح کردند; ولی اصل مبارزه با ظلم، مخالفت با اسرائیل، استقلال از امریکا، مبارزه با فحشا و... از سال چهل ودو شروع شد. این نشان می دهد که مساله حکومت و نظام سیاسی، صورت کامل و هماهنگ مبارزات اسلامی است.

به نظر می آید، امام - رضوان الله تعالی علیه - در اصل ولایت فقیه به یک توسعه مفهومی اعتقاد داشتند; یعنی معنا و مفهوم ولایت فقیه را بیش از آنچه نزد پیشینیان بود، توسعه دادند. این گسترش مفهومی را امام به سایر عناصر مطرح در حوزه نیز سرایت دادند; مثلا همین مساله تبلیغ را اگر در نظر بگیریم، اگر حوزه براساس اندیشه های امام هدایت و برنامه ریزی شود، بسیار گسترده تر، ژرفتر و متنوعتر از وضعیت سنتی خود را خواهد داشت. حتی اگر مبانی فکری فقهای دیگر را اساس قرار بدهیم و بگوییم تشکیل حکومت از وظایف مردم است، این وظیفه را می توان از طریق تبلیغ به آنان گوشزد کرد. نظر حضرت عالی در این باره چیست؟

موسوی تبریزی: همین طور است که می فرمایید. اضافه می کنم که امام برای رسیدن به اهداف بلندی که داشت، مقدمات آنها را هم فراهم کرد. رویه امام این نبود که مثلا یک مسیحی را به اسلام تشرف بدهد، و یا آنقدر در گوش شراب خوار و زناکار بخواند که توبه کنند. اینها برد کمی دارند. خیلی از فعالیتهای پر سر و صدای بعضی ازدلسوزان اسلام، با همه قداست ومعنویتی که داشتند، محدوده اندکی را پوشش می داد. مبارزه با فقر، ستم، تبعیض، فحشا و بی اعتقادی در برنامه همه بود; اما توسعه مفهومی در عناصر حوزوی - که شما گفتید - فقط در کار امام و پیروان ایشان مشاهده می شد. امام دنبال این نبودند که چند گرسنه را سیر کنند; چند تا جوان را به راه بیاورند; بیمارستانی بسازند و گناهکارها را توبه بدهد. امام به ریشه ها می اندیشید و از همه استعدادهای حوزه، از جمله تبلیغ، برای ریشه کن کردن آنها سود می جست. در دستگاه فکری امام همه نیروهای فکری، انسانی، مالی و اعتباری بسیج شده بودند که ریشه ها را بسوزانند. اگر ریشه قطع می شد، آن وقت: (یدخلون فی دین الله افواجا). انگشت اعتراض امام به سمت کانونهای فرهنگ ساز، مثل رادیو و تلویزیون، دانشگاه، مدارس، ادارات و در راس همه حکومت بود.

امام مثل هر آدم تیزبین و مآل اندیشی می دانست که افراد جامعه از هم تاثیر می پذیرند. با اصلاح یکی دو نفر، مداوا کردن مردم یک محله و با توبه دادن چند جوان، کار درست نمی شود; چون شما دو سال زحمت می کشید، چند نفر را به راه می آورید; ولی همینها در عرض چند ساعت، دوباره به فساد کشیده می شوند. چون، کشور از مراکز فساد پر بود. رادیو، فاسد بود، تلویزیون مفسده انگیز بود; دانشگاهها، جوانها را منحرف می کردند; و خلاصه همه جا لانه فساد شده بود. امام شاخ و برگ نمی زد. حتی شاه را هم شاخ و برگ می دانست. حمله امام به ریشه ها بود; ولو اینکه ریشه ها در خارج از مرزهای کشور باشند. این بود که امام همیشه، امریکا و انگلستان و استکبار جهانی را هدف قرار می داد. ایشان شاه را هم عمله و وسیله آنها می دانستند. از اوجی به مسائل نگاه می کردند، که مشکلات جزئی را برای خود حل کرده بودند.

هدف امام - رضوان الله تعالی علیه - الهی کردن فرهنگ جامعه بود. با جو عمومی اجتماع، رعایت حقوق الهی و مردم می شد. انفاق، عدالت، از خود گذشتگی، حق مداری، خیلی خوب است; اما اگر فضای کلی جامعه اینگونه نباشد، کسی نمی تواند این ارزشها را پایدار و فراگیر نگه دارد. انقلاب اسلامی به رهبری امام این خاصیت را داشت; یعنی جو و فضای جامعه، الهی شده بود. مردم دردوران انقلاب، همه فداکاری می کردند. اگرکوچکترین مشکلی برای کسی پیش می آمد، مشکل همه بود. مستمندان، تحقیر نمی شدند، سرمایه داران به سرمایه های خود نمی بالیدند. سادگی یک ارزش شده بود. مردم به حقوق شرعی و عرفی خود قانع بودند. این همان چیزی بود که امام می خواست; یعنی یک جامعه سراپا دینی و الهی. یادم هست در مدرسه علوی، کیسه های پول، یکی پس از دیگری می آمد. این پولها را کسانی به انقلاب هدیه می کردند، که ممکن بود تا چند ماه پیش، از یک ریالش نمی گذشتند. به تعبیر خود امام مردم، الهی شده بودند.

همان وقتها، بعضی از فضلای حوزه حتی روشنفکران حوزه، حرفهایی می زدند، مقالاتی می نوشتند و عقیده هایی را رواج می دادند، که در نهایت اگر خیلی موفق می شدند، شاخه ای از فساد را قطع می کرد. مجله مکتب اسلام، با چه طول و تفصیلی، راجع به زیانهای مشروبات الکلی، مقاله چاپ می کرد، و یا اینکه نگاه کردن به تلویزیون برای چشم ضرر دارد. همان موقع ایران پرشده بود ازمیکده ها و مراکز فساد. تلویزیون با برنامه های مفسده انگیزش بیشترین وقت مردم را گرفته بود. اگر کسی این مقالات را می خواند، فکر می کرد که تلویزیون برای این حرام است که به چشم انسان صدمه می زند! امام زمامداران را هدف گرفت. چون می دانستند که همه این مفاسد یک سرچشمه دارد، و آن حکومت فاسد پهلوی است، و آن هم خودش از یک چشمه دیگری که بیرون از مرزهای کشور است آب می خورد. حالا شما ببینید چقدر بین این دو رویه اختلاف بود.

نظریه ولایت فقیه که از سوی امام ساماندهی و عینیت یافت، گرچه برخاسته از فقه مترقی شیعه بود، توانست بر روند کلی فقاهت مصطلح نیز تاثیر بگذارد. به عبارت دیگر، ولایت فقیه به عنوان یک اصل اساسی در فقه، موجب فعالتر شدن فقاهت و دستگاه اجتهاد شد. آیا شما با این تحلیل موافقید، و آیا می پذیرید که ولایت فقیه، ابعاد گسترده تری را پیش روی فقیهان و جامعه فقهی ما نهاد؟

موسوی تبریزی: خیلی بیشتر از این انتظار می رفت; ولی باید پذیرفت که بی تاثیر نبود; خصوصا حوزه قم و نجف وضعیت ویژه ای دارد. آنجا بسیاری از این دست مسائل را بر نمی تافت. فشاری که بر حوزه نجف هست، بر حوزه قم نیست. بعد از انقلاب اساتید مبرزی به تدریس درس خارج قضا و شهادات و حدود روی آوردند. از آیت الله العظمی گلپایگانی بگیرید تا بسیاری دیگر از درس خارج گوها. بسیاری از ابواب فقه که جنبه حکومتی دارد، الآن بیشتر مطمح نظر است. کتابهای خمس و زکات و حقوق مالی که می توانند اساس فقهی حکومت را مستحکمتر کنند، الان بیشتر موضوع درسهای خارج است. و این پدیده مبارکی است. علاوه بر تغییر محسوسی که در موضوع درسهای خارج گفتم، در حال حاضر کتابهای محققانه ای هم درباره آن دسته از موضوعات فقهی که مربوط به حکومتند، نگاشته می شود. بحثهایی مانند مضاربه و مساقات و غیره که می توانند اساس سیستم بانکی کشور و صنعت بیمه را اسلامی کنند، الآن بیش از پیش مورد توجه و اهتمام آقایان است. پیش از این، هر بابی از فقه که یک سر آن به حکومت می رسید، خیلی محل توجه نبود; ولی در حال حاضر، هر چه مباحث سیاسی تر و کاربردیتر باشد، بیشتر استقبال می شوند. از کتابهای مهمی که در این فضا نوشته شد، کتاب ولایت فقیه آیت الله منتظری است. یک جلد این مجموعه به اثبات ولایت فقیه اختصاص دارد، سه جلد دیگر آن به مسائل حکومتی می پردازد; مسائلی از قبیل بیت المال، زندانها، قضاوت، امر به معروف و نهی از منکر، و هر چیزی که برای حکومت لازم و ضروری است. اصل طرح این مباحث، مبارک و مفید است; خواه بنده وشما با آن موافق باشیم یا نباشیم، آن بحث دیگری است. این فضا را در حوزه، انقلاب اسلامی به وجود آورد، و انصافا فضای مبارکی است.

یکی از ابواب فقه که خیلی در حوزه ها مظلوم بود، مساله امر به معروف و نهی از منکر بود. برای بعضیها تدریس این باب، سنگین بود; یعنی احساس می کردند اگر وارد این مقوله بشوند، در حد یک سخنران مذهبی، خودشان را تنزل داده اند; ولی به هر حال امر به معروف و نهی از منکر از ابواب فقه ماست و باید حداقل به اندازه بابهای دیگر تدریس و تحصیل شود. من یادم هست، یکی دو سال به پیروزی انقلاب مانده بود، به حضرت آیت الله نوری همدانی، پیشنهاد کردم که شما یک بار این موضوع مظلوم فقهی را تدریس کنید. ایشان اول خیلی استقبال نکردند; ولی بعد که به تدریس آن همت گماردند، خیلی موفقیت آمیز بود. همان وقت قرار شد که این بحث در یک مجموعه چاپ بشود. به خاطر مسائلی که در آن روز بود، امکان چاپ آن در ایران فراهم نشد. پیش از انقلاب در پاکستان چاپ شد و بعد هم در ایران تجدید چاپ کردند. در کتابهای مهم فقهی ما، مثل شرایع به اختصار از امر به معروف و نهی از منکر بحث شده است; اما امام به دلیل همان بینش بلند و حکومتی که داشت، در تحریرالوسیله به تفصیل وارد بحث شده اند. اگر قرار است فقه پاسخگوی معضلات اجتماعی و سیاسی باشد، باید به اینگونه بابها در فقه، اهمیت بیشتری داده شود.

غیر از اهمیت دادن به ابواب مهجور، ولی مهم فقه، انقلاب اسلامی در کیفیت مباحث و نوع بررسی مسائل و بینش فقها هم تاثیر داشته است; یعنی به همان کتابهای رایج و موضوعات معمول حوزه، مثل ابواب صلوه، خمس، زکات و ... بعد از طرح نظریه ولایت فقیه، طور دیگری توجه شد. حالا دیگر کمتر فقهی هست که هنگام طرح مباحث فقیهی، نیم نگاهی به شرایط روز و عنصر زمان و مکان نداشته باشد.

مع الاسف، آن مقداری که توقع می رفت، تحقق نیافت. فقه باید جوابگوی مسائل ریز و درشت اجتماع باشد. بسیاری از معضلات کنونی دولت از اینجا ناشی می شود که فقه ما درباره آنها ساکت است. اگر فقها همت کنند و توجه نشان دهند، می توانند برای همه مسائل کوچک و بزرگ حکومتی راهی در فقه بگشایند. این کمبود، علل زیادی دارد; چون به هر حال همه فقهای حوزه، توجه به این مسائل را در اولویت قرار نداده اند. عده ای هم که با امام همسو بودند، امام و انقلاب را قبول داشتند; اما فکر حکومتی نداشتند. برای امام اینقدر فرصت نبود که به همه این مسائل بپردازند. باید فقهای بزرگ و مبرز حوزه این راه را ادامه می دادند و توانایی فقه شیعه را در حل مسائل روز فرهنگی، اقتصادی و سیاسی به ظهور می رساندند. هنوز حوزه در زمینه فقه و اصول نتوانسته است از نظریات شیخ انصاری و امثال او فراتر رود. البته کسانی شروع کردند; ولی کافی نبود. آقای منتظری هم از کسانی بودند که این درس را در حوزه شروع کردند.

البته این غلط است که بخواهیم همه پاسخها را از فقه استخراج کنیم. چون به هر حال، اسلام غیر از فقاهت، کلام و اعتقادات و تفسیر هم دارد. بعضی موضوعات را باید در حوزه های معرفتی دیگر، جستجو کرد. شبهات، همه فقهی نیستند که برای پاسخ آنها سراغ فقه برویم. بعضی شبهات، کلامی اند، بعضی از مقوله فرهنگ و هنرند. اسلام، می تواند در مقابل همه این جبهه، ایستادگی کند، اگر به همه ابعاد آن توجه شایسته بشود. اگر کسی در مبنای علمی حکومت اسلامی، شبهه داشت، با او نمی توان به زبان فتوا سخن گفت. چنین شبهه ای را باید به حوزه اعتقادات کشید; جواب آنجاست. به هر حال حوزه های علمیه راه درازی در پیش دارند. استعداد و آمادگی حل و فصل مسائل روز در حوزه هست; حوزویان باید یک قدری، بینش خود را به نگرش امام نزدیکتر کنند. والا همه این شبهه ها بی پاسخ می مانند.

 شما این احتمال را می دهید که امام تشکیل حکومت اسلامی را کاملا مساوی با اسلامی شدن جامعه نمی دانستند؟ چون ممکن است همین حکومت فردا دست کسانی بیفتد که التزامی به احکام عملی اسلام ندارند. فقه و احکام شرعی باید در متن جامعه، ظهور پیدا کنند. اگر حکومت، اسلامی باشد; اما مردم چندان به شریعت پایبند نباشند، بتدریج حکومت هم از محتوای اسلامی بودن خالی می شود، و آن تغییرات اساسی که امام در نظر داشتند، تحقق نمی یابد. حضرت امام(س) اگر چنین احتمالی را جدی گرفته بودند، چه راهبردها و راهکارهایی را پیش بینی کرده بودند؟

موسوی تبریزی: توجه امام بیشتر به اساس و ریشه ها بود. آن بزرگوار، خیلی به جزئیات اهمیت نمی دادند. امام تاثیرات حکومت اسلامی را بر مردم و حتی حوزه ها، خیلی عمیق و گسترده می دانست; یعنی اگر کار از آنجا درست بشود، کانون و مرکز اصلاح شده است. این حتما به اصلاح جامعه و تصحیح حوزه هم می انجامد.

یک وقتی حضرت امام(س) به من فرمودند که به فلانی (یکی از فضلای حوزه) بگو که برود فلان شهر، امام جمعه آنجا بشود. من پیام امام را خدمت آن آقا گفتم. وقتی پیام امام را شنید به من گفت: من حاضرم که بروم و امام جمعه فلان شهر بشوم. ولی شما ببینید، الان حوزه دست کسانی است که یا امام را درک نکرده اند، و یا اساسا با ایشان مخالفند. اگر چند نفری هم که در حوزه هستیم و اندیشه های امام را تبلیغ می کنیم، اگر به این سو و آن سو برویم، اینجا مشکل پیدا می کند. شاید ما بتوانیم در حوزه، به فکر و اندیشه امام کمک کنیم. به ایشان بگویید اگر اجازه می فرمایند، من در حوزه بمانم. من صحبت های آن آقا را به امام - رضوان الله تعالی علیه - عرض کردم. امام فرمودند: از قول من به ایشان بگویید: اگر حکومت، اصلاح شود، حوزه هم به تبع تغییراتی خواهد کرد.

این بینش را فقط امام داشتند. ایشان بودند که به ریشه ها کار داشتند. همان وقتها که پهلوی، حکومت می کرد، امام به شاخ و برگها کاری نداشت بی حجابی و شرابخواری و فساد را هدف خودشان قرار نداده بودند. چون خوب می دانستند که این آتشها همه ازسوی حکومت است. همه دیدیم که وقتی انقلاب پیروز شد، مردم با کمال رغبت و آگاهی، به سمت رعایت شوون اسلامی حرکت کردند. حتی اول انقلاب بعضی از خانمها که کاملا بی حجاب بودند. در همان کوچه جماران که امام و بنده ساکن بودیم، رفت و آمد می کردند. امام هیچ وقت در سخنرانی های خود، نمی گفت جلوی اینها را بگیرید. چون اولا ممکن نبود، ثانیا کار باید از بن وریشه درست می شد. امام همیشه به ما می فرمود: فکر نکنید این قضاوت که الآن شما می کنید. کاملا اسلامی است - خطاب امام به پنج شش نفری بود که در شورای عالی قضایی بودند - ما اگر بیست سال دیگر هم به این مرحله برسیم که قضای اسلامی را عملی و اجرا کنیم، خیلی خوب است. عجله نکنید. شما کار را از بالا بتدریج درست کنید، کم کم همه چیز درست می شود. گاهی بین ما صحبت این بود که فلان قاضی انگشتر طلا می اندازد، یا آن یکی ریش می تراشد. امام می فرمودند: به این چیزها کار نداشته باشید. اگر برنامه ها از بالا، عادلانه باشد و مطابق موازین شرع و عقل عمل کنید، همان قاضی ریش تراش هم به عدالت عمل می کند; یعنی چاره ای جز این ندارد. چون قانون عادلانه است; ولی اگر کار از بالا خراب باشد، هر کس دیگری را که بر مسند قضا بنشانید، هرچند آدم متدین و ظاهر الصلاحی هم که باشد، ظلم خواهد کرد. چون فرهنگ حکومت او را به ظلم می کشاند.

بلی اینکه شما گفتید امام می خواست، جزئیات شریعت را هم در جامعه به اجرا درآورد، درست است; اما نه با دخالت مستقیم. امام اولا می خواست همه چیز را از اساس اصلاح کند، ثانیا شیوه امام محبت و مهربانی بود; یعنی ایشان تا آنجا که ممکن بود، زبان محبت را به کار می گرفتند; نه عامل فشار و ارعاب، سیاست کلی امام(س) این بود. و این رویه را ایشان در همه جا داشتند; از مسائل نظامی و ارتشی بگیرید تا پیچیده ترین معضلات فرهنگی، به خاطر همین هیچ وقت، اتفاقات جزئی، امام را چندان متاثر نمی کرد. چون ایشان می دانستند که ریشه آن چیست و باید کجا را هدف گرفت.

 ولی به هر حال، حکومت برای خود روحی دارد که اگر آن روح سالم و اسلامی باشد، حکومت هم می تواند به رویه اسلامی خود ادامه دهد. اگر قوانین همه اسلامی باشند; ولی مردم به راه دیگری بروند. در نهایت حکومت به سمت مردم گرایش پیدا می کند و نمی تواند خیلی جدای از مردم حرکت کند. بدنه حکومت و دولت، از این جهت آسیب پذیرند. ما این احتمال را می دهیم که حضرت امام(س) خصوصا در اواخر عمر مبارکشان، شدیدا از این مساله نگران بودند. شاید طرح ولایت مطلقه فقیه برای جلوگیری از این آسیب اساسی بود. برای اینکه اگر دولت و یا بخشهایی از حکومت، نغمه های دیگر نواختند، اساسش محفوظ باشد و به بنیانهای حکومت اسلامی، صدمات مهلک وارد نشود.

موسوی تبریزی: منظور من از توجه امام - رضوان الله تعالی علیه - به کلیات، مفاهیم کلی نبود; کلیات اجرایی و کاربردی. راجع به حفظ سلامت بدنه حکومت، سفارشهای امام اتفاقا خیلی هم جزئی بود. ایشان به اینکه چه کسی شایستگی ریاست جمهوری را دارد، کار داشت، تا مساله ماشینهایی که سران می نشستند. مرتب راجع به معضل گرانی و حل آن سفارش می فرمودند. از همه می خواستند که گرفتار تجمل گرایی نشوند، با مردم صادق و مهربان باشند، و آنان را ولی نعمت خود بدانند.

یادم هست که در مجلس سوم، حدود بیست و سه نفر از نمایندگان نامه ای را امضا کردیم و به خدمت امام فرستادیم. مضمون نامه این بود که بعضی از وزارتخانه ها، گاهی خودشان قانونهایی را به تصویب می رسانند و به اجرا می گذارند. دلیل آنها این بود که مملکت نیاز به قوانین تازه و مترقی دارد. و چون فکر می کردند مجلس تصویب نمی کند، قوانین را می بردند در شورای مصلحتی که امام تعیین فرموده بودند. آنجا جوسازی می کردند و حرفشان را پیش می بردند. عکس العمل امام به نامه ما این بود که نامه ای برای شورای مصلحت نوشتند و از آنها خواستند که دیگر قانونگذاری نکنند. در همان نامه به شورای نگهبان هم تذکر دادند که مصالح نظام و جامعه را در نظر گیرند. یک علت اینکه مجلس قادر نبود به سرعت قانونگذاری کند و نیاز سازمانها و وزارتخانه ها را برآورده کند، و علت دیگر اشکال تراشیهای شورای نگهبان بود. همین باعث شده بود که وزرا و روسا، خودشان را معطل تصویب قانون در مجلس شورای اسلامی نکنند. امام به شورای نگهبان تذکر دادند که اگر به نیاز نظام و مردم توجه شود، احتیاجی به جعل قوانین غیررسمی نیست.

من باز می گردم به همان حرف اولم. امام بعد از تشکیل حکومت هم مثل سابق، سعی داشتند وضعیت را از بالا درست کنند. اگر وزیر خوب باشد، معاون خوب هم انتخاب می کند. آن وقت دیگر همه راههای خلاف بسته می شود. پس باید کسی را در راس نظام نشاند که به او اطمینان صددرصد است. بعد دیگر انسان خیالش راحت است. می داند که او خیانت نمی کند، حماقت نمی کند، و با مردم درست رفتار می کند و ... در این صورت دولت مورد اطمینان مردم خواهد بود و ...

یکی از شبهاتی که از همان ابتدا درباره ولایت فقیه مطرح بود، تعارض این نوع ولایت با حاکمیت مردم است. با توجه به اینکه امام عمیقا به حاکمیت مردم اعتقاد داشتند، و با همین باور، ولایت مطلقه فقیه را هم عنوان فرمودند، قطعا به این نتیجه می رسیم که حاکمیت مردم در نظر امام، غیر از حاکمیت مردم در غرب است، لطفا نظرتان را در این باره بفرمایید.

موسوی تبریزی: ماجرای اهمیت دادن امام به مردم، نیازی به توضیح ندارد. این روحیه را امام هم پیش از پیروزی انقلاب داشتند، و هم تا آخرین روزهای عمر شریفشان، شما حتما یادتان هست: وقتی روز دوازدهم بهمن سال پنجاه و هفت در بهشت زهرا سخنرانی می کردند، اول فرمودند: «من دولت تشکیل می دهم ». بعد بلافاصله افزودند: «من به پشتیبانی این مردم، دولت تشکیل می دهم »; یعنی ایشان همه چیز را از مردم می دانستند. ازهمان روز اول هم می فرمودند این دولت موقت است. باید مردم خودشان رای بدهند و رئیس جمهور را انتخاب کنند. با وجود اینکه اسم دولت را موقت گذاشته بودند، باز از مردم خواستند که با راهپیمایی، نظر موافقشان را اعلام کنند. نخستین برنامه هایی هم که به دولت موقت دادند این بود که ساختار حکومت را براساس رای مردم، سامان بدهند. در اولین فرصت; یعنی کمتر از دو ماه، انتخابات برگزار شد و مردم روز دوازدهم فروردین به اصل نظام رای مثبت دادند. بعد هم انتخابات یکی پس از دیگری آغاز شد. قاعدتا وقتی خبرگان قانون اساسی، منتخب مردم بودند، نباید برای آنچه آنها تصویب کرده بودند -یعنی قانون اساسی - دوباره انتخابات برگزار شود. ولی امام گفتند: «شاید مردم، همین قانونی را که خبرگان تدوین کرده اند، نپسندند.» لذا از مردم رای گیری به عمل آوردند و امام از این جهت هم خیالشان راحت شد. آن موقع کسی به فکرش نمی رسید که لازم است برای تعیین نوع حکومت، باید نظر مردم را دوباره جویا شد. چون مردم با دهها هزار شهید نظرشان را گفته بودند. امام فرمودند: «من به جمهوری اسلامی رای می دهم; ولی باید رای مردم را هم در یک فضای آرام دید».

از نظر امام مشروعیت همه ارکان نظام، بسته به رای و خواست مردم است. امروزه در اروپا، مردم نوع حکومت را تعیین می کنند و امام همین کار را انجام دادند حتی بالاتر از این، مردم باید در تعیین رهبری نیز نقش اساسی داشته باشند از رهبر بگیرید وبیایید تا جزئی ترین مراکز قدرت و قانونگذاری، حضرت امام(س) در نامه ای که به آیت الله مشکینی - رئیس مجلس خبرگان - مرقوم فرمودند، به ایشان یادآور شدند که حتی بعد از تعیین رهبر از سوی مجلس خبرگان، تنفیذ این انتخاب، باید از سوی مردم صورت گیرد. منتها مردم گاهی مستقیم و رسما رای موافق خودشان را اعلام می کنند و گاهی غیرمستقیم و از راههای معمول عرف.

طبیعی است که در یک کشور مسیحی، مردم به کسی رای می دهند که با عقاید و باورهای آنان، همسو باشد. در کشور بودایی هم همین طور و ... مردم کشور ما مسلمان هستند. طبعا می خواهند رهبران آنان هم از عارفان و عاملان به اسلام باشند. هیچ وقت یک مسلمان، راضی نمی شود که کافر یا بی دین یا اجنبی بر او حکومت کند; ولی حکومت هم باید مردم را آگاه کند; فریب ندهد; در رشد و شکوفایی فکری آنها بکوشد و نامزدهایی که می خواهند رای بگیرند، به مردم دروغ نگویند. برای همین در قانون پیش بینی شده است که کاندیداها باید شرایطی داشته باشند. همه کشورها برای کاندیداهای هر انتخاباتی، شرایطی دارند. کسی که می خواهد در یک کشور اسلامی، وزیر یا وکیل بشود، باید مسلمان باشد، آگاه و متعهد باشد; سوءپیشینه نداشته باشد. البته بعضی از این شرایط در انتخابات مختلف فرق می کند. مسلما شرایط رئیس جمهور، فرق می کند با شرایطی که نامزد مجلس دارد. اما به هر حال، حکومت موظف است از آرمانهای مردم پاسداری کند و آنچه را که مردم با تحمل سختیها و ایثار جان و مال به دست آورده اند، حکومت آن را به باد فنا ندهد.

رهبری که به رای خبرگان ملت انتخاب می شود، هر قدر هم که اقتدار و مرکزیت داشته باشد، نقض دمکراسی و قانون نیست. مردم خبرگان را انتخاب می کنند، خبرگان رهبر را و باز باید مردم بر انتخاب خبرگان، صحه بگذارند و به وسیله همین خبرگان به تمامی فعالیتهای رهبر نظارت می کنند. این چه تعارضی با آزادیهای مردم و یا قانونمداری دارد؟

اگر مایل هستید، سوال بعدی را به موضوع ولایت مطلقه فقیه، اختصاص دهیم؟

موسوی تبریزی: خیلی راهگشاست اگر ببینیم، امام - رحمه الله علیه - این موضوع را در چه شرایطی مطرح کردند; به اصطلاح شان نزول آن را بدانیم. مساله «ولایت مطلقه فقیه » وقتی پیش آمد که شورای نگهبان، قوانینی را که مجلس براساس مصالح کشور تصویب می کرد، خلاف شرع تشخیص می داد; مثلا در مورد اراضی شهری، کسانی بودند که زمینهای وسیعی در اختیار داشتند و از فروش آنها به مردم بی خانمان، خودداری می کردند. مجلس می گفت که اینها باید زمینهایشان را به قیمت دولتی و با قیمت روز به مردم بفروشند. شورای نگهبان این قانون را رد کرد; چون می گفت: «الناس مسلطون علی اموالهم ». یعنی مردم بر مالهایشان سلطه دارند، خواستند می فروشند، نخواستند نمی فروشند. مجلس، وضعیت عمومی کشور را می دید، و شورای نگهبان به این قاعده فقهی نظر داشت. در رابطه با معادن هم شبیه همین مشکل پیش آمد. اگر در خانه کسی چاه نفت پیدا می شد، تشخیص امام این بود که آن چاه از اموال عمومی است; ولو در خانه شخصی من و شما کشف شده باشد. ولی شورای نگهبان معتقد بود که مال شخصی صاحب خانه است در مورد مالیاتها، شورای نگهبان، پیش از آنکه مجلس رای نهایی خودش را بگوید، اظهارنظر کرد; یعنی هنوز قانون مالیات در مجلس موضوع بحث بود که یادم هست آیت الله امامی کاشانی در یک سخنرانی گفتند: «این قانون، خلاف شرع است و اگر تصویب بشود، ما نمی پذیریم ». منظورشان این بود مملکت را باید با زکات و خمس و سهم امام گرداند و هر دریافت دیگری از مردم، خلاف شرع است. قانون کار را هم که آن روزها، به حمایت از کارگران و برای جلوگیری ازاجحاف کارخانه دارها تصویب شده بود، شورای نگهبان با استناد به همان قاعده الناس مسلطون ... رد کرد. امام از ولایت خودشان استفاده می کردند و این گره ها را می گشودند. گاهی هم به شورای نگهبان تذکر می دادند. تذکرات امام باعث شد که بعضیها با ایشان برخورد کنند. حتی آیت الله خامنه ای هم در نماز جمعه گفتند: «احکام اسلام را نمی شود تغییر داد». امام اینجا بود که مساله ولایت مطلقه را عنوان فرمودند. طرح این مساله در آن زمان به این معنا بود که حاکمیت اسلامی و ولایت فقیه - یا غیرفقیه; از این جهت فرقی نمی کند - می تواند مصالح عامه مسلمین را بر مصالح و احکام فردی، مقدم بدارد. مگر بسیاری از احکام فردی مثل وجوب وضو، روزه، جهاد اصغر، حج و... در بعضی شرایط از هر مسلمانی ساقط نمی شود؟ اگر آب برای کسی ضرر داشت، یا او را به حرج می انداخت، حکم او تیمم است. یعنی احکام شخصی فدای مصلحت فرد می شود. حالا شما در نظر بگیرید وقتی پای مصلحت نظام و معاش مسلمین در کار است، نمی توانیم از چند قاعده فقهی که حافظ منافع شخصی افراد است، چشم بپوشیم! شریعت اسلام همه جا نشان داده است که مصلحت عمومی انسانها را فدای مصلحت شخص یا اشخاصی نمی کند. فرض کنید دشمن کافر حمله کرده است و می خواهد کیان اسلامی را تسخیر کند. اگر این دشمن گروهی از انسانهای متدین، حتی علما را سپر خود قرار دهد و ما را به کشتن آنها تهدید کند، وظیفه ما چیست؟ ما اینجا بین دو راه قرار داریم. یا جان آنها را در نظر بگیریم و سلاح را زمین بگذاریم، و اجازه بدهیم دشمن کشور اسلامی را تصرف کند و یا اینکه برای نجات کشور و نظام اسلامی به دشمن حمله کنیم; هرچند مجبور شویم همان متدینان را که سپر شده اند، بکشیم.

ولایت مطلقه را امام در این فضا و شرایط مطرح کردند. بدین ترتیب باید به تشخیص ولی فقیه، مصالح عمومی کشور بر مصلحتهای فردی مقدم باشد. جملات امام که در صحیفه نور جمع آوری شده است، این مطلب را خیلی روشن بیان می کند. در نامه ای هم که خطاب به علما و حوزه ها مرقوم فرمودند و یا به مجمع تشخیص مصلحت نوشته اند یادآور شدند که ما باید مصالح جامعه را بیش از پیش در نظر داشته باشیم. پس منظور امام این بود که اگر مصلحت جامعه اقتضا کرد، حکمی از احکام اسلام تعطیل بشود، باید این کار بشود.

با تاکیدی که امام روی مساله مصالح عمومی داشتند، این توهم ایجاد می شود که حکومت اسلامی بیشتر به سوی مردمی و دموکراتیک شدن پیش می رود. آن وقت فرق جمهوری اسلامی با حکومتهای دمکراسی در غرب چیست؟

موسوی تبریزی: ما که نباید خودمان را به الفاظ مشغول کنیم. امام از اول فرمودند در جمهوری اسلامی دمکراسی هم هست. اگر دمکراسی، یعنی اینکه اساس رای مردم باشد و مردم به همه مراحل اجرای قانون نظارت داشته باشند، جمهوری اسلامی، نباید چیزی از دمکراسی کم داشته باشد.

اولویت دادن به مصالح عمومی، به معنای دور شدن از اسلام نیست. در همه کتابهایی که در گذشته نوشته شده است و مباحث فقهی را مطمح نظر دارند، این مساله مورد اتفاق است که اختلال در نظام معیشتی مسلمین، از بزرگترین گناهان است. این نکته با اهمیت را بارها آخوند خراسانی، در کفایه الاصول یادآور شده اند. اختلال و بر هم زدن نظام اسلامی، به هیچ بهانه ای پذیرفته نیست; هر چند به بهانه اعمال عبادی. اصلا یکی از دلایل اینکه گفته اند درفقدان نص، با درنظر گرفتن شرایطی، می توان به اصول عملی رجوع کرد، این است که نمی شود همه جا احتیاط کرد; چون احتیاط افراطی، به اختلال نظام می انجامد. اگر یک مسلمان بخواهد حتی یک نمازش را با درنظر گرفتن همه احتیاطها و اقوال بخواند. با مشکل رو به روست; چه رسد به اداره حکومت و مردم. ما در فقه، مساله تقیه را داریم، مساله تزاحم، اهم و مهم و مساله دفع افسد به فاسد و نظایر آن. اینها برای این است که فرد و جامعه از حرج و بن بست خارج بشوند. همه فقها اتفاق نظر دارند که هرگاه امری موجب اختلال نظام جامعه و هرج و مرج بشود، یا معاش مردم را با مشکل مواجه کند، باید تعطیل و یا به زمان خودش حواله شود; یعنی موقتا از آن چشم بپوشیم. این دیگر ربطی به امام یا حکومت اسلامی ندارد; همیشه بوده و مورد اتفاق نظر همگان است.

خاصه نمی توانند مصالح خود را بر مصالح عامه مقدم بدانند. مثلا کسی با تمسک به «الناس مسلطون علی اموالهم » بگوید این زمین مال من است و هر طور که بخواهم می سازم، و هر کار که دلم خواست در آن انجام می دهم. سلطنت مردم بر اموالشان تا آنجایی است که به فرهنگ جامعه، به دین و ایمان مردم لطمه نزند. وقتی به قول امام رعایت مصالح مادی و معنوی مردم، حکم اولیه است، دیگر نمی شود مطلب مهمی مانند آن را با قاعده «لاضرر» مثلا توقیف کرد. مالیات، هر چند به زور گرفته شود، اشکال شرعی ندارد و مغلوب حکم «لاضرر» و «الناس مسلطون علی اموالهم » هم نیست; چون از همین مالیاتهاست که جاده و فرودگاه و پارک و خیابان و مراکز بهداشتی ساخته می شود، و اینها از ضروریات یک زندگی سالم و امروزی است.

چه خوب بود که این مسائل در حوزه ها، به صورت شایسته و شفاف، بحث می شد; فقها می نشستند و محدوده رعایت مصالح فرد و جامعه را تعیین می کردند. همان موقع که این حرفها مطرح بود. کسانی مانند آقای آذری قمی، با مالیات مخالفت کردند. یک چیزهایی هم نوشتند; از جمله اینکه مالیات، خلاف شریعت اسلام است. من همان وقت مطلبی نوشتم و دادم به مجلس. آنجا هفت، هشت موردی را که حکومت اسلامی می تواند جعل قانون کند نوشته بودم. و حتی تعیین کردم که کدام از این موارد بنا به حکم اولیه اسلام است، و کدامها حکم ثانوی. چون آن وقتها، هنوز قضیه ولایت مطلقه، بر سر زبانها نیفتاده بود، من از طریق اهم و مهم مسائل را حل می کردم.

البته با دخالت امام و تاییدهایی که فقهای روشن کردند، مساله مالیات حل و فصل شد. مخالفت از سوی عده معدودی بود. ولی همان طور که عرض کردم، همه فقهای گذشته و حاضر، مصالح جامعه را بر مصلحتهای فردی و شخصی، مقدم می دانند. این تقدم، عین اسلام است. نه با جمهوری اسلامی که با فقه مصطلح هم تنافی ندارد. اصلا در سایه همین احکام مترقی است که اسلام برای همیشه، فعال و زنده می ماند. ما وقتی می گوییم اسلام جامعیت دارد، منظورمان همین انعطافهایی است که به موقع در احکام می بینیم. اسلام، برای اینکه به پیشرفت خود ادامه بدهد و جهانیان را متقاعد کند که می تواند پیچیده ترین رژیمهای سیاسی را اداره کند، نیاز به این تقدم و تاخرها در مواقع تزاحم دارد. والا در اداره جامعه گره های بسیاری به وجود می آید که توان گشودن آن را نخواهیم داشت.