فلسفه سیاسی و اندیشه های سیاست مدرن از دیدگاه امام خمینی و اندیشه مندان بزرگ

فلسفه سیاسی و اندیشه های سیاست مدرن از دیدگاه امام خمینی و اندیشه مندان بزرگ
منصور حاجی
۲۰ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, امام خمینی, فلسفه سیاسی, عدالت, انسان,

علم سیاست و موضوعات مرتبط با آن از حوزه های معرفت بشری است که همواره عرصه تجزیه و تحلیل اندیشه مندان و فلاسفه بزرگ جهان بوده است و به عنوان یکی از مهمترین علومی که ماحصل تجربه عرصه نظر و عمل بشری است به مثابه ابزاری کارآمد در جهت برآورده کردن بدیهی ترین نیازهای مادی و معنوی در زندگی انسان ها مورد بهره برداری واقع شده است.

در فرآیند تکامل علم سیاست، تلاش برای علمی کردن مفاهیم این حوزه از عمده اهداف اندیشه مندان و فلاسفه سیاسی بوده که ریشه های تکوین این فعالیت به سده های گذشته باز می گردد. تلاش برای درک نوین از مفاهیم و تاثیر آن و ایجاد تحول اساسی در برداشتهای سنتی و مرسوم در آن از مهمترین این اقدامات بوده است و برخلاف تاریخ اندیشه های سیاسی که به سیر تاریخی نظر دارند، فلسفه سیاسی درصدد تبیین و بیان ماهیت و دلائل وجودی و تاثیر وجودی هر یک از مفاهیم در علم سیاست می باشد.

بدون تردید گذر تئوریک علوم بشری از سیاست قدیم به سیاست مدرن و به دنبال آن تغییر کار ویژه های مرتبط با آن نقش اساسی را بر حوزه های فکری و زندگی جوامع بشری داشته است که تحول در مفاهیم، از جمله سیاست و مدرن و وجود نوعی رابطه متقابل میان هر دو واژه قابل مشاهده و تحلیل است.

مفهوم سیاست مدرن یکی از مفاهیم اساسی در دنیای علم سیاست امروزین است که بسیاری از تئوریهای برجستگان عرصه علم سیاست را به خود اختصاص داده است و عمدتاً اندیشه سیاسی در این دوره که اصطلاحاً دوره مدرن در برابر دوره و اندیشه سیاسی سنتی قرار می گیرد.

ذکر این نکته ضروری است که دگرگونی در مفاهیم مرتبط با سیاست مدرن هر چند که انتزاعی ترین مفاهیم باشد به دلیل گستره و تاثیر زیاد آن از سوی صاحبنظران با دقت خاص مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.

فلسفه سیاسی

فلسفه سیاسی بخشی از فلسفه است که به تحلیل هستی شناسانه پدیده و موضوعات سیاسی می پردازد که به صورت یک حوزه معرفتی پویا شکل گرفته شده است و فرآیند تکوین آن از دوران یونان قدیم آغاز و در دوره های کلاسیک، قرون وسطی و دوران نوین با تحولات گوناگون مواجه شده است و هم زمان با بوجود آمدن مکاتب مختلف فلسفی، دیدگاهها و نگرشهای بعضاً متضاد از موضوعات اساسی همچون جهان هستی، اهداف و غایات جوامع و جایگاه انسانها و حکومتها مطرح گردید و در حقیقت با نگرش فلسفی، که ماهیتاً از شیوه های انتزاعی بهره می گیرد مباحث اصلی در حوزه سیاست، همچون ابزارهای مرتبط با حکومت و مفاهیمی همچون آزادی، قدرت، مشروعیت، اقتدار و غیره به بحث کشیده می شود و از آنجا که مفاهیم انتزاعی عمدتاً بر کلیات اطلاق می شوند بدین ترتیب مباحث فلسفه سیاسی در چهارچوب مکان و زمان قرار نمی گیرند و هر یک از دستگاههای فلسفی سیاسی با روش خاص خود به توضیح جهان می پردازند.

تکیه بر مشاهده و استدلال از سوی ارسطو، استدلال انتزاعی و منطقی از سوی هابز و تاکید بر عقل سلیم و حقوق طبیعی از سوی لاک و تکیه بر وحی الهی از سوی سنت آگوست و یا اتکاء بر عقل از سوی هگل مهمترین شیوه های فلاسفه سیاسی بوده است.

همواره عقلانیت و اتکاء به آن، بستر اصلی تفکر و شکل دهی به منظومه های فلسفه سیاسی بوده و در علم فلسفه برای اثبات موضوعات مطلوب خود در این حوزه از اصول مسلم با روشهای قیاسی استفاده می شود و این موضوع در مباحث فلاسفه بزرگی همچون ارسطو، افلاطون، هابز، لاک، و هگل به خوبی قابل اثبات است زیرا هر یک از آنان تلاش نموده اند استنتاجات و ادراکات خود را با نظام فلسفی ذهنی انطباق داده و باورهای کلی تر را مطرح نمایند. بنابراین می توان گفت که فیلسوفان عصر قدیم و یا عصر مدرن در حقیقت به دنبال بیان سیاستهای کارکردی دولتها نیستند و توصیف سطحی از جوامع سیاسی در دایره تفکرات و استدلالات آنها قرار نمی گیرد بلکه فیلسوف سیاسی به دنبال حقایق اصلی و شناخت کنه و ذات هر یک از پدیده ها در درون جوامع هستند.

در حقیقت در درون فلسفه سیاسی است که دیدگاههای نظریه پردازان در خصوص بهترین شیوه های حکومت تجلی پیدا می کند به عنوان مثال، میزان معرفت به حقایق در فلسفه افلاطون و میزان تامین فضیلت و صلاح عامه در اندیشه ارسطو و میزان نظم و امنیت در فلسفه سیاسی هابز و میزان تامین حداکثر شادی برای حداکثر مردم در مکتب اصالت فایده بوجود می آید و اجراء عدالت و گرایش به تحقق قوانین دینی و ایدئولوژیک در فلسفه سیاسی نظریه پردازان دینی همچون حضرت امام خمینی شکل می گیرد.

ذکر این نکته ضروری است اگر از باب ماهیت فلسفی بتوان به سیاست نگریست، این معنا دریافت می شود که در کنه فلسفه اعم از سیاسی و غیرسیاسی به نوعی تلاش برای درک و فهم اساسی ترین امور و مسائل در هر یک از حوزه ها به چشم می خورد. اساساً فلسفه به دنبال ایجاد یک وحدت رویه و اصلی در میان تفکرات انسانهاست و همانند ریشه و بنیان یک مجموعه که قادر به ایجاد نظم در درون اندیشه هاست تجلی پیدا می نماید و از آنجا که فلسفه نشات گرفته از مفاهیم انتزاعی و ذهنی است می تواند تحت تاثیر تحولات درون پاردایمی هر یک از مکاتب به خوبی به ایفاء نقش خود بپردازد و در این فرآیند و در جریان تقابل با افکار موافق و مخالف به شکل نوینی پا به عرصه وجود گذارد.

شاید در طرح موضوعات فلسفی و سیاسی این سوال برای هر یک از خوانندگان علمآراء حضرت امام خمینی در حقیقت آغازگر فرآیند تغییر الگوهای متعدد در فلسفه سیاسی و تفکرات اسلامی است که موجب گشوده شدن فضای پژوهشی و علمی در پیش روی محققان شده است

سیاست پیش آید که چگونه تعالیم فلسفی که عمدتاً برگرفته شده از مفاهیم انتزاعی و برگرفته از تعقل و خرد فلاسفه است، می تواند کاربردی ترین علوم و اموری را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد که بر زندگی انسانها تاثیرگذار است. بدون تردید پیچیدگیهای خاص میان اندیشه فیلسوفان بزرگ در عرصه فلسفه و سیاست مداران در عرصه حکومتداری از همین نکته نشات می گیرد که تاثیر اولیه آن ورود حداقل فلاسفه به عرصه حکومت عملی می باشد، مانند مشاهیری همچون افلاطون و ارسطو که از فلاسفه بزرگ بوده اند و با دقت خاصی حکومتها را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و آن را به تصویر کشیده اند، اما هرگز در جایگاه یک حکمران قرار نگرفته اند.

بدون تردید اگر به کنه و ذات مفاهیم مورد استفاده فلاسفه نگریسته شود با انبوه مفاهیم انتزاعی که برگرفته شده از فرضیات عقلی و شهودی است مواجه خواهیم شد و هر یک از فلاسفه از درون این مفاهیم انتزاعی در درون فلسفه سیاسی چگونه زیستن و تاثیر آن را بر رفاه و سعادت بشر را نشان می دهند. به طور مثال فارابی در خصوص فلسفه می گوید: «رسیدن به سعادت از راههای جمیله است که به واسطه فلسفه تحصیل می شوند» لذا می توان دریافت که از دوران یونان باستان تا عصر کنونی فیلسوفان بسیاری بوده اند که در باب فلسفه سیاست و ماهیت آن دست به تفکر زده اند که تا عصر مدرن کنونی ادامه یافته است و ارائه تفسیرهای مهم فلسفی از فرمانروایی (Sovereignty)، شکلهای صحیح و فاسد حکومتها از جمله مباحثی است که تحت تاثیر اندیشه های فلاسفه بزرگ شکل گرفته است بنابراین بی ارتباط نخواهد بود اگر گفته شود بسیاری از مفاهیم اصلی در اندیشه فلاسفه سیاستمداران مدرن همچون حقوق، رضایت (Consent) قرارداد اجتماعی (Social contract) و فایده (Utility) و کمال خواهی (Prerfectionism) به عنوان چهارچوبهای اصلی در فلسفه سیاست، برگرفته از مبانی فکری اندیشه مندان سده های قبل، بویژه در قرن نوزدهم است.

از فلسفه سیاسی تعاریف متعدد ارائه شده است که ضرورت دارد تا به تعدادی از آنها اشاره گردد .

یکی از اندیشه مندان علم سیاست می گوید :«فلسفه سیاسی، پژوهش در موضوعات مربوط به زندگی عمومی پیشبرد کیفیت آن است و حوزه سیاسی را با مصالح عمومی یکسان می شمارد».

اسپریگنز در تعریف فلسفه سیاسی می گوید: «نظریه سیاسی (فلسفه سیاسی) علمی است برای فهم عناصر تشکیل دهنده جامعه خوب و یافتن معیارها و راه حل آنهاست» اشترواس در این باره می گوید: «تمام اعمال سیاسی ذاتاً جهتی به سوی معرفت به ماهیت خیر دارند اگر این جهت گیری به سوی معرفت به خیر تصریح شود و اگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی خوب و جامعه خوب قرار دهند فلسفه سیاسی پدیدار می شود. فلسفه سیاسی شاخه ای از فلسفه است که با زندگی سیاسی یعنی زندگی غیرفلسفی و زندگی بشری، بیشترین نزدیکی را دارد. در تاریخ اندیشه های سیاسی قرن بیستم در تعریف فلسفه سیاسی آمده است: فلسفه سیاسی، اغلب به شیوه ای انتزاعی با غایات حکومت و ابزارهای مناسب دستیابی به آنها و مالاً با بهترین شکل حکومت و سر و کار دارد. موضوعات اصل فلسفه سیاسی را مباحثی چون چگونگی احراز حقیقت، عدالت، مبانی خیر و صلاح عمومی، لوازم آزادی و برابری، ضرورت وجود حکومت، دلایل اطاعت از قدرت و جز آن تشکیل می دهد.

صرف نظر از تعاریف مطرح شده، هر فلسفه سیاسی شناخته شده، خود بنیانگذار اندیشه سیاسی خاصی شده است و می توان دریافت که اندیشه های سیاسی ارائه شده ریشه در فلسفه سیاسی دارند.

از نظر امام خمینی، قبول سیاست مدرن و تبعات ناشی از آن الزاماً منجر به سکولاریزه شدن در جامعه نمی شود

حضرت امام به لحاظ تفکر سیاسی دارای نظریه مهمی در خصوص فرمانروایی سیاسی است که این نظریه به تنهایی ایشان را در زمره فلاسفه سیاسی جهان قرار می دهد

سیاست مدرن

همانند دیگر مفاهیم علوم سیاسی و اجتماعی، تعریف مشخصی از سیاست مدرن وجود نداشته و این مفهوم با تعدد معنا و عدم اجماع در تعریف و مصادیق مواجه شده است و هر یک از اندیشه مندان علم سیاست مفهوم خاص و بعضاً متضادی را برای آن وضع کرده اند و تنها چیزی را که به صورت قاطع می توان گفت آن است که در خصوص مفهوم سیاست مدرن تعریف نهانی وجود ندارد.

کارل مارکس برای مفهوم مدرن (سیاست) دو معنا را مطرح کرده است اول آن را به یک مفهوم، مترادف دوران تاریخی و در معنای دوم، به مثابه یک رویکرد اجتماعی و فرهنگی تلقی نموده است که عمدتاً تاکید وی در این حوزه معطوف به تغییر و تحول و روابط سرمایه داری و پیشرفت جهان بوده است.

از دیدگاه بسیاری از اندیشه مندان، شروع دوران و سیاستهای مدرن از زمانی است که انسان با تکیه بر عقل خود درصدد غلبه بر طبیعت بر آمده است و به همین دلیل است که دکارت براین موضوع تاکید دارد که مفهوم مدرن این واقعیت را بیان می کند که در آن انسان قادر به شناخت وجودی همه موجودات و قادر به معناکردن آن است.

صرف نظر از آنکه اساساً چه مفهومی برای سیاست مدرن در نظر گرفته شود این نکته قطعی است که مباحث آن بخش عظیمی از مطالعات اندیشه مندان سده های گذشته را به خود اختصاص داده و موجب محوریت و طرح مباحث تئوریک فراوان در عرصه فلسفه و اندیشه شده و فلاسفه ای همچون دکارت، کانت، هگل و نیچه سعی وافر در تجزیه و تحلیل این مفهوم و تبعات آن داشته اند .

سیاست مدرن ،پدیده های نوینی را در جوامع مختلف به همراه آورده که تاثیر آن غیرقابل انکار می باشد و تحقیقاً این موضوع ثابت گردیده که این روند علاوه بر غیرقابل ایستایی، از مقبولیت روزافزونی در میان مردم جوامع برخوردار می باشند. مفاهیمی همچون دموکراسی، احزاب و نهادهای مدنی از چنان مقبولیت نظری و عملی برخوردار شده اند که اینگونه به نظر می رسد که تقابل فلسفی و عملی با آنان بسیار چالش برانگیز باشد و این وضعیت را می توان حتی در جوامع دین مدار سنتی که هیچ یک از مفاهیم ذکر شده در منابع دینی آنان مورد بحث واقع نشده به خوبی مشاهده نمود .

در ارتباط با دوران آغازین سیاست مدرن، میان اندیشه مندان اتفاق نظر وجود ندارد متفکرانی همچون هانا آرنت و آنتونی گیدنز، پیدایش سیاستهای مدرن را به سده های هفدهم یعنی دوران شکوفایی اندیشه های علمی و فلسفی نسبت می دهند و از دیدگاه یورگن هابرماس و چارلز تیلور این زمان را به دوران روشنگری نسبت می دهند و بسیاری از اندیشه مندان، قرن نوزدهم را به عنوان مبنای شروع دوران سیاست مدرن و عصر تجدد می دانند و دلیل این مناقشه آن است که بسیاری از موضوعات و مفاهیم مشترک در دوران سیاست مدرن و غیرمدرن مورد بررسی و تجزیه و تحلیل واقع شده است که از جمله اثرات آن بوجود آمدن رفتارهای مدرن در بسیاری از جوامع سنتی بوده که در نهایت موجب شکل گیری جوامع کثرت گرا که غالباً هنجاری نیز هستند شده است.

به هر حال آغاز دوران مدرنیته و تحول و تطور در درون حوزه های سیاسی و اجتماعی به مثابه یک انقلاب تلقی شده که تمامی حوزه ها از جمله اقتصاد و جامعه شناسی را دربرگرفته و

طرح نظریه ولایت فقیه هر چند که در اقوال علمای بزرگی همچون شیخ مرتضی انصاری و نائینی، بهبهانی و غیره به شکل مبسوط مطرح شده است اما بیان حدود اختیارات آن، تئوری نوینی است که توانسته است سرفصل بسیاری از مباحثات علمی قرار گیرد

سپس در رویکرد رو به گسترش خود مفاهیم مرتبط با حوزه اندیشه و فلسفه را تحت تاثیر خود قرار داده است.

امام خمینی

حضرت امام خمینی نخستین مرجع دینی و یک فیلسوف دینی تلقی می شود که در طول تاریخ تشیع به عنوان رهبر یک نظام سیاسی از مواضع صریح و کارکردی در ارتباط با حکومت و ماهیت آن برخوردار می باشد. ایشان برخلاف دیگر اندیشه مندان علم سیاست که در فضای صرفاً علمی و انتزاعی اقدام به تدوین نظام فلسفی سیاسی می نمایند، اقدام به تدوین اثر مکتوب و مستقل در خصوص نظام سیاسی ننمودند و آرای ایشان در خصوص سیاست به معنای دقیق آن و فلسفه وجودی و دلائل غائی نظام سیاسی مورد نظرشان در چهارچوب دروس فقهی (قبل از انقلاب) و در جریان مبارزات، سخنرانیها و مکاتبات با مسئولین و مذاکرات، مطرح شده و مبنای طرح نظریه های جدید در باب حکومت و عمل به آن شده است که از جمله مصادیق آن، نامه ایشان به ریاست جمهوری وقت (مقام معظم رهبری) در خصوص اختیارات ولایت مطلقه فقیه می باشد.

از آنجا که بسیاری از دیدگاههای حضرت امام در طول دوران تحصیل و پس از مرجعیت و رهبری (پس از انقلاب) شکل گرفته بود دارای مباحث مشترک بسیاری با اندیشه مندان عصر مدرن می باشد اما دیدگاه ایشان از سیاست با دید گاه تئوریک که از سوی افرادی چون هایدگر، هابرماس و غیره مطرح شده است تفاوت ماهوی دارد و بدون شک اگر براساس ملاکهای متعارف در مباحث علوم سیاسی اندیشه های ایشان مورد ارزیابی واقع شوند به خوبی این نکته آشکار می شود که در این حوزه ها سخنان حضرت امام به شکل جدی مبانی تئوریک آنان را به چالش فرا می خواند و به عبارت بهتر اینکه آراء حضرت امام خمینی در حقیقت آغازگر فرآیند تغییر الگوهای متعدد در فلسفه سیاسی و تفکرات اسلامی است که موجب گشوده شدن فضای پژوهشی و علمی در پیش روی محققان شده است، بر این اساس می توان گفت فلسفه سیاسی حضرت امام خمینی مبنی بر تشکیل یک نظام سیاسی کارآمد بوده که می تواند متضمن پذیرش بسیاری از مفاهیم نظری و عملی سیاست مدرن و تبعات آن در جامعه اسلامی و تحت حکومت دینی باشد و از آنجا که بسیاری از برجستگان دینی نسبت به مفهوم مدرن اعم از سیاست و یا فرآیندهای آن با دیده تردید می نگریستند و آن را استحاله در غرب تلقی می کردند، این پذیرش از سوی حضرت امام بیانگر آن است که در کنه و ماهیت فلسفه سیاسی ایشان این نکته نهفته است که قبول سیاست مدرن و تبعات ناشی از آن الزاماً منجر به سکولاریزه شدن در جامعه نمی شود و حتی با انطباق مصادیق آن با مفاهیم دینی و ملی می تواند موجب ایجاد جنبشهای فکری و اجتماعی و در نهایت کارآمدی نظام اسلامی شود. و تاکید اساسی آن است که نگرش فلسفی و علمی حضرت امام خمینی به سیاست مدرن به نوعی تلفیقی محسوب می گردد به گونه ای که ضمن اعتقاد به این موضوع که فقه می تواند به بسیاری از موضوعات پاسخ دهد، بر این باور است بسیاری از مولفه های بشری اعم از اجتماعی و سیاسی قابل انطباق با مفاهیم اسلامی می باشد که از مهمترین مصادیق این موضوع پذیرش جمهوریت و دموکراسی و احزاب ـ که یکی از ره آوردهای سیاست مدرن بوده ـ در نظام اسلامی می باشد که با توجه به وقوع این موضوع در هنگام پیروزی انقلاب اسلامی می توان از آن به عنوان یک تحول درون پارادایمی به سیاست مدرن و یا به عبارت دیگر به سوی جامعه مدرن از سوی حضرت امام خمینی به عنوان نظریه پرداز انقلاب و نظام جمهوری اسلامی دانست که نتایج مهمی را در ابعاد مختلف چه در حوزه نظری همانند تدوین قانون اساسی و چه

در عرصه عملی همانند بحرانهای اساسی را در برداشت. وجود انتخابات که از ره آوردهای سیاست مدرن بوده به مثابه اجماع عمومی برای پشتیبانی از نظام سیاسی محسوب گردید و در نهایت این موضوع اثبات می گردد که کارآمدی نظام که بتواند اهداف اسلام را جامعه عمل بپوشاند هدف اصلی در فلسفه سیاسی آن حضرت بوده و در این راه می توان از نهادهای مدرن نیز بهره مند شد.

حضرت امام خمینی به لحاظ تفکر سیاسی دارای نظریه مهمی در خصوص فرمانروایی سیاسی است که این نظریه به تنهایی ایشان را در زمره فلاسفه سیاسی جهان قرار می دهد.

عمده مکاتب فلسفی جهان اعم از مدرن و غیرمدرن (سنتی) در حوزه های مختلف از جمله فرمانروایی سیاسی و قواعد مورد نظر آن بحث و گفتگو می کنند که این قواعد شامل موضوعات کلان همچون ماهیت حکومتها و غایات آنان می باشد و این سوال در کنه فلسفه سیاسی شکل می گیرد که به هر حال حق فرمانروای سیاسی از کجا نشات می گیرد؟

از دیدگاه بسیاری از فلاسفه ،بحث الهی بودن فرمانروا مطرح می گردد بر اساس این نظریه تنها حاکمی می تواند بر مردم حکومت کند که از سوی خداوند تایید و منصوب شده است که جنبه اصلی این نظریه آن بود که افرادی که با این عنوان به فرمانروایی سیاسی می رسیدند اطاعت خود را اطاعت از خداوند و مخالفت با خود را مخالفت با خداوند تلقی می نمودند و ماهیت فرمانروایی خود را خدایی تلقی می نمودند.

یکی از نظریات فرمانروایی سیاسی که عمدتاً منصوب به افلاطون است نظریه کمال خواهانه است. اساس این نظریه بر آن است که فرمانروا به دلیل دارابودن علم و شناخت برتر می تواند بر دیگران حکومت کند که آن را مبتنی بر خیر عمومی تلقی می نمایند و از آنجا که خیر با عقلانیت در ارتباط مستقیم قرار دارد و از طریق عقل است که می توان خیر فردی و عمومی را دریافت کرد پس به همین منظور اینگونه فرمانروایی را در زمره فرمانروای های عقلانی قرار می دهند.

از دیگر دیدگاههای طرح شده در خصوص فرمانروایی، بر رضایت افراد تاکید دارد که منبعث از دیدگاه فلاسفه بزرگ از جمله فلاسفه سیاست مدرن است و پیش فرض این نظریه آن است که همه انسانها در تواناییهای طبیعی با یکدیگر برابرند و همه دارای تعقل می باشند، لذا مبحث فرمانروایی سیاسی مبتنی بر رضایت با نظریه قرارداد اجتماعی (Social contact argument) به صورت یکسان تلقی می شود.

فرمانروایی سیاسی در اندیشه حضرت امام در نهایت متاثر از اندیشه امامت و سپس در عصر غیبت، ولایت فقها می باشد و طرح نظریه ولایت فقیه هر چند که در اقوال علمای بزرگی همچون شیخ مرتضی انصاری و نائینی، بهبهانی و غیره به شکل مبسوط مطرح شده است اما بیان حدود اختیارات آن، تئوری نوینی است که توانسته است سرفصل بسیاری از مباحثات علمی قرار گیرد و ضمن آنکه قابلیت اجرایی پیدا نموده است و در تقابل، با نظریه فرانسیس فوکویاما که پس از فروپاشی شوروی سابق یگانه فلسفه سیاسی زنده را لیبرالیسم بیان نموده آن را به چالش جدی کشانده است .

در حقیقت حضرت امام با ارائه تئوری جدید در قالب وضع اختیارات ولایت فقیه به دنبال نظم جدید دیگری بوده که هر یک از مفاهیم سیاسی در این فلسفه سیاسی معنای دیگری پیدا می کند. بنابراین همان گونه که توماس اسپریگن می گوید «نظریات سیاسی صرفاً یک تفریح آکادمیک نیست بلکه شدیداً به موضوعات عمل و روزمره سیاست مربوط می شوند» لذا نمی توان طرح فلسفه سیاسی حضرت امام را در خلا و بدون توجه به عوامل موثر بر آن مورد بررسی قرار داد.

لذا با توجه به اصل امامت می توان گفت اعتقاد به نیابت عامه علما، جایگاه ویژ ه ای را در اندیشه سیاسی علمای شیعه و فلسفه سیاسی حضرت امام خمینی دارد و از دیدگاه طرفداران این نظریه حکومت در عصر غیبت از آن فقیه است که نایب امام معصوم(ع) تلقی می شود و حضرت امام با اعتقاد به اینکه مجتهد عادل نایب امام عصر است به همین دلیل نیابت از موضوعاتی همچون قضاوت، حکومت و سیاست را برعهده دارد و تسری آن به رسول گرامی(ص) و ائمه اطهار(ع) را از امور اعتباریه عقلانیه بیان می نمایند به این معنا که اعتباری است یعنی از سوی حضرت حق مورد تایید قرار گرفته شده است و عقلانی است به آن دلیل که عقلا با آن مخالفتی ندارند و به همین دلیل اطاعت از امام معصوم(ع) را اطاعت از خداوند می دانند ایشان می فرمایند: «عمل به آن چیزهایی که معصوم آنها را تبلیغ میکند اطاعت از معصوم محسوب نمی شود بلکه حکم و حکومت مخصوص خدای متعال است و اطاعت شدن اختصاص به او دارد و تنها گفته ها و نظرات معصوم(ع) به هنگام تبلیغ نشانگر حکم خدای تعالی است». بنابراین دیدگاه حضرت امام ضمن پذیرش الهی بودن فرمانروایی، نه به معنای مصطلح در درون رنسانس حاکی از وجود اعتبارات عقلانی در پذیرش این مفاهیم می باشند و ایشان این قرار اعتباری را به فقها نیز تسری می دهند و میفرمایند: «برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه(ع) و رسول اکرم(ص) است بلکه اینجا صحبت از وظیفه است نه مقام».

در اینجا به صورت مجمل به چند موضوع اساسی که در حوزه فلسفه سیاسی مورد بررسی قرار می گیرد پرداخته شده و آراء اندیشه مندان مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

انسان

موضوع انسان و جایگاه آن در جهان هستی محور اصلی در هر یک از فلاسفه های دوران مدرن و قدیم است که عمدتاً بر حول محوریت نهاد انسان پابرجا می باشند و در حقیقت صحیح آن است که گفته شود نحوه نگرش مکاتب فلسفی به انسان است که به عنوان متغیر اساسی بر نظام فکری فلاسفه هر یک از مکاتب تاثیرگذار میباشد.

اختلاف نظر فلاسفه سیاسی در خصوص انسان و ماهیت آن بر چهار محور شکل گرفته است اول: آیا انسان فردگرا است یا جمعگرا دوم: آنکه انسان موجودی سیاسی یا غیرسیاسی است سوم: اینکه آیا انسان مجبور است یا آزاد است و چهارم: اینکه آیا انسان موجود کمال پذیر یا کمال ناپذیر است.

از دیدگاه فیلسوف نامداری همچون توماس هابز، انسان، گرگ انسان می باشند و در شرایط طبیعی به دنبال حذف یکدیگر هستند و در حقیقت از نظر او انسانها در شرائط طبیعی زندگی جنگلی را برای خود ایجاد خواهند کرد لذا برای جلوگیری از این وضعیت می بایست تحت زعامت یک دولت قرار گیرند.

ارسطو انسان را حیوانی مدنی الطبع که متمایل به زندگی در دولت شهر است تعریف کرده است که تمایز آن با حیوان از طریق فعالیت سیاسی پدیدار می شود و به همین دلیل فعالیت انسانها را در حوزه های دیگر همچون اقتصاد، ابزاری دانسته و زندگی سیاسی را بالاترین هدف زندگی انسان میداند. از دیدگاه هگل انسانها در درون جامعه و دولت، ارزش عقلانی خود را در می یابند و فرد تنها در درون اجتماع است که به خویشتن خویش می رسد. و از دید وی توانایی تعقل در انسان است که فصل متمایز میان وی و حیوانات قرار می گیرد و از این دیدگاه است که توجه انسان به حکومت و تنظیم قوانین که متضمن اراده انسانهاست نتیجه گسترش عقلانیت انسانها می داند.

از دیدگاه جان لاک همه انسانها آزاد و برابرند و به دلیل توانایی در تنظیم برنامههای خود به دخالت دیگران نیازی ندارند و این قانون در حکم طبیعت خلقت بشری است و از دید وی یکی از راههای ایجاد عدالت، آن است که انسانها به اطاعت و تبعیت رضایت دهند و در نهایت انسان به دلائل فردی خود فردگراست و تمامی رفتارهای بشری در حوزه های حقوقی از تعقل افراد ناشی می شود و جامعه و قدرت و تبعات آن در مقایسه با انسان و فرد در فلسفه سیاسی جان لاک مقوله ثانویه می باشد.

سنت اگوست وجود زمینه های گناه و خودخواهی ذاتی در انسان را موجب سرکشی انسانها در برابر خداوند می دانست که علی رغم دارا بودن عقل به دلیل تبعیت از هوای نفسانی از مدار انسانهای مومن به دور شده اند و به دلیل تمرد انسان از فرمان خداوند و تنزل وی از بهشت بر روی زمین موجب گردیده تا در فطرت وی آمیزه ای از گرایش به شرارت و شیطنت بوجود آید.

پیتر کروپولکین از اندیشه مندان معروف آنارشیستها، بر طبیعت اجتماعی انسان تاکید کرده و تعاون به جای رقابت و تنازع را عامل عمده در تکامل حیات انسانها می دانست. از دیدگاه آنارشیستها، ذهن انسان لوح ساده ای است و تنها از تجربه تاثیر می پذیرد و در حقیقت انسانها با یکدیگر تفاوت چندانی ندارند و تنها مانع کمال پذیری آنها ناآگاهی می باشد .

از دیدگاه فلاسفه ای همچون جرمی بنتام و جان استوارت میل که به اصحاب اصالت فایده مشهور هستند، در کنه ذات فلسفی خود بر این باورند که تمامی انسانها برای افزایش لذت و به دست آوردن قدرت و ثروت می کوشند و گریز از نقصان و رنج و درد از خصائص طبیعی هر یک از انسانهاست و به همین دلیل تامین خواستهای انسان محوریت زندگی آن و توجه به سیاست و دیگر حوزه ها از موضوعات ثانویه آنان ناشی می شود.

از دیدگاه حضرت امام، انسان محوریت خلقت را دارد اما مشروط بر آنکه در فرآیند تعلیم و تربیت صحیح قرار گیرد ایشان میفرمایند: «مبرهن است که انسان در اول پیدایش، پس از طی منازلی، حیوان ضعیفی است که جز به قابلیت انسانیت امتیازی از سایر حیوانات ندارد و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست. پس انسان حیوانی بالفعل است در ابتدای ورود در این عالم و در تحت هیچ میزان، جز شریعت حیوانات که اداره شهوت و غضب، است نیست». با اندکی تعمق می توان دریافت که تا حدودی این دیدگاه با دیدگاه ارسطو نزدیک به نظر می رسد اما امام خمینی با تاکید بر توانایی انسان برای نیل به کمال به نظریه کمال خواهی نزدیک می شوند. ایشان می فرمایند: «بالجمله تمام سلسله بشر در هر طریقه و رشته ای که داخلند به هر مرتبه ای از آن رسند اشتیاق آنها به کاملتر از آن متعلق گردد و آتش شوق آنها فرو ننشیند و روز افزون گردد». بنابراین میتوان گفت از دیدگاه حضرت امام به دلیل آزاد بودن انسان در انتخاب خیر و شر و وجود تواناییهای بالقوه در درون آنها اگر انسان مورد تربیت واقع نشود تبدیل به حیوان و در صورت تربیت صحیح می تواند تبدیل به انسان کامل که از عقاید خاص عرفان اسلامی است تبدیل شود.

«عدل اسلامی را مستقر کنید با عدل اسلامی، همه و همه در آزادی و استقلال و رفاه خواهند بود»

امام خمینی، شرط تحقق عدالت در جامعه را وجود افراد عادل در مناصب مهمی همچون زعامت سیاسی و دینی و قضاوت می دانند

عدالت

واژه عدالت یکی از بنیادی ترین مفاهیم مربوط به عرصه سیاست است که به طور مشخص در فلسفه سیاسی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد چگونگی رفتارهای فردی و جمعی و نظامهای سیاسی، ایجاد تعهدات و نگرشهای اعتدال جویانه در اهداف و آرمانها، صرفاً در چهارچوب مفهوم عدالت شکل می گیرند و تقارن این واژه با مفاهیمی همچون، حقوق فردی، آزادیهای مشروع و برابری بر اهمیت آن می افزاید و شاید بتوان اذعان نمود که این واژه، جزء محدود واژه هایی است که در میان همه جوامع با دیده احترام نگریسته شده و هر یک از متفکران بنیان فکری و کرداری خود را با آن توجیه نموده است.

مفهوم عدالت، در تاریخ تفکر اخلاقی و سیاسی پیشینه درازی دارد و پیش زمینه آن مبارزه با نابرابریها و ایجاد برابری می باشد، حال اینکه عدالت چیست و چه مصادیقی را در برمی گیرد هر یک از حوزه های فکری متناسب با بنیان های فکری خود به آن پاسخ می دهند.

در ارتباط با عدالت و معانی و اصطلاحات آن و همچنین ارتباط آن با دیگر مفاهیم و همچنین اقسام عدالت و منشا آن سخنان بسیار زیادی گفته شده است از جمله از مفهوم عدالت معیشتی و حیاتی نیز مطالبی گفته شده است و اندیشه مندان و متخصصانی از همه جای جهان و در تاریخ گذشته و حال از مکتبهای گوناگون و به مناسبتهای مختلف نظرها و تعریفهایی را ابراز داشته اند.

در اندیشه های مارکسیستی و لیبرالیستی تاکید بر معانی مختلف عدالت شده است، در نگرش اول مفهوم عدالت در مقولات توزیعی تعریف شده است که عمدتاً شامل محصولات و امکانات مادی می باشد و در نگرش دوم علی رغم وصفی بودن مفاهیم مرتبط با عدالت عمدتاً معطوف به حفظ حقوق فردی قرار می باشد.

اساساً پرسش و تعقل در خصوص عدالت مهمترین موضوعی است که اندیشه مندان حوزه اخلاق و فلسفه و سیاست و حقوق از منظرگاههای خود به آن پاسخ گفته اند و این موضوع را به عنوان فصل مشترک در میان این حوزه ها قرار داده اند به همین دلیل توماس هابز فیلسوف انگلیسی در ذیل مباحثات خود به شیوه ای انضمامی از علم عدالت و انصاف سخن به میان آورده است و عدالت در توزیع قدرت و امتیازات اجتماعی و اقتصادی را موضوع فلسفه سیاست قرار داد.

جان لاک از آنجا که بر سرشت انسانها و وضع طبیعی آن تاکید دارد، بنابراین عدالت از دیدگاه وی در حفظ جان و مال و آزادی انسانها دیده شده است که نقطه اصلی وی حفظ حق مالکیت است او می گوید: قانون طبیعت در خصوص مالکیت ناظر بر جلوگیری از تبذیر و اسراف است بشری که با کار خویش اموالی را به تملک درمی آورد باید منحصراً به این بیندیشد که چیزی را بیهوده تباه نکند. اما عدالت در اندیشه سیاسی هابز معنای دیگری دارد و از آنجا که هابز شرارت را ذات وجودی انسانها می داند و به دلیل طبع بلند و کمبود امکانات به جنگ با یکدیگر برمی خیزند لذا برای مهار این وضعیت به موضوع قرارداد میان بشریت می رسد و معنای عدالت در این نقطه به منصه ظهور می رسد که انسانها برای ادامه بقای خود به قرارداد منعقده وفادار بمانند هابز می گوید :«عدالت دقیقاً عبارت از وفا به عهد، پیمان است ، در صورتی که دیگران هم به قول و قرار خود وفا کرده باشند.»

کانت یکی از فلاسفه ای است که اخلاق، جوهره اندیشه سیاسی وی را شکل داده است پس به صورت طبیعی مفاهیم ارائه شده از سوی وی تحت تاثیر ارزشهای اخلاقی قرار می گیرد ،از دیدگاه کانت اخلاق صحیح و تربیت شده موجب می شود تا انسانهای آزاد به حقوق ذاتی که در بطن آفرینش قرار دارند رسیده و با استفاده از حقوق وضعی حاکمیت قانونی را برای اجرای عدالت بوجود آورند، کانت در خصوص مفهوم عدالت می گوید: «مجموعه آن شرایطی که تحت آن اراده یک فرد می تواند بر طبق قانون عام آزادی با اراده دیگر افراد متحد شود».

جان استوارت میل متفکر نامدار قرن نوزدهم، ملاک عدالت را حداکثر منافع یا خرسندی می دانست که براساس قواعد اخلاقی شکل گرفته باشد و از دید وی ماهیت هر عملی را باید بر حسب قواعد آن سنجید و نه بر حسب نفس عمل که به عنوان مثال وی با تاکید بر لذت بخش بودن عمل منافی عفت آن را صرفاً به دلیل دورشدن از قواعد اخلاقی عهد و پیمان زناشویی از عدالت بدور دانسته است نه آنکه آن را ذاتاً بد بداند.

یکی از فلاسفه عصر جدید (سیاست مدرن) توماس هابز است که اساس نظام فکری و فلسفی وی بر مبنای سه مقوله، لذت، رفاه و امنیت شکل گرفته شده است و از دید وی از مفاهیمی همچون عدالت در شرایط طبیعی که دولتی در آن نیست خیری نمی باشد، و از دید هابز می بایست دولت باشد تا عدالت تحقق عینی به خود بگیرد به عبارت دیگر از مفاد سخنان وی اینگونه برمی آید که هابز از عدالت یک مفهوم تاسیسی را برداشت نموده است.

دیوید هیوم فیلسوف قرن هیجدهم، با رد مبنای عقلانی بودن شیوه های دستیابی به عدالت، عقل را تنها راهنمای انسانها معرفی نموده و اعمال عدالت طلبانه را از حوزه عقل خارج نموده است،

یکی از نکات مهم دیوید هیوم در باب عدالت مفهوم شرایط عدالت بود وی با تاکید بر کمبود منابع و داراییها و نفع طلبی انسان یا نوع دوستی محدود دو شرط اصلی جهت امکان طرح معنادار مساله عدالت هستند.

امام خمینی بر خلاف دیگر اندیشه مندان علم سیاست که عدالت را در وضع قوانین طبیعی و یا اصالت فرد و یا منفعت دانسته اند ، گستره عظیمتری را برای مفهوم عدالت در نظر گرفته است و

حضرت امام، مبانی فلسفی خود را از دائره عرفان اخذ و با انطباق آن با موضوعات اعتباری عقلانی به شکل ملموس مادی به عینیت کشانیده و در عرصه عمل و در قالب نظام جمهوری اسلامی ایران به منصه ظهور رسانیده است

بیانات ایشان حاکی از آن است که یکی از اهداف غایی نظام اسلامی تحقق واژه عدالت می باشد.

ایشان با تاکید بر این موضوع می فرمایند: «در جمهوری اسلامی برای فقرا فکر رفاه خواهد شد، مستمندان به حقوق خودشان می رسند... عدالت الهی بر تمام ملت سایه میافکند.» آنچه که مهم است تعبیر حضرت امام از عدالت به مفهوم فلسفی آن است که دقیقاً در راستای مصادیق کارکردی آن در جوامع می باشد و صرفاً از آن یک واژه انتزاعی را استنباط ننموده است ایشان می فرمایند: «بسط عدالت همان بسط صفت حق تعالی است برای اشخاصی که چشم دارند، بسط عدالت هم می دهند، عدالت اجتماعی هم به دست آنهاست حکومت هم تاسیس می کنند حکومتی که حکومت عادله باشد» و نتیجه این عدالت را رفاه اساسی برای بشریت می دانند ایشان همچنین میفرمایند: «عدل اسلامی را مستقر کنید با عدل اسلامی، همه و همه در آزادی و استقلال و رفاه خواهند بود»

حضرت امام خمینی دیدگاههای وسیعی را در باب عدالت مطرح کرده اند که بخشی از آن به حوزه معرفت عرفانی و فلسفی ایشان و بخش دیگر به حوزه سیاست مدرن برمی گردد، به لحاظ عرفانی از دیدگاه ایشان عدالت مطلقه تمام فضایل باطنیه و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نفسیه وجسمیه است زیرا که عدل مطلق مستقیم به همه معنی است چه در مظهریت اسما و صفات.

ابتدا می توان به تعاریف کلی از مفهوم عدالت از دیدگاه ایشان اشاره نمود، ایشان در کتاب شریف شرح حدیث جنود عقل و جهل، عدالت را به عنوان راه وسط معرفی می نمایند: «بدانکه عدالت عبارت است از: حد وسط بین افراط و تفریط و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است.» به عبارت دیگر برخلاف دیدگاه جرمی بتنام و استوارت میل و اصحاب اصالت فایده که عدالت را حداکثری لذت و قدرت می دانند و یا دیگر مکاتب فلسفی، ایشان کلیت مصادیق عدالت را اطلاق به تعدیل جمیع قوای باطنیه ظاهریه و نفسیه می دانند و آن را ناشی از حکمت آفریدگار که مردم به طریق عادلانه زندگی کنند منبعث می دانستند.

یکی از نکات قابل توجه در اندیشه حضرت امام در خصوص عدالت بیان مصادیق آن است ایشان یکی از این موارد را تساوی حقوقی افراد در مقابل قانون میدانند و می فرمایند: «یک همچو اسلامی که عدالت باشد در آن، اسلامی که در آن ظلم هیچ نباشد اسلامی که آن شخص اوّلش با آن فرد آخر همه درسواء در مقابل قانون باشند».

این نکته دقیقاً به معنای تساوی در روابط است که در اندیشههای فلاسفه مدرن میباشد البته با این تفاوت که قانون از دیدگاه اندیشه مندانی همچون هایدگر و هابرماس مبتنی بر وضع عقلانیت صرفاً بشری است اما تکیه حضرت امام تکیه بر قانون الهی است که در قالب فقه و وحی در اختیار انسانها قرار گرفته شده است و قوانین وصفی را برای تحقق عدالت را زمانی صحیح می داند که برگرفته شده از مبانی عقلی (اجتهاد) و مبانی اسلامی شده باشد به همین دلیل بخش عظیمی از فلسفه سیاسی حضرت امام به مبحث عدالت در کنه ذات انسانها و رفتارهای فردی و جمعی کارگزاران معطوف می شود و شرط اصلی برای کارآمدی نظام اسلامی را وجود عدالت برمی شمارد و شرط تحقق عدالت در جامعه را وجود افراد عادل در مناصب مهمی همچون زعامت سیاسی و دینی و قضاوت می دانند.

دولت

مفهوم دولت یکی از بنیادی ترین مفاهیم علم سیاست است که همواره محوریت مباحث سیاسی را به خود اختصاص داده است و بنا به گفته بسیاری از اندیشه مندان «شاید مهمترین مساله فلسفه سیاسی ماهیت دولت باشد». و هر تفسیری از ماهیت دولت به تبع خود تفسیری درباره غایات حکومت، بهترین شکل دولت و ضرورت اطاعت آن را به دنبال می آورد.

از دیدگاه بسیاری از اندیشه مندان مباحث علمی مربوط به دولت را به نیکولا ماکیاولی (1527- 1469) نسبت می دهند. آنچه که محرز است واژه دولت همانند دیگر واژه های علم سیاست مورد اختلاف است که این موضوع تمامی حوزه های نظری و کارکردی دولت را در برگرفته است افرادی همچون پرودون (1865-1809) دولت را شر مطلق و افرادی مانند بورگس، دولت را محل اجتماع بشری می دانند، در حقیقت در درون جوامع است که دولتها توانایی اجرای کار ویژه های خود را پیدا می نماید.

در حقیقت مفهوم دولت را نمی توان یک مفهوم مجرد دانست زیرا هم در عرصه نظر مورد مناقشه بوده و هم در عرصه عمل با متغیرهای فراوان مواجه است و بنا به قول اندروینسست، دولت نه نهادی منفعل و بیطرف است که بتوان آن را نادیده گرفت و نه حاصل تصادف صرف و ساده است.

از دید ارسطو، «ساخت اقتصادی دولت اهداف غایی و ماهیت آن را تعیین میکند» اما براساس روش دیالتیکی هگل که هر یک از نهادهای بوجود آمده را مرتبط با عقلانیت حاکم بر جامعه و روح آن می داند، دولت را به عنوان یکی از نهادهای عقلانی معرفی نموده است و در نهایت دولت را شکل تکامل خانواده و جامعه مدنی معرفی می نماید و از دیدگاه هگل واقعیت حقیقی انسانها و جوامع در درون دولتها شکل گرفته و دلیل آن را تابعیت دولت و افراد در هر یک از جوامع از عقل میداند.

در اینکه دولت مدرن و تعاریف مرتبط با آن از چه زمانی آغاز شده است اختلاف نظر زیادی میان مورخان و اندیشه مندان علم سیاست وجود دارد.

از دید گروهی از محققان شکل اولیه دولتهای مدرن امروزی در اروپا، ریشه در دولتشهرهای یونانی دارد که بر فرض صحت این نظریه تاریخ پیدایش دولتها را می توان به هشتصد سال ق. م تعمیم داد هر چند که میان هر دو دولت شباهتهایی وجود دارد اما یکسان دانستن آنها کاری نادرست است.

اساساً می توان گفت از سوی فلاسفه سیاسی دو دسته نظریه در خصوص ماهیت دولت مطرح شده است نظریه اول به پدیده های ارگانیکی و در نظریه دوم به دولت به عنوان پدیده مکانیکی نگاه کرده می شود. به عنوان نمونه هابز معتقد بود که طلب دائمی انسان برای رسیدن به قدرت انسانها را به این اندیشه واداشته است که برای دستیابی به حقوق خود از بخشی از آنها دست بکشد، پس مردم براساس یک توافق عمومی آن را به موجودی ثالث که موجب وحدت جامعه شود می دهند که همان دولت است.

دیدگاه حضرت امام در ارتباط با دولت، نگرشی متفاوت از نگاه اندیشه مندان و فلاسفه دیگر می باشد عمدتاً می توان نظریات ارائه شده ایشان در خصوص دولت را منبعث از دو مقوله تفکر اسلامی و ماهیت ایرانی دانست که با توجه به تاکید ایشان بر اراده آزاد مردم در انقلاب اسلامی می توان دریافت که ایشان در نهایت به خودآگاهی تاریخی ملت ایران در تاسیس دولت معتقد بوده اند که از طریق آن جامعه می تواند به عرصه تصمیم گیری و اقامه عدل که مورد خواست اسلام است دست یابد و عمدتاً تاکید ایشان در بیانات خود بر کار ویژه های دولت قابل تفسیر می باشد.

نتیجه گیری

بدون تردید ارائه و بررسی اندیشه های فلسفی و سیاسی حضرت امام خمینی و مقایسه تطبیقی آن با اندیشه های فلاسفه بزرگ کاریست که پژوهش ممتد و سترگ را می طلبد و بیان این مقاله اشاره بسیار موجز به وجود اشتراکات معنایی در میان فلسفه سیاسی مطرح شده در درون آراء حضرت امام و سیاستمداران عصر مدرن می باشد.

حضرت امام خمینی نه به مثابه هایدگروهابرماس و آیزابرلین یک نظریه پرداز تئوریک بوده و نه مانند حکمرانان سیاسی، صرفاً داعیه دار عرصه سیاست عملی بوده است، بسیاری از فلاسفه از عرصه مفاهیم انتزاعی پا را فراتر ننهاده و صرفاً از خود مفاهیمی را به یادگار گذاشتهاند، اما این فرآیند در خصوص ایشان از تفاوت کلی برخوردار است ایشان مبانی فلسفی خود را از دائره عرفان اخذ و با انطباق آن با موضوعات اعتباری عقلانی به شکل ملموس مادی به عینیت کشانیده و در عرصه عمل و در قالب نظام جمهوری اسلامی ایران به منصه ظهور رسانیده است.

نکته اصلی در فلسفه سیاسی حضرت امام وجود دیدگاههایی است که فلاسفه بزرگ عصر مدرن در آن خصوص تفکر نموده اند و ایشان نیز آرای جدی در این خصوص مطرح نموده اند، همچنین پذیرش نهادهای مدرن و انطباق آن با فقه سیاسی در جهت کارآمدی نظام سیاسی از جمله ویژگیهای بارز فلسفه سیاسی ایشان است.