تعامل عرفان و سیاست در اندیشه امام خمینی قدس سره

تعامل عرفان و سیاست در اندیشه امام خمینی قدس سره
عبدالوهاب فراتی
۲۲ بهمن ۱۳۹۳
عرفان, سیاست,

امام خمینی(ره) و جدایی از سنت فکری عارفان

1ـ اینکه چرا عرفای ما علی الاغلب علاقه ای به حرکت های سیاسی و اجتماعی از خود نشان نمیدادند؟ در واقع به تفسیر آنها از دنیا باز میگشت که صحنه ظهور و فعالیت های اجتماعی بود، در سنت عرفای اسلامی ما، مسئولیت تاریخ بر عهده عارفان نیست و خداوند که این جهان و مردم را آفریده است، خودش بهتر میداند که جهان را چگونه اداره کند و با کنار رفتن کسی مثل من یا تو امور این عالم مختل نخواهد شد،( 1 )غزالی گفته بود که من حدیث معروف پیامبراسلام(ص) را که فرموده بود: یک روز امارت و حکومت بر مسلمین، معادل شصت سال عبادت است شنیده ام اما آن را برای دنیا پرستان یا توانایان و مخلصان میگذارم.(2) آنقدر ریاست طلب و سلطنت جو در این عالم هست که با پند ما هیچ گاه آتش حبّ مال و جاه، خموشی نخواهد گرفت، زیرک آن است که در میان نزاع دیگران به کار خود مشغول گردد و از نصیب خود غافل نماند و آنان را در نزاع بگذارد. از این رو اگر بر حسب تصادف عارفی مثل امام خمینی(ره)، از درون به برون نظر کند و خواستار شکستن اسطوره قدرت شود تا ره را برای سلامت همگان هموار کند، قاعدتاً باید این معنا را حل کرده باشد تا قدم به عرصه مبارزات اجتماعی بگذارد و تئوری با عمل را در خود سازگار نماید.

2ـ علی رغم اینکه امام خمینی(ره) در امتداد مکتب عرفانی پیشینیان به ویژه محیی الدین عربی به تطهیر نفس و اشراق دل میپردازد و نیز اغلب نوشتجات عرفانی او، شرح و بسط اسرار و رموز کتب عرفانی گذشتگان است:(3) با این همه او به طور کامل در اختیار فکر عرفانی آنان نبوده است. او بر خلاف عارفان که دنیا و سیاست را مخل اشراقات نفسانی و مانع سیر و سلوک فردی میدانستند، تداوم سلوک خویش را در سلوک جمع میدانست. جمعی که در سایه حکومت ظلمه از رسیدن به غایت وجود خود بازمانده بود و میبایست با رفع چنین سایه ای، به غایت خود قرین گردد. جالب آن است که ایشان در اولین اطلاعیه سیاسی خود که در سال 1323 منتشر گردید و در مقدمه آن نیز آورده بود که بخوانید و عمل کند به آیه مبارکه " قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی"(4) استناد کرده بود. این همان آیه ای است که آغازگر فصل بیداری(باب الیقظه) و در ابتدای کتاب منازل السائرین انصاری نیز آمده است. کتابی معنوی در باب سلوک که از همان ابتدای شروع درس با مرحوم شاه آبادی محبوب امام خمینی(ره) واقع شد. پس قیام لله یک نقطه اساسی عزیمت برای سلوک به حساب میآید. شاید هیچ یک از اساتید امام به اندازه مرحوم شاه آبادی که همواره امام خمینی(ره) از او به عنوان "استاد الهیه ما" نام میبرد، بر تفکر عرفانی ایشان و نیز ورود به سلوک جمعی و تعامل برقرار کردن بین عرفان سیاست نزد ایشان تاثیر نگذارده است مرحوم شاه آبادی که یکی از معدود عالمان عارفی بود که در زمان رضا شاه به عملکرد خاندان پهلوی اعتراض کرد، او در مراسم عاشورا مرتباً علیه پهلوی اول سخنرانی میکرد و در یک مورد با یک اعتکاف یازده ماهه در حرم شاه عبدالعظیم، نارضایتی خود را شدیداً ابراز کرد، این تعهد سیاسی در یکی از کتاب های او تحت عنوان "شذرات المعارف" اثر مختصری که به عنوان یک اثر اجتماعی و عرفانی شناخته شده است. به خوبی آشکار است. شاه آبادی در این کتاب به تحلیل علل انحطاط و نارضایتی در جوامع اسلامی میپردازد، گسترش تعالیم ناب اسلامی را به عنوان وسیله ای برای درمان و ایجاد وحدت پیشنهاد میکند و نتیجه میگیرد که اگر چه استقرار حکومت اسلامی، کامل وظیفه ای است که برای صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) محفوظ نگه داشته، به هر حال بعد سیاسی اسلام را که احکام قضایی به آنها دلالت دارند نمیتوان نادیده گرفت زیرا اسلام مطمئناً یک دین سیاسی است.(5)

3ـ وجود چنین نگرشی در امام خمینی(ره) نه تنها او را از جمع سایر عرفای اسلام جدا میساخت بلکه او را نیز مجبور میساخت تا بر چنین تفکری بشورد و تعمیق گسترش آن را مترادف با غربت اسلام بداند، به همین دلیل امام خمینی(ره) در جایی به این موضوع اشاره میفرماید:

"اسلام غریب است، از اول غریب بوده و الان هم غریب است برای این که غریب آن است که نمیشناسد او را، در یک جامعه هست او، اما نمیشناسد همیشه یک ورق را گرفته اند و آن ورق دیگر را حذف کرده اند یا مخالفت با آن کرده اند یک مدت زیادی گرفتار عرفا بودیم، اسلام گرفتار عرفا بود آنها خدمتشان خوب بود اما گرفتاری این بوده که همه چیز را بر میگردانند به آن طرف، هر چه دستشان هر آیه ای دستشان آید میرفت آن طرف، مثل تفسیر ملاعبدالرزاق، خوب، او مرد بسیار دانشمندی، مرد با فضیلتی بود اما همه قرآن را برگردانده آن طرف، کانه قرآن با این کارها کار ندارد، یک وقت هم گرفتار شدیم به دسته دیگری که همه معنویات را بر میگردانند به این طرف که اسلام اصلاً به معنویات کار ندارد. اسلام آمده برای این که اسلام همه طریقه اش مثل هیتلر که او آمد که دنیاگیری کند و کشورگشایی کند اسلام آمده کشور گشایی کند."(6)

این بیانات نشان میدهد که امام خمینی(ره) هم به لحاظ نظری هم به لحاظ عملی به ما میآموختند که تمام راه آن نیست که آن بزرگان رفته اند. چنان نیست که هر ارزشی که آنان پیش نهاده اند روش خوبی هم در کنارش نهاده اند ما با حفظ ارزش های آنان میتوانیم با به دست گیری قدرت هم در کالبد روش ها روح تازه ای برسیم از این رو امام خمینی(ره) عارف این عصر که هم شفقت بر خلق و غم خلایق، دغدغه او به حساب میآمد. در واقع او معتقد بود که سلوک عرفانی خویش را تنها در مهار زدن بر قدرت و ثروت و مهیا کردن زمینه استکمان نفس و خلایق باید جستجو کند و آتش جهنم را در همین جهان خاموش کند.

امام خمینی(ره) و نحوه ورود به عرصه سیاست

1ـ در هر اندیشه سیاسی، قرائت خاصی از انسان خواه آشکار و خواه ضمنی، مندرج است و این قرائت نقش مهمی در هندسه فکری آن اندیشه دارد. توضیح اولیه بسیاری از مسایل ثانویه در اندیشه های سیاسی را باید در بر داشت خاص آنها از طبع بشر جست و جو کرد.(7)اینکه آدمی دارای چه اجزا و عناصری است؟ غایت وجودی انسان (teolos) یا معضله وجودی او(Ontological problematic) چیست؟ آیا سرشت آدمی، نیک است یا شرّ؟ آیا هبوط او بر زمین، نتیجه فطرت ناپاک انسان و مالاً دنیا محل عذاب او به شمار میرود؟ و بالاخره اینکه آیا دنیا در تمام لایه ها و سطوح آن، مسبوق به غایت وجودی انسان است یا معطوف بر غلبه آن؟(8) پاسخ به مجموعه این سئوالات، در شناخت ما به نقطه عزیمت هر اندیشه سیاسی نقش به سزایی دارد. انسان در معرفت عرفانی امام خمینی(ره)، خلاصه و عصاره عالم خلقت است که ماهیتاً رو به سوی کمال دارد. کمال، غایت وجودی انسان است که در ترجمان امام خمینی(ره) به مفهوم عشق ذاتی و فطری آدمیان به "جمال باری تعالی" و "هویت مطلق" آمده است. هر چند آدمی از وجود چنین عشق سرشاری در نهاد خود غافل است؛ لکن این میل، فطرت و معرفتی است ک او را نا خواسته به جمال الله رهنمون میسازد.

"یکی از فطرت هایی که جمیع سلسله بنی آدم، معمر بر آن هستند... فطرت عشق به کمال است... اگر چه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق کجاست، مردم کمال اختلاف دارند.... ولی باید دانست که با همه وصف، هیچ کدام از آن ها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان کردند، نیست و معشوق آنها و کعبه آمال آنها آنچه را توهم کردند، نمیباشد؛ زیرا که هر کس به فطرت خود رجوع کند، مییابد که قلبش به هر چه متوجه است، اگر به مرتبه بالاتر از آن دست یابد فوراً قلب از اولی منصرف گردد و به دیگری که کامل تر است، متوجه شود."(9)

ایشان در ادامه با استفهامی انکاری، کمال مطلق را در ورای همه توهمات چنین بیان میکند:

" آیا در جمع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال، و در تجویزات عقلیه و اعتباریه، موجودی که در کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد، جز ذات مقدس مبدا عالم سراغ دارید؟ و آیا جمیل علی الطلاق که بی نقص باشد، جز آن محبوب مطلق هست؟"(10)

با این همه به دیده امام خمینی(ره)، پیمودن راه وصول به کمال مطللق، معضله وجودی انسان است و این نه جبر، بلکه اراده و اختیار است که وصل به کمال را برای او میسر میسازد. ایشان با بیان این مطلب که دو راه در پیش روی انسان وجود دارد؛ یکی راه الوهیت و دیگری راه طبیعت و انتخاب هر یک از این دو، بسته به اراده آدمی است، (11) انسان را موجودی میداند که میتواند با تکیه بر خصلت وجودی خویش(اراده ) به معنای موجودی خویش(کمال) تحقق بخشد.(12) از این رو، توجه و حرکت کمال جویانه، مفهوم ماهوی زندگی انسان و اراده انسانی وسیله ماهوی او در پیمودن مسیر کمال است. هر مانعی بر سر این راه، یک ضد ارزش است و باید در پروسه ای سخت و پی گیر و تلاشی وافر توام با آگاهی، از میان برداشته شود. به گفته امام خمینی(ره)، آدمی در پیمودن راه کمال با دودسته از موانع ذیل روبرو میگردد:

الف) موانع درونی؛ حب نفس و غفلت از خداوند که قالب عنصر شر درونی آدمی است از موانع اصلی تحقق ماهیت وجودی انسان به حساب میآید. در واقع" تمام مفاسد روحانی و اخلاقی و اعمالی، از حب به دنیا و غفلت از حق تعالی و آخرت است." که "بهترین علاج ها این است که هر یک از این ملکات زشت را که در خود میبینی، در نظر بگیری و بر خلاف آن تا چندی، مردانه قیام و اقدام کنی".(13)

ب ) موانع بیرونی: اگر منقاد تمنای نفس شدن، مانع درونی تحقق کمال جویی انسان میشود، همین طور زیر بار قدرت های سلطه گر بیرونی بودن و یا رفتن، نیز مخدوش کننده تجلی کمال جویی انسان در حیات اجتماعی است که علاجی جز عصیان و شورش همه مردم علیه ستمگران ندارد.(14)

از این رو، در نظر امام خمینی(ره)، عشق به کمال، بسته به اراده انسانی و انجام عمل صالح است، عمل صالح نیز که تجلی نیت آدمی به حساب میآید، متکی بر اختیار انسان در انتخاب آن یا عمل شرّ است. هر عمل صالح یا فاسدی بر نفس انسان، تاثیری نورانی یا ظلمانی میگذارد و آن را همواره از خود منفعل میسازد. در واقع استکمال نفس آدمی یا سعادت او چیزی جز تجسم اعمال صالحه او نیست؛ چرا که سعادت و شقاوت، یا در تعبیر امام خمینی(ره) بهشت و دوزخ، حاصل عمل انسان است نه جزء یا لازم ماهیت او، سعادت و شقاوت هر دو امری وجودی اند که محتاج به علت و مبداند. مبدا سعادت، عقاید حقّه، اخلاق حسنه و کردار صالح و علت شقاوت نیز عقاید باطله، اخلاق ناپسند و کردار ناشایست است.

بررسی موانع درونی استکمال نفس و چگونگی تعدیل آنها در جدال با نیروهای خیر، موضوع علم اخلاق است که امام خمینی(ره) در آثاری همچون "چهل حدیث" به تفصیل از آنها سخن گفته است. و مبارزه علیه موانع بیرونی(استبداد) نیز در نظریه سیاسی امام خمینی(ره) متعلق به حوزه سیاست است که از منظری اخلاقی بدان نگریسته میشود. اگر عمل صالح در علم اخلاق امام خمینی(ره) مفهوم کلیدی به حساب آید، مبارزه سیاسی مصداقی است از مصادیق عمل صالح، در واقع مفهوم "مبارزه و قیام" فصل مشترک اخلاق و سیاست میشود و قیام علیه استبداد و دیکتاتوری، علاوه بر اینکه پدیده ای سیاسی قلمداد میگردد، خصلت اخلاقی نیز پیدا میکند. بنابراین رهایی از سلطه و سیطره دیگران به عنوان یک پدیده اخلاقی ـ سیاسی در خدمت تحقق ماهیت وجودی انشان قرار می گیرد و راه وصول به عشق مطلق را در سایه دولتی که حاکمان آن علاقه ای به تحمل نظرات و خواسته های نفسانی خود بر مردم ندارند، هموار میسازد.

"زیر بار ظلم رفتن... مثل ظلم کردن، هر دو از ناحیه عدم تزکیه... است... تزکیه، ذکر اسم الله و صلات، اینها مراتبی است، اگر ما به آن رسیده بودیم نه حال انفعالی پیدا میکردیم برای پذیرش ظلم و نه ظالم بودیم."(15)

امام خمینی(ره) با اشاره به ظلم و سلطه به عنوان مانع بیرونی بر سر راه کمال یابی انسان، بر ضرورت عمل سیاسی تاکید میورزد و صراحتاً قیام علیه سلطان مستبد را، سیره انبیا و تکلیف عموم مسلمین میداند. به دیده ایشان "مساله اساسی، عصیان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانی است که به آنها ستم میکنند...(16) انبیا و اولیا در مقابل ظلمه، در مقابل اشخاص که ظلم به مردم میکردند، قیام میکردند. سیره انبیا همین بوده است که اگر چنانچه یک سلطان جائر بر مردم حکومت میخواهد بکند، بایستند در مقابلش.(17)[لذا] همه مسلمانان تکلیفشان این است که هم، عمل بکنند و هم علم پیدا کنند... مبارزه با ظلم و فساد به اندازه قدرتشان بکنند."(18)

2ـ چنانچه ملاحظه شد، دغدغه اصلی امام خمینی(ره) در حیات سیاسی انسان، مشکله استبداد است. پدیده یا خصلتی که در مواجهه انسان با جهان خارج و ورود او به زندگی مدنی، مهم ترین مانع تحقق غایت وجودی او به حساب میآید. مهم آن است که بدانیم امام خمینی(ره) از چه منظری به "استبداد" مینگرد؟ آیا استبداد در فهم سیاسی ایشان، همانند برخی از مفاهیم عصر مدرن، مثل پارلمانتاریسم، دموکراسی و مشروطیت، یک ساخت است که دارای ساز و کار ویژه ای است و بدون این که به آمد و شد افراد بسته باشد نهادینه شده است. یا اینکه امام خمینی(ره) از منظری کاملاً سنتی به آن مینگرد؟ دانستن پاسخ این سئوال، از آن جهت اهمیت دارد که نقطه عزیمت امام خمینی(ره) از مشروطیت به ولایت فقیه را تبیین و توصیف می کند. اساساً استبداد، دیکتاتوری و در تعبیری سنتی تر از امام خمینی(ره) قلدری، صفت رذیله ای است که بر اثر عدم تهذیب در نفس آدمی، ظهور کرده و به تدریج، به ملکه ای پایدار تبدیل میشود. اگر دارنده چنین خصلتی، بر اریکه قدرت تکیه زند و دولتی بر پا کند که منویات و خواسته های نفسانی خود را به فعلیت برساند، این همان مانعی است که نمادهای بیرونی آن در جامعه، غایت وجودی انسان را به مخاطره میاندازد.(19) از این رو استبداد در نظریه سیاسی امام خمینی(ره) وصف سلطان است، نه خصلت سلطنت و چنانکه بعداً خواهد آمد، وجود دو دسته از سلاطین عدل و جور در احادیث اسلامی، حاکی از روایتی است که امام خمینی(ره) از استبداد به عنوان امری عارضی و وصفی نفسانی در نهان سلطان دارد. اینکه سلطنت به عنوان شیوه و قالبی برای حکومت اسلامی، مستند شرعی دارد یا نه؟ پرسشی دیگر است. مهم آن است که شاه فعلی دیکتاتور است و زیر بار ستم او ماندن، حرام و برخاسته از عدم تهذیب نفوس آحاد ملت است. با این حساب، اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) از بنیان های کاملاً سنتی سرچشمه میگیرد و ناب بودن وجه سنتی آن بر اجزا و عناصر آویز شده مدرن، غلبه جدی دارد. دلیل این مساله نیز برخاسته از آن است که اولاً پدیده قدرت در منظر امام خمینی(ره)، فرمی، هرمی دارد و ایشان همانند فلاسفه سیاسی عصر کلاسیک، قدرت را به مثابه هرمی میبیند که دارای راس و قاعده ای مخصوص به خود میباشد؛ هر چه بر سر قاعده نازل میشود از آن راس هرم است. ثانیاً استبداد، یا به عبارتی دیگر، مشکله اصلی راس هرم، نه به عنوان یک ساخت، بلکه به عنوان ملکه ای نفسانی، مسئول بلیات در قاعده است که باید به گونه ای زایل گردد. هرمی بودن قدرت و نهانی شدن استبداد، سبب میشد تا امام خمینی(ره)، دغدغه پاسخ به سئوال فلسفه سیاسی کلاسیک را یعنی چه کسی باید حکومت کند؟ و قدرت از آن کیست؟ پیدا کند. ایشان در میانه(1348) و اوج اندیشه سیاسی خود، ولایت فقیه را پاسخ دینی به این پرسش قلمداد میکند. در واقع مهم ترین پرسش امام خمینی(ره) در باب قدرت و مشروعیت آن، همین سئوال است که بر کلیت اندیشه سیاسی ایشان، سیطره هژمونیک دارد. هر چند ایشان در مدت اقامت خود در پاریس با دغدغه های فلسفی ـ سیاسی عصر مدرن یعنی چگونگی حکومت کردن، مواجه و در بحث "جمهوری اسلامی" به آن نزدیک میشود، لکن پس از استقرار حکومت دینی در ایران، و احتمال بروز مجدد استبداد و نیز واهمه های ایشان در دینی بودن یا ماندن جمهوریت، سلامت دغدغه مدرن خود را در ذیل دغدغه سنتی خود، یعنی ولایت فقیه مستقر میسازد و در فرجام اندیشه سیاسی خود، به عمل صالح و تهذیب نفس در کنترل دیکتاتوری باز میگردد.

3ـ به گفته کلیم صدیقی، متفکر مسلمان انگلیسی تبار، مهم ترین عامل موفقیت امام خمینی(ره) در سرنگونی سلطنت دودمان پهلوی و استقرار نظام بدیل، آلوده نشدن اندیشه و عمل ایشان به مفاهیم سیاسی مدرن بود.(20)

او هیچگاه در انتقاد از رژیم پهلوی نه بحران های عمومی اردوگاه امپریالیسم اشاره کرد و نه از واژه هایی مانند بورژوازی، الیناسیون اجتماعی، مدرنیزاسیون، افزایش انتظارات، ناسازگاری سلطنت با توسعه صنعتی، فقدان جامعه مدنی و تفکیک نشدن قوا، که در زبان سیاسی نیروهای مارکسیست، شبه مارکسیست و ناسیونالیست مخالف شاه متدوال بود، در رویارویی خود با رژیم بهره جست. واژگان و مفاهیمی که تنها گروهی اندک، آن هم تحت تاثیر گرایش های عمومی و جهانی مارکسیسم به کار میبردند و بدین وسیله از هم خوانی و هم زبانی با توده های سنتی مردم، محروم میشدند. این در حالی بود که امام خمینی(ره) در انتقادات خود، از واژه هایی استفاده میکرد که دارای مفهومی پیچیده و تئوریک نبود و تمام لایه های اجتماعی نیز آنها را به خوبی لمس میکردند. ستمکار و ظالم بودن شاه نوکری شاه برای اجانب و بی دینی او، سه محور عمده در حملات امام خمینی(ره) به رژیم شاه بود ه که از مفهومی روشن و همه گیر برخوردار بودند. در واقع ناب و سنتی بودن اندیشه و عمل سیاسی امام خمینی(ره)، خصلت مهمی بود که سایر نیروهای اپوزیسیون فاقد آن بودند. امام خمینی(ره) بر خلاف مخالفین چپ که ایدئولوژی مبارزه خود را از مارکسیسم به عاریت گرفته بود و نیز بر خلاف نیروهای شبه مارکسیست مانند سازمان مجاهدین خلق ایران، و نیروهای لیبرال که به ترتیب علاقه مند به تلفیق آموزه های دینی با مارکسیسم و لیبرالیسم بودند، نظریه سیاسی و حتی تاکتیک مبارزه خود را از درون آموزه های کاملاً سنتی استخراج نمود و با به حاشیه راندن گروه های دیگر، رهبری بلامنازع انقلاب را بر عهده گرفت. بی گمان کسی بارو نمیکرد که از درون یک نهاد علمی ـ سنتی(حوزه علمیه) که به قول پاره ای از متفکرین غرب، یکی از نهادهای فرورفته در فضای علمی، قدیمی و روحی است، مردی بیرون بیاید که انقلاب بزرگی را رهبری و دولتی هماهنگ با زمانه تاسیس نماید و غرب را نه تنها محکوم کند، بلکه با آن از موضعی سخن بگوید که برای همگان رسالتی جهانی به ارمغان آورده است. شهرت یافتن دهه هشتاد میلادی به دهه خمینی،(21) حکایت از تکانه هایی بود که ایشان در عرصه های مختلف آن دهه به وجود آورده بود، تکانه هایی که برخاسته از چالشی بود که اندیشه ناب، خالص و کاملاً سنتی امام خمینی(ره) در مواجهه با دنیای مدرن و سنت گریز غرب به راه انداخته بود. با این همه اندیشه سیاسی ایشان، نه در طبقه بندی های متعارف مستقر میشد و نه عمل و تاکتیک مبارزه ایشان، معمول مبارزترین معاصرش بود. در واقع امام خمینی(ره) برای دستیابی به یوتوپیای خود، یعنی حکومت اسلامی، بدون اینکه حزب یا سازمانی داشته باشد، تکیه بر حزب را به تکیه بر بسیج توده ها تبدیل کرد و با به وجود آوردن یک رابطه ولایی که در سنت شیعی در قالب نهادی سنتی به نام مرجعیت، تبلور مییافت، آحاد ملت را علیه وضع موجود شوراند. به عقیده امام خمینی(ره)، اینگونه از مبارزه در بطن قرآن و سنت ریشه دارد و همه مردم، از اعضای حزب شیعه و در مفهومی فراگیرتر، از اعضای امت اسلامی به حساب میآیند و برای رسیدن به یک هدف میجنگند. این اندیشه و استراتژی که به غلط به خمینیسم، شهرت یافته، در واقع چیزی جز یک اندیشه ناب و استراتژی برخاسته از متن اسلام نیست. هر چند ظلم ستیزی و مبارزه با سلطان ظالم، امری غریزی بود و ریشه در آموزه های دینی داشت و هم برای بسیج توده ای، نیازمند صورت بندی تازه ای نبود، با این همه، فعلیت یافتن آن، نیاز به شجاعتی داشت که تنها در امام خمینی(ره) یافت میشد.(22) شجاعتی که بسیاری از معاصران سنتی و روشنفکران دوره، از آن بی بهره بودند و از آن واهمه داشتند.

4ـ اگر استبداد، مشکل بیرونی تحقق کمال جویی انسان در عرصه حیات اجتماعی است و وجود این مانع در راس هرم، مخدوش کننده آن کمال در قاعده میگردد، راهی جز قیام علیه آن و جایگزینی فردی صالح و عادل در راس هرم وجود ندارد. اینکه در چه ساختاری این دغدغه پایان مییابد و در چه قالبی تحقق پیدا میکند، موضوع دیگری است که در بحث از نظام بدیل از آن سخن خواهیم گفت. اجمالاً باید دانسته شود که "حکومت اسلامی" بدون آنکه رنگ و بوی هیچ ساختاری را به خود گیرد، به عنوان ایده و آرزو، یوتوپیای امام خمینی(ره) در عصر غیبت است. در واقع حکومت اسلامی، محتوا و مفهومی است که میتواند در قالب ها و رژیم های حقوقی متنوعی تبلور یابد. مهم آن است که این محتوا، باید هم موانع استکمال نفس آدمی را بردارد و هم زمینه های تجلی آن را فراهم سازد. و این مساله برخاسته از آن است که محتوای حکومت اسلامی، در نزد امام خمینی(ره)، مقصود بالذات و نوع رژیم و قالب آن، مقصود بالعرض است. دست یابی به این ایده و آرزو نیز مبتنی بر تحقق دو رکن است: یکی نفی وضع موجود و دیگری استقرار نظام بدیل. این که سلطنت(پهلوی) به عنوان قدرت مستقر، بنا به چه عللی نا مشروع است و چه عواملی موجبات سرنگونی آن را فراهم میسازد؟ در کنار پرسش دیگری؛ یعنی این که آیا برون رفت مشروعیت، میتواند موجبات مذکور را برطرف سازد یا خیر؟ مهم ترین سئوالاتی است که در رکن اول برای امام خمینی(ره) مطرح است. در درجه بعد، با چه متد و روشی میتوان به این بحران خاتمه داد؟ و از معبر چه ساختاری میتوان به حکومت اسلامی دست یافت؟ اساسی ترین پرسش هایی است که به وجه ایجابی اندیشه و عمل سیاسی امام خمینی(ره) مرتبط میگردد. با این همه، آنچه به مهره ها و دانه های وجوه سلبی و ایجابی اندیشه سیاس امام خمینی(ره) پیوند میدهد و آنها را بر محوریت خود سامان میبخشد؛ همان معضله استبداد است. این مشکل که مبارزه با آن، همانند روحی در کالبد اندیشه ایشان دمیده است، در وجوه سلبی و ایجابی اندیشه و عمل سیاسی امام خمینی(ره)، چنین تبلور مییابد:

الف) سلطنت مطلقه به علت ارثی شدن قدرت و مستبد بودن سلطان، خلاف عقل، شرع و حقوق بشر است.(نفی سلطنت مطلقه)

ب) مشروطیت به عنوان یک ساخت، نمیتواند ملکه نفسانی استبداد را برطرف سازد.(نفی سلطنت مشروطه)

ج) استقرار فردی صالح و عادل در راس قدرت میتواند از بروز یا ملکه شدن صفت رذیله استبداد، ممانعت به عمل آورد.(ولایت فقیه)

چنانچه مشاهده شد، گرایش عمومی هر سه محور کاملاً سنتی است. از تحلیل ماهیت استبداد گرفته تا مکانیسم حل آن در ساخت قدرت، دغدغه های ناب امام خمینی(ره)، در همه آنها مشهود است. با این همه، پرسش های جدیدی که فلسفه سیاسی مدرن، در باب چگونگی حکومت کردن در مدت اقامت ایشان در فرانسه پیش روی ایشان نهاد، برای مدتی ایشان را از دغدغه های سنتی دور و به مسائل جدید مشغول ساخت. اگر در سال های تبعید خود به عراق از ولایت فقیه سخن گفته بود، هم اینک در فرانسه از حکومتی سخن به میان میآورد که در گفته های ایشان مسبوق به ذکر نبود. این حکومت، که به "جمهوری اسلامی" شهرت گرفت، برای نخستین بار در 22 مهرماه 1357 در مصاحبه امام خمینی(ره) با خبرنگار فیگا رو مطرح گردید. مهم آن است که اولاً ترکیب جمهوری اسلامی، چه مفهومی دارد و تا چه حد به دغدغه امام خمینی(ره) در مبارزه با استبداد، خاتمه میدهد؟ اجمالاً باید دانسته شود که جمهوری(polity) در بیانات امام خمینی(ره)، یعنی دولتی که قدرت در آن ارثی نباشد، اگر توارث در قدرت را ملاک سلطنتی شدن آن بدانیم، نفی آن، جمهوری میشود. در واقع، دولت پلیتی، دولتی است که توسط مردم برگزیده میشود و جابجایی نخبگان از انحصار یک خاندان بیرون میآید. با این حال، خارج شدن قدرت از مکانیسم توارث، به مفهوم ترادف جمهوری با دموکراسی نیست، چه بسا، رژیم های سلطنتی که دموکراتیک اند مثل انگلستان و رژیم های دموکراتیکی، که ساختاری کاملاً توتالیتاریستی(Totolitraian regime) دارند، مثل دولت ادولف هیتلر در آلمان. از این رو، ورود ایران به عصر جمهوریت، صرفاً به معضله توارث در قدرت خاتمه میبخشد؛ اما درباره اینکه آیا ساختار جمهوری اسلامی، الزاماً نظامی دموکراتیک خواهد بود و آیا جمهوریت، خود به روایتی دیگر به استبداد نخبگان برگزیده و انحصار قدرت توسط احزاب و جناح های سیاسی درون نظام، مبدل نخواهد شد؟ پاسخ امام خمینی(ره) منفی است. در واقع جمهوریت ممکن است به واهمه همیشگی ایشان از استبداد پایان ندهد و مانعی برای انتقال آن از سلطنت و دمیدن مجدد آن در کالبد جمهوریت به حساب نیاید. هر چند، حذف توارث در نظر امام خمینی(ره)، اولین گام برای برقراری نظامی مردم سالار در ایران به حساب میآید. اما بقا و استمرار آن و مهم تر از همه، حفظ اسلامیت نظام در ذیل یا عرض آن، نیازمند مکانیسمی است که نه در آموزه های سیاسی عصر مدرن، بلکه در منظومه سنت یافت میشود. اگر در نظام سلطنتی، مشکل دیکتاتوری، به نهاد سلطان رجوع میکرد، همان علل و عوامل نفسانی میتواند جمع برگزیدگان را به استبداد گروهی کشانده و مانع تحقق اسلامیت نظام شود. اگر برای زایل ساختن خصلت رذیله استبداد، سخات مشروطیت نمی توانست راهکار مناسبی برای به کنترل درآوردن آن تبدیل شود، طبعاً جمهوری هم نمیتواند آن ملکه انباشت شده گروهی را سر و سامان دهد. اگر عزل شاه و جایگزینی فردی عادل و وارسته، میتوانست به مشکل راس هرم پایان دهد، در عصر جمهوریت نیز، حاکمیت همان فرد، بهترین روشی است که میتواند سلامت دو رکن جمهوریت و اسلامیت را در پروسه های توامان، حفظ کند.