نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینی(ره)

نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینی(ره)
عبدالوهاب فراتی
۲۲ بهمن ۱۳۹۳
سیاست, انقلاب اسلامی ایران,

این مقاله می کوشد با بازسازی نظریه انقلاب در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) به «درون فهمی انقلاب اسلامی» نزدیک تر شود و تبیین رساتری از علل و عوامل پیدایش انقلاب اسلامی ارائه دهد. تفاوت این منظر با سایر تئوری های انقلاب آن است که معمولاً در این تئوری ها انقلاب به عنوان کلیتی یک دست با تمام ارکان و عناصرش مورد مطالعه قرار می گیرد، در حالی که در این منظر، انقلاب نه از نگاه یک شخص ثالث بلکه از منظر «رهبر انقلاب» که در تمام مراحل وقوعش نقش فعال و تعیین کننده ای داشته است بازخوانی گردد.

مقدمه

1. غایت وجودی(1) یا معضله وجودی انسان(2) در معرفت عرفانی امام خمینی، استکمال نفس یا عشق ذاتی و فطری آدمی به جمال باری تعالی و هویت مطلقه است. با این همه آدمی در پیمودن راه کمال با دو دسته موانع درونی (منقاد تمنای نفس شدن) و موانع بیرونی (زیر بار قدرت های سلطه گر بیرونی بودن و یا رفتن) رو به رو می گردد، که از میان برداشتن آنها، تلاش وافر توام با آگاهی را می طلبد. بررسی موانع درونی استکمال نفس و چگونگی تعدیل آنها در جدال با نیروهای خیر، موضوع علم اخلاق است و مبارزه علیه موانع بیرونی (استبداد) متعلق به حوزه سیاست است؛ از این رو مفهوم «مبارزه و قیام» فصل مشترک اخلاق و سیاست است.

2. استبداد و در تعبیری سنتی تر قلدری صفت رذیله ای است که در اثر عدم تهذیب نفس در آدمی ظهور کرده و به تدریج به ملکه ای پایدار تبدیل می شود؛ از این رو استبداد در نظریه سیاسی امام خمینی، وصف سلطان است نه خصلت سلطنت، این که با چه راهکاری می توان به مبارزه علیه استبداد و در نهایت به تقلیل یا حذف آن نایل آمد، پرسشی است که امام خمینی پاسخ آن را در برون رفت مشروطیت نمی یابد و علاج آن را در انقلاب می بیند.

ضرورت انقلاب سیاسی

در اندیشه سیاسی امام خمینی، «مشکله استبداد»، اولاً، خصلتی است که به تدریج در نهان شخص ذی شوکت، تبدیل به ملکه می شود و جامعه را زیر چکمه های اقتدارش منکوب می سازد؛ ثانیا، چنین مشکله ای نه از طریق وعظ و نصیحت حل می شود و نه مشروطیت می تواند، به عنوان یک ساخت بیرونی، به تقلیل یا حذف آن همت گمارد. قرین شدن این دو گزاره سیاسی سبب می شد تا امام خمینی، مسوولیت تمام نابه سامانی ها را به راس هرم منتقل سازد و چاره را در همان نقطه بیابد. تلاقی این دو گزاره، سلسله بحث های امام خمینی درباره ولایت فقیه است که در اواخر دهه چهل به تفصیل منقح شده است. در واقع، ولایت فقیه، هم به جابه جایی راس هرم و جایگزینی فردی عادل و مهذب نظر دارد و هم سازوکار چنین انتقالی را در قالب انقلاب بیان می کند. هرچند امام خمینی (در اردیبهشت 1323) عالمان دینی را برای برپایی حکومت اسلامی به «قیام» فرا می خواند، اما برای نخستین بار در کتاب ولایت فقیه از «انقلاب سیاسی» نام می برد و خواهان سرنگونی سلطنت می شود:

شرع و عقل حکم می کند که باید نگذاریم وضع حکومت ها به همین صورت ضد اسلامی یا غیراسلامی ادامه پیدا کند. دلایل این کار واضح است، چون برقراری نظام سیاسی غیراسلامی به معنای بی اجرا ماندن نظام سیاسی اسلام است. همچنین به این دلیل که هر نظام سیاسی غیراسلامی نظامی شرک آلود است، چون حاکمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم و باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مومن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضدشرایط حاکمیت طاغوت و قدرت های نارواست... ما چاره ای نداریم جز این که دستگاه های حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هیات های حاکمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم. این وظیفه ای است که همه مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سیاسی را به پیروزی برسانند.(3)

با این همه، به راه انداختن انقلاب سیاسی، در فضایی که اغلب عالمان دینی و روشنفکران ایرانی متاثر از گفتمان مشروطیت بودند، تحولی بعید به نظر می رسید؛ به ویژه آن که بسیاری از مراجعِ حوزه علمیه، به دلیل سرخوردگی های ناشی از فرجام مشروطیت و نیز ترس و واهمه از تعرضات علنی رضاخان، در انزوا و حیات تقیه آمیز به سر می بردند و علاقه چندانی به بازگشت مجدد به عرصه سیاست نداشتند. مراجع مهم معاصر امام خمینی، آیه الله عبدالکریم حائری یزدی و آیه الله سیدمحمدحسین بروجردی بودند که به واسطه یا بی واسطه، از شاگردان علمای مشروطه خواه به حساب می آمدند و اگر تمایلی به پایان بخشیدن به دوره انشقاق خود از سیاست داشتند، علاقات سیاسی خویش را تنها در گفتمان مشروطیت با وعظ و انذار دنبال می کردند. این گفتمان که در آغاز نهضت اسلامی بر اندیشه و عمل امام خمینی نیز تاثیر گذاشته و او را تا حدودی به احیای مجدد آن امیدوار ساخته بود، در واقع مسیری بود که گذار از آن برای اثبات ناکارآمدی نظریه مشروطیت ضرورت داشت.

امام خمینی در شرایطی وارد عرصه سیاست شد و به نقد دولت پهلوی پرداخت که سکوت سراسر این گفتمان را فرا گرفته و بی رونقی مجادلات و مطالبات مشروطه طلبی از یک سو و اقتدار بی چون و چرای محمدرضا شاه از سوی دیگر، آن را علیل کرده بود؛ نه کسی علاقه ای به پیگیری آرمان های برآورده نشده مشروطیت داشت و نه کسی جرات نقد کردن دولت پهلوی را در سر می پروراند. جسارت امام خمینی در نقد جدی و صریح دولت، شجاعتی بود که بسیاری از طرفداران مشروطه از انجام آن ناتوان بودند. بدون شک ایستادگی امام خمینی در قبال حوادثی از قبیل لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و کاپیتولاسیون، در فروپاشی سکوتِ توام با تقیه سال های پس از کودتای 28 مرداد 1332، نقش مهمی ایفا کرد و جراتی که به مجموعه حوزویان بخشید، در متزلزل ساختن نظریه سلطنت مشروطه، تاثیر زیادی بر جای نهاد؛ به ویژه آن که امام خمینی با کشاندن مبارزه به کانون اصلیِ آن، یعنی حوزه علمیه قم، عملاً علما و مراجع وقت را به یک رویارویی ناخواسته کشاند و بخش وسیعی از روحانیون و مراجع را به نیروی اپوزیسیون مبدل ساخت و وضعیتی پدید آمد که در آن، حوزه جزء لیست سیاه ساواک قرار گرفت و هیچ مرجع طراز اولی، حداقل در ظاهر، نمی توانست با رژیم پهلوی ارتباط برقرار کند. با این همه، سکوت شکسته شده نمی توانست به براندازی، که امام خمینی در سال 1348 به آن فراخوان داده بود، منجر شود. مساله براندازی نیازمند خلق شرایط و عوامل دیگری بود که بعدها در بحران سال 1356 به وجود آمد و لبیک به فراخوان امام خمینی عمومی و فراگیر شد.

بعضی(4) در تشبیه این مساله، مثالی را نقل می کنند که روزی یکی از اعضای ارکستر، بنا به دلایل شخصی، فرد دیگری را به جای خود می فرستد و با نشان دادن حرکاتی، طریقه نواختن ویالون را به او یاد می دهد. فردا که بر صحنه حاضر می شود و گروه آرایش می گیرد، کنداکتر یا رهبر ارکستر، برای هدایت و هماهنگ کردن نوازندگان، حرکاتی را انجام می دهد، اما هیچ کس با حرکات او هماهنگی ندارد، وقتی رهبر ارکستر جلو می رود، متوجه می شود همه نوازندگان حاضر جای نوازندگان اصلی آمده اند. در دوره ای که به آن اشاره شد، امام خمینی به مثابه کنداکتر، دیگران را به موسیقی براندازی فرا می خواند، اما هیچ کس نوازندگی نمی داند و هر کس جای دیگری آمده است. یک دهه بعد وقتی امام خمینی در سال 56 شروع به انجام حرکات نواختن می نماید، همه در حالی که هیچ عضوی غیبت ندارد، با حرکات دست او هماهنگ شده و سرود سرنگونی را سر می دهند؛ از این رو اگر امام خمینی در سال 1349 در پیام خود به حجاج بیت الله الحرام، جمله «اساسا اسلام با اساس شاهنشاهی مخالف است. هر کس سیره رسول خدا را در وضع حکومت ملاحظه کند، می فهمد اسلام آمده است این کاخ های ظلم شاهنشاهی را خراب کند. شاهنشاهی از کثیف ترین و ننگین ترین نمونه ارتجاع است» را به منظور حفظ سلامت پخش کنندگان آن پیام در مراسم حج آن سال، از جمله حجه الاسلام محتشمی و همسرش، حذف می کند،(5) در اوج مبارزه سرنگونی آن را حتمی می داند و رسما اعلان می کند: «موافقت با نظام شاهنشاهی، چه به صراحت و چه به وسیله طرحی که لازمه اش بقای آن است، خیانت به اسلام و قرآن کریم و مسلمین و ایران است و هر کس با هر اسم، با آن موافقت نشان دهد، مطرود و اجتناب از آن لازم است».(6)

به همین دلیل، امام خمینی در پاسخ به سوال روزنامه الهدف لبنان و رادیو اتریش مبنی بر این که رژیم شاه تصمیم دارد قانون اساسی را با شریعت اسلام متناسب و تعدیل کند، می افزاید: «اینها همه دروغ است. اگر راست می گویند اول چیزی که در قانون اساسی مخالف با اسلام است سلطنت شاه و اصل رژیم سلطنتی است»(7)که باید برداشته شود.

نظریه انقلاب

مساله سرنگونی نخستین بار در دوران تبعید امام خمینی به عراق مطرح شد و تا قبل از آن، مسبوق به بیان نبود. بر خلاف پیش بینی ساواک مبنی بر این که فضای علمی و غیرسیاسی حوزه علمیه نجف اشرف، امام خمینی را به درون خود فرو خواهد بُرد و دوری ایشان از تحولات داخلی ایران، به حاشیه رفتن همیشگی او را سبب خواهد شد، «نظریه انقلاب» در آن دیار ارائه گردید؛ نظریه ای که با ایراد خدشه در مبادی و اصول سلطنت و نکوهش وضع موجود، زمینه را برای براندازی آن و طرح نظام ایده آل فراهم ساخت. در واقع در دوره ای که گفته می شد تفکر سنتی شیعه نظریه انقلاب ندارد و یا این که این تفکر باید علم مبارزه را از مارکسیسم به عاریت گیرد،(8) امام خمینی به دور از هیاهوی دنیای مدرن، در مسجد شیخ مرتضی انصاری نجف اشرف، نظریه انقلاب را در جمع شاگردانش بیان کرد و برای همیشه نظریه «وفاق و سازگاری با قدرت دنیوی» و «حاکمیت دوگانه شاهان و فقیهان» را که از دوران صفویه به این سو، بر اندیشه سیاسی ایران سایه افکنده بود زیر سوال برد.

اما این که امام خمینی چگونه می خواست انقلاب سیاسی به راه اندازد و با چه شیوه ای ساختار موجود قدرت را سرنگون سازد، پرسشی بود که روند نهضت اسلامی به استناد سیره سیاسی ایشان، بدان پاسخ گفت. پی گیری این مساله از آن جهت اهمیت پیدا می کند که ما را به درون فهمی انقلاب اسلامی نزدیک تر می سازد و تبیین رساتری از علل و عوامل پیدایش این انقلاب در اختیار می گذارد. تبیینی که در ذیل نظریه های موجود در باب انقلاب، حاصل نمی گردد.

به طور کلی در فهم چرایی و چگونگی یک انقلاب، ممکن است این پدیده از دو منظر کالبد شکافی شود:

در نخستین منظر، «انقلاب» به عنوان کلیتی یک دست و با تمام ارکان و عناصرش، مطالعه می شود و مطالعه گر به آن همانند شخص ثالث نظاره می کند و در نهایت به تبیینی از علل و عوامل پیدایش آن دست می یابد. این نحو از نظاره تاکنون به گروه های متعددی تقسیم شده است: گروه اول نظریه های کلاسیک انقلاب است که هم داعیه گسترده ای داشتند و هم به طور عمده بر یک عامل تاکید می کردند؛(9) گروه دوم، نظریه های جدیدتری بودند که مانند اسلاف خود داعیه تعمیم پذیری داشتند، اما با دخالت دادن عواملی چند، از تحلیل های تک عاملی پرهیز کرده و به تبیین احتمال وقوع انقلاب بسنده کردند؛(10) گروه سوم، نظریه های چند دهه اخیر بودند که ادعای تعمیم پذیری را رها کرده، ضمن بررسی جزئیات، به تجزیه و تحلیل انقلاب های جهان سومی همت گماشتند؛(11) سرانجام نظریه های حدودا دو دهه اخیری که صرفا به تحلیل انقلاب اسلامی پرداختند.(12)

در دومین منظر، انقلاب از نگاه رهبر آن که در تمام مراحل وقوعش، نقش فعّال و تعیین کننده ای داشته است، مورد مطالعه قرار می گیرد و از او خواسته می شود تا به تبیین علل و عوامل چنین حادثه ای همت گمارد. در واقع به جای این که ما با بهره گیری از نظریه های موجود انقلاب، داستان انقلاب را تعریف کرده و سرنخ کلاف سردرگم آن حادثه را پیدا کنیم، سرگذشت وقوعش را از زبان رهبر آن می شنویم. از این منظر ما نیازمند درون فهمی اندیشه و سیره سیاسی امام خمینی در عمل «انقلاب سیاسی» هستیم. تاکنون بازسازی های متنوعی از نظریه انقلاب در آثار سیاسی امام خمینی را نویسندگان داخلی و خارجی ارائه داده اند،(13) که ما در این اثر تا حدودی از الگوی «بهزاد دوران»(14)استفاده می کنیم.

بازسازی نظریه انقلاب

اولین نکته ای که در بازسازی نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینی به چشم می خورد، تفکیک بین دو انقلاب مادی و معنوی است که هر یک دارای ویژگی های مخصوص به خود است. هرچند به گفته ایشان «قوه مقاومت» در قبال ستم و بی عدالتی دولت، جزو «طبیعی ساختمان بشر»(15) است، لکن غایت از شوریدن و انگیزه مقاومت کردن، وجه تمایز بین این دو انقلاب است. از نظر امام خمینی، «همه انقلابات به جز انقلاب اسلامی، به دنبال اهداف مادی بوده و در حصار از میان رفتن یک حکومت و روی کارآمدن حکومتی دیگر محدود مانده اند».

این «انقلاب با انقلاب های سایر کشورها و انقلاب هایی که در دنیا اتفاق افتاده است، فرق دارد. انقلاب هایی که در دنیا تاکنون اتفاق افتاده است، قدرت را از دست یک قدرتمند ، یک جابر، به دست جابر دیگری، که یا مثل این یا بالاتر از این است، منتقل کردند. شما مطالعه کنید در حال انقلاب هایی که در دنیا پیدا شده است یا کودتاهایی که هر روز واقع می شود و شده است، ببینید که آیا وضع آن جا چطور است، جز این است که با اغفال مردم یک انقلاب پیدا شده است و یک قدرتی را به کنار گذاشته اند، یک قدرت مشابه او یا بدتر از او سرکار آورده اند؟ هیچ در حال ملت ها فرق حاصل نشده است یا حال ملت ها بدتر شده است.(16)

انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یک حکومت رفته، حکومت دیگر آمده است. یک رژیم رفته، رژیم دیگر آمده است، ولی انقلاباتی که آمده است باید دید انگیزه انقلاب چه بوده است و برای چه چیز انقلاب واقع شده و ثمره این انقلاب چی هست و چه بوده. انقلاب فرانسه، شوروی و سایر انقلاباتی که در عالم واقع شده است، یک انقلاباتی بوده است و رژیم ها تغییر کردند به رژیمی دیگر، حکومت تغییر کرده به حکومت دیگر، اما انگیزه، انگیزه مادی است، انگیزه دنیایی بوده است. آن وقتی که روسیه قیام می کند و رژیم سابق را از بین می برد، انگیزه اش این بوده است که این دنیا دست من باشد نه دست او... یاکلون کما تاکل الانعام. مثل همان حیواناتی که با هم جنگ می کنند و یکی، دیگری را از بین می برد. انگیزه یک انگیزه طبیعی است. یک انگیزه دنیایی است.(17)

از این رو انقلابات معمول دنیا در منظر امام خمینی، به واسطه بروز فشارهای طولانی و طاقت فرسای اقتصادی سیاسی از یک سو و منازعه قدرت میان نخبگان سیاسی از سوی دیگر، به وقوع پیوسته اند.

الگوی تحلیلی تبیین انقلاب های دنیایی

بر خلاف انقلابات مادی که به صرف فراهم بودن شرایط عینی و در اثر منازعه قدرت میان دولت و اپوزیسیون رخ می دهند، انقلاب اسلامی ماهیتی دیگر دارد؛ ماهیتی که به گفته امام خمینی «من نمی توانم اسمی رویش بگذارم الاّ این که این نهضت الهی بود»(18) و نیز ماهیتی که در هیچ یک از تئوری های موجود نمی گنجید، بلکه برعکس آنها را مبتلا به انواع ترمیم ها و رفو کردن ها می کرد. به طور کلی از منظر امام خمینی، سلسله عواملی که به سرنگونی و نیز برقراری نظام بدیل منجر شد، عبارتنداز:

1. اراده الهی: به عقیده امام خمینی، پیش از آن که دریابیم چه عوامل ذهنی و عینی موجب پیدایش انقلاب اسلامی شد، باید پدید آمدن نفس شرایط عینی و ذهنی را محصول عنایت و اراده خداوند بدانیم. تاثیر عنایت خداوند در پیروزی نهضت اسلامی، به گونه ای بود که به گفته ایشان «این انقلاب نه به تبلیغات من و شما به راه افتاد و نه هم روحانیت جنود خداوند بود. هیچ کس از جناح های سیاسی نمی تواند ادعا کند که او خالق انقلاب است، اگر اراده خداوند به آن تعلق نمی گرفت، حتی شعار مرگ بر سلطنت پهلوی نیز بر زبان هیچ یک از شماها جاری نمی شد».(19)

مثل این که یک برنامه الهی در کار بوده است، دست بشر آن چنان قدرتی ندارد که این طور مردم را بیدار کند، که همه طبقات و همه بچه ها و بزرگان اینها با هم به یک راه بروند... این یک مطلب غیرعادی است که امروز لطفی از جانب خدای تبارک و تعالی به ملت ایران است.(20)

2. آگاهی و بیداری مردم: متوجه ساختن ضمیر مردم به ماهیت اصیل اسلام و نیز مسائلی که پیرامون آنان می گذرد، دومین عامل انقلاب است که خود نیز از متعلقات اراده الهی به حساب می آید. این مساله که امام خمینی از آن به نقطه امید یا خروج از حالت رخوت، بی خبری و سستی یاد می کند،(21) همان تغییر انفسی است که مستند به آیه شریفه «انّ الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم» می باشد. نخستین گام در بیداری انسان ها، آگاهی یافتن آنها از خطری است که اسلام واقعی را تهدید می کند و این آگاهی، قرین شناخت اسلام اصیل و نیز بازشناسی آن از اسلام دروغین است؛ از این رو امام خمینی در جمع شاگردان خود در نجف اشرف که بعدها مسوولیت آگاهی بخشی به مردم را بر عهده گرفتند فرمود:

ما موظفیم ابهامی را که نسبت به اسلام به وجود آورده اند، بر طرف سازیم. تا این ابهام را از اذهان نزداییم، هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. ما باید... این ابهامی را که بر اثر تبلیغات سوء چند صدساله نسبت به اسلام در اذهان حتی بسیاری از تحصیلکرده های ما پیدا شده رفع کنیم، جهان بینی و نظامات اجتماعی اسلام را معرفی کنیم، حکومت اسلامی را معرفی کنیم تا مردم بدانند اسلام چیست و قوانین آن چگونه است... مردم اسلام را نمی شناسند... شما مطمئن باشید اگر این مکتب را عرضه نمایید و حکومت اسلامی را چنان که هست به دانشگاه ها معرفی کنید، دانشجویان از آن استقبال خواهند کرد. دانشجویان با استبداد مخالفند، با حکومت های دست نشانده و استعماری مخالفند، با قلدری و غارت اموال عمومی مخالفند، با حرام خوری و دروغ پردازی مخالفند، با اسلامی که چنین طرز حکومت اجتماعی و تعالیمی دارد، هیچ دانشگاه و دانشجویی مخالفت ندارد.(22)

مسلما این اسلام با اسلامی که می گویند افیون جامعه است، تفاوت جدی دارد. اینها «می خواهند مسلمین را خراب کنند، می خواهند مسلمین را از اسلام جدا کنند و مسلمین خواب بروند و آنها مال مسلمین را بخورند. این کلام افیون است نه اسلام افیون است.(23) در واقع تمییز اسلام اصیل از دروغین و متوجه ساختن مردم به آن، همان «انقلاب درونی» است که به گفته امام خمینی، تا حاصل نشود انقلاب بیرونی یا جابه جایی قدرت صورت نخواهد گرفت.(24)دلیل این امر نیز برخاسته از ماهیت عدالت خواهانه، ستم ستیزی و منکَرگریزی اسلام است که متوجه ساختن نفوس و فطرت آدمیان به آن و آنچه در پیرامون آنان می گذرد، خود مدخلی بر پیدایش شورش های منتهی به انقلاب بیرونی است.

«إنّ الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم»، یک واقعیتی است و دستور؛ واقعیت به این معنا که تغییراتی در یک ملتی و در یک قوم حاصل بشود، این منشا یک تغییرات تکوینی، تغییرات جهانی و تغییرات موسمی می گردد، و دستور است به این که تغییراتی که شما می دهید، تغییراتی باشد که آن تغییرات دنبالش یک تغییراتی به نفع شما باشد. شما ملاحظه کردید که این پیشرفتی که ملت ایران کرد مرهون آن تغییری بود، تحولی بود که در نفوس پیدا شد، ما یک قومی بودیم... که به واسطه تغییرات سوء که در طول تاریخ شده بود و به واسطه سلطه همه جانبه اجانب و دست نشاندگان اجانب، به یک صورتی درآمده بود که این صورت، پذیرش اسلام سابق را می کرد... تغییری بود که از فطرت سالم انسانی، متحول شده بود به یک انسان غیر سالم... و به حمداللّه در این نهضت، تغییر و تحول از آن طرف شد، یعنی یک ملت تحت فشار در طول تاریخ با این فشار خو گرفته بود و پذیرفته بود این ظلم را و پذیرفته بود این چپاول گری را، در یک مدت کوتاهی متحول شد به یک ملت که پذیرش هیچ یک از این ظلم را نداشت... پس قوم ما یک تحولی پیدا کرد، تغییری پیدا کرد، تا این تغییر حاصل نشده بود، تغییر نفسانی حاصل نشده بود، این قوم مورد تغییر واقعی که رفتن یک رژیم طاغوتی و آمدن یک رژیمی که اسلامی باشد، این معنا حاصل نمی شد.(25)

3 . کارگزاران بیداری یا عاملان تحوّل: اما چگونه امام خمینی می توانست به تحول درونی مردم نائل گردد و با خلق انقلابی درونی، مقدمات سرنگونی را فراهم سازد؟ مسلما نیازمند به کارگزارانی بود که توانایی بیدار کردن وجدان خفته مردم را داشتند. از نظر امام خمینی قشرهای فرهنگی، روشنگران جامعه اند که در وهله نخست علما و روحانیون و در ردیف بعد دانشگاهیان قرار دارند. ایشان با بیان این مطلب که «بزرگ ترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است»(26)علما و زعمای اسلام را به نشر حقایق و گفت وگو با مردم دعوت کرد و از آنان خواست تا در قبال فجایعی که رخ می دهد سکوت نکنند و به بهانه لزوم تقیه، به انزوا نروند؛ از این رو مسوولیت اصلی عاملان تحول، زدودن زنگارهای فراموشی از اسلام واقعی و عرضه خالصانه آن به عموم مردم است. در درجه بعد، نقد وضع موجود و ناسازگاری آن با آموزه های اسلام اصیل و بالاخره معرفی مقصران اصلی چنین اوضاعی که امام خمینی از آنها به «استبداد و استعمار» یاد می کرد، از وظایف مهم کارگزاران بیداری به حساب می آمد. وظایفی که در روند نهضت از سوی جریان روشنفکری دینی و نیز روحانیون به خوبی انجام گرفت و اسلام خواهی و استبداد ستیزی، حلقه اتصال همه انقلابیون پیرو امام خمینی به حساب آمد.

4. غیر منعطف بودن نظام سیاسی و کاهش تدریجی مشروعیت: روند تدریجی آگاهی مردم از دو مولفه اسلام اصیل و ناسازگاری نظام سیاسی وقت با آن، در ضمن خود افول تدریجی مشروعیت آن نظام را فراهم می ساخت و شکاف ساده جامعه با دولت را تبدیل به یک شکاف فعّال می کرد. شکاف به وجود آمده، به دو طریق می توانست ترمیم یا فعّال گردد: راه اول آن بود که ساختار قدرت، با درکی عمیق از بحران مشروعیت و ناهمخوانی ذهنی و عملی مردم با آن، از خود انعطاف نشان دهد و به خواسته ها و مطالبات جامعه دینی تن دهد؛ راه دوم آن بود که لجاجت دولت و بی کفایتی آن در حل بحران، مردم را به براندازی و راه های خشونت آمیز علاقه مند کند. مسلم بود که سلطنت پهلوی، ساختاری غیر منعطف داشت و شاه نیز ضعیف تر از آن بود که بتواند بین خود و اپوزیسیون تفاهم ایجاد کند. امام خمینی در این باره می فرماید:

اگر یک کشور بخواهد یک کشور سالمی باشد باید بین دستگاه حاکمه با ملت تفاهم باشد، مع الاسف در رژیم های شاهنشاهی و به خصوص در رژیم اخیر، این معنا عکس بود، یعنی دستگاه حاکمه در یک قطب واقع شده بود و ملت هم در یک قطب. این دستگاه حاکمه کوشش می کرد با ارعاب، فشار، آزار، شکنجه، حبس و امثال اینها با ملت رفتار کند و ملت هم اگر زور نداشت کوشش می کرد که مالیات نپردازد، از زیر بار همه چیز در برود، هر چه بتواند کارشکنی کند برای دولت، و از این جهت هی شکاف بین مردم و دولت حاصل می شد و دولت هم هیچ پشتیبان نداشت و دستگاه حاکمه، یک امر (به خیال خودش) مستقلی بود که هیچ ارتباطی با ملت نداشت، ملت هم به او هیچ اعتماد نداشت. او را دشمن خودش می دانست با پایگاه نداشتن در پیش ملت ناچار باید کنار برود و رفت. این باید یک عبرتی باشد برای دولت ها.(27)

5 . از کار افتادن دستگاه سرکوب هیات حاکمه: گسست به وجود آمده که به تعبیر امام خمینی به دو قطب متضاد ملت و دولت مبدل شده بود، با آغاز بحران 1356، بر اثر بروز عوامل شتابزا، به یک رویارویی جدی و شورش همگانی تبدیل گردید. خیزشی که از نگارش مقاله توهین آمیز در روزنامه اطلاعات درباره امام خمینی در هفدهم دی ماه همان سال آغاز شد، هیچ کس تصور نمی کرد که به برچیدن بساط سلطنت 2500 ساله شاهنشاهی بینجامد. حتی محمدرضا شاه نیز خیال می کرد که می تواند شورش های خیابانی را با استفاده از ارتش و نیروهای مسلح همانند قیام پانزده خرداد 1342 خاموش کند و به غائله پایان دهد، امّا چنین نشد و «بدنه ارتش» نیز متاثر از جریان انقلاب درونی، به تدریج به مردم پیوست و به افول آن سلطنت تسریع بخشید.

یک ملتی که هیچ ابزار نداشت و هیچ اسلحه نداشت... بر یک قدرتی که تا دندان مسلح بود و دنبالش هم امریکا بود که می گفت ما پشتیبانی می کنیم... این قدرتی که پشتوانه اش هم قدرت های ابرقدرت بود... به دست اینها از بین رفت؛ البته ارتش هم کمک کرد، اما بعد از این که اینها فریادهایشان را کردند آنها را هم متحول کردند. ارتش را از این فداکاری که به خیال خودشان برای آن مردک داشتند منحرف کردند به این طرف، یک عده ای که البته از آن بزرگ ها بودند که فرار هم کردند، مع الوصف بسیارشان و بعضی شان گرفتار شدند، دیگران هم متحول شدند، آنها برگشتند به این طرف، نیروی هوایی همین طور، نیروهای دیگر هم همین طور، هوانیروز هم، همافران، اینها متحول شدند. این تحولات هم که در آنها پیدا شد باز یک امر عادی نبود که این طور متحول کرد یک ارتشی را، متحول کرد که بتوانند بر خلاف شاه... قیام بکنند. اینها همه بر خلاف یک امر عادی واقع شد، غیرعادی بود.(28)

در جایی دیگر می افزاید: «این نهضت... خُب دیدید که یک وضع انسانی پیدا شده، یک تحول پیدا شده بود که سرباز وقتی که آمد توی کوچه ها، مردم گُل به او ریختند، آن گریه می کرد و به آنها اظهار محبت می کرد».(29)

در کنار شرایط ذهنی که امام خمینی از آنها به تغییر انفس یاد می کرد، شرایط عینی نیز وجود داشت که زمینه های اصلی تقابل ملت و دولت را فراهم می ساخت. این شرایط به گفته امام خمینی، از «شدت فشار خارجی و داخلی»(30) نشات می گرفت. ایشان در این خصوص می فرماید:

این ظلم هایی که شما در محل خودتان ادراک کردید... همه ماها اینها را دیدیم منتهی ما به یک وضعی، شما به یک وضعی... یکی از چیزهایی که موجب پیروزی شماها شد، همین زیادی ظلم و زیادی اختناق [بود]، این اختناق وقتی زیاد شد انفجار از آن پیدا می شود. دنبال این اختناق طولانی، هی عقده ها زیاد می شود و منتظرند که یک صدایی درآید، صدای اولی، فریادی درآید، دیگران دنبالش بروند... اینها به اسم آباد کردن، خراب کردند، به اسم این که می خواهیم اینها را شهری کنیم و به تمدن، به اصطلاح خودشان، برسانیم خرابی کردند و مملکت را به هلاکت کشاندند، همه اقشار ملت ناراضی شدند، منتها جرات صدا نداشتند تا یک وقتی کم کم صدا بلند شد ... آن عقده ها یک دفعه با هم مجتمع شد و انفجار حاصل شد و این انفجار موجب این شد که در عین حالی که دست همه خالی بود و آنها هم با همه قدرتی که داشتند نتوانند مقاومت کنند و مهم هم این بود که این انفجار دنبال یک توجهی به اسلام بود. ایمان مردم، اسباب این معنا شد که اینها با هم فریاد کنند و با هم جلو بروند؛ بنابراین آن معنایی که شماها را پیروز کرد و آنها را شکست داد، آن معنا این بود که آنها ستمگر بودند و شما که مظلوم بودید کم کم یک عقده ها پیدا شد و بعد هم توجه اسلام پیدا شد و همه با هم با توجه به اسلام جلو رفتید.(31)

با این همه، ظهور امام خمینی در اوایل دهه چهل و نیز شجاعت ایشان در به فعلیت رساندن آموزه های اصیل اسلامی، همان واسطه مادی تحقق اراده الهی در بیداری و آگاهی مردم بود که در تئوری ماکس وبر به «ظهور کاریزما» شهرت دارد. بدون شک اگر آیه الله خمینی که در آستانه بحران سال 56 به امام خمینی معروف شد و جایگاه رفیعی در میان مردم و نیروهای مخالف شاه پیدا کرد، در چنین دوره ای ظهور نمی کرد و زنگارهای فراموشی از اسلام واقعی را نمی زدود و در قبال تبعات منفی اصلاحات شاه، به ویژه در قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی و نیز مساله کاپیتولاسیون، شجاعانه نمی ایستاد، معلوم نبود بحران طبیعی به وجود آمده، بدل به بحرانی فعّال شود و یا حداقل سر از انقلاب و واژگونی سلطنت پهلوی در بیاورد.