خودسازی از نگاه امام خمینی و جمعی از عرفا(قسمت دوم)

خودسازی از نگاه امام خمینی و جمعی از عرفا(قسمت دوم)
یاسر جهانی پور
۲۲ بهمن ۱۳۹۳
عرفان, اخلاص, ذکر خدا,

بند چهارم (منزل چهارم): ذکـــر

عن ابی حمزه الثمالی عن ابی جعفر(ع) قال: مکتوب فی التوراه التی لم تُغیّر اَنَّ موسی سال ربّه فقال: یا ربّ اَقریب انت منی فاُناجیک ام بعید فانادیک؟ فاوحی الله عزوجل الیه یا موسی انا جلیس من ذکرنی فقال موسی: فَمَن فی سِترکَ یَوم لاسِترُ الاّ سِترُکَ؟ فقال: الذَّین یذکُروُننی فاذکرهُم و یتحابُّون فی فاحبُهم فاولئک الذَّین اذا اردتُ ان اُصیبَ اَهْلَ الارضِ بسوءٍ ذَکرتُهم فدفعتُ عنهُم بهم.(1)

ابوحمزه ثمالی نقل کند از امام باقر(ع) که فرمود: در توراتی که تغییر ننموده، نوشته شده همانا موسی از پروردگارش سوال کرد: بار خدایا آیا تو به من نزدیکی تا مناجات کنم با تو یا که دوری تا صدایت زنم؟ پس خداوند به او وحی کرد: ای موسی من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند. پس موسی سوال کرد: کیست در پناه تو روزی که غیر از پناه تو، پناهی نیست؟ فرمود: آنها که مرا یاد می کنند پس من آنها را یاد می کنم و نیز آنانکه در راه من با هم دوستی می کنند پس آنها را دوست دارم اینها آنانی اند که وقتی بخواهم به اهل زمین بدی رسانم، یاد آنها کنم، پس آن را از آنان به واسطه آنها رفع کنم.

نکته اول: در معنای ذکر و آن عبارت است از یاد دوست. بنابراین به هر عمل و حالتی که فرد را به یاد محبوب خود بیندازد، ذکر اطلاق می شود و تندیس و مجسمه ذکر کسی است که دیگران با دیدن او به یاد محبوب افتند.

نکته دوم آنکه: بنا بر نصّ قرآن صاحبان خرد آنانی اند که دائم چه در حال ایستاده و چه در حال نشسته و خوابیده به یاد خدایند اِنّ فی خلق السموات والارض و اختلافِ اللیلِ و النَّهار لایاتٍ لاوُلِی الالبابِ الذین یذکرون الله قیاماً و قُعوداً و عَلی جُنوبِهم. (2)

نکته سوم: آنکه ذکر را دو مرتبه است یکی مرتبه لسانی دوم مرتبه قلبی و علماء اخلاق اشاره دارند به اینکه ابتدا باید با ذکر زبانی و تکرار و مداومت بر آن زبان قلب را به ذکر باز کرده تا قلب ذاکر گردد چون قلب ذاکر شد زبان خود به خود به ذکر حق گویا شود. امام می فرمایند:

«شیخ عارف کامل ما جناب شاه آبادی روحی فداه می فرمودند: شخص ذاکر باید در ذکر مثل کسی باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده می خواهد تعلیم کلمه را کند؛ تکرار می کند تا اینکه او به زبان می آید و کلمه را ادا می کند. پس از آنکه او ادای کلمه را کرد، معلم از طفل تبعیت می کند و خستگی آن تکرار برطرف می شود و گویی از طفل به او مددی می رسد همینطور کسی که ذکر می گوید باید به قلب خود، که زبان ذکر باز نکرده، تعلیم ذکر کند و نکته تکرار اذکار آن است که زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است که زبان از قلب تبعیت کند و زحمت و تعب تکرار مرتفع شود. اول زبانْ ذاکر بود و قلب به تعلیم و مدد آن ذاکر شد و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعیّت کرده به مدد آن یا مدد غیبی متذکر می شود.» (3)

نکته چهارم: به تعبیری دیگر ذکر بر سه درجه است: ذکر زبانی، ذکر عملی، ذکر قلبی. شخص چون ذاکر شد و ذکر در او ملکه گردید و قلبش با یاد حق سکون و آرامش یافت در اعضا و جوارح او سرایت کرده و آنها را وادار به اطاعت و عبادت می کند که همان ذکر عملی است. قلب آنگاه به آرامش خواهد رسید که صورت دل منقّش به نقش لا اله الا الله گردد و اثر آن بماند تا حق تعالی خود در امور متصرف شود پس:

«تا لااله الا الله با قلم عقل بر لوح صافی قلب نگاشته نشود انسان مومن به وحدت خدا نیست و وقتی این کلمه طیبه الهیه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خودِ حقّ تعالی می شود، و دیگر انسان کس دیگر را موثر در مملکت حق نمی داند و از کسی دیگر متوقع جاه و جلال نیست.» (4)

زیرا:

«در توحید مطلق که لااله الا الله کمّل است فلاح مطلق است که رستگاری از کثرت که اصل شجره خبیثه است، می باشد و این کلمه در این حال موازن با هیچ چیز نیست.» (5)

نکته پنجم: سالک در وقت ادای ذکر زبانی باید به چند نکته توجه کند: اول آنکه نفس را حبس کند تا حواس جمع باشد. دوم آنکه بهتر است رو به قبله و با حال وضو بنشیند. سوم بهتر است بعد از طاعات مفروضه یا نافله، که دل آمادگی بیشتر برای ذکر دارد، انجام دهد. چهارم آنکه بهتر است چشم بر هم نهاده و با حال آرامش و طمانینه و با فراغت بال ذکر بگوید. پنجم آنکه بهتر است کنج خلوتی را برگزیند که گفتگوی دیگران خاطر او را بهم نریزد و اگر این موارد نشد، می تواند در هر حال ذکر بگوید به شرط آنکه متوجه ذکر و مذکور (خدا) باشد.

نکته ششم: مرحوم ملااحمد نراقی می فرمایند:

«در بعضی از رسائل عرفا ذکر را هفت مرتبه بیان کرده اند: قالبی و نفسی و قلبی و سرّی و روحی و عیونی و غیب الغیوب و تفصیلش آن است که: ذاکر در ابتدای انابت که هنوز ذکر در باطن او سرایت نکرده باشد و سیر او در سلوک از محسوسات جزئیه نگذشته، مداومت او را بر ذکر زبان، قالبی گویند و چون او را به سبب تکرار و مواظبت تبدیل بعضی از اخلاق ذمیمه حاصل شود و اثر ذکر را در نفس خود ادراک نماید و به تعقّل معنی ذکر مسرور شود آن را ذکر نفسی گویند و چون سیر او به نهایت عالم عنصر رسد و بواسطه تبدیل بعضی اخلاق ذمیمه، فی الجمله نفس را صفائی حاصل شود و گرد کدورات صفات نفسانی و بشری فرو نشیند، حلاوت ذکر در وی اثر کند و شوق مذکور بر وی غالب شود بی تحریک زبان، ذاکر گردد و گاه باشد که آواز ذکر دل مانند صدای کبوتر و قمری بشنود و او را ذکر قلبی گویند و در این مرتبه سیر او در باطن تا بدایت افلاک رسد و چون صفای قلب بیشتر شود اثر نورانیّت ذکر قلبی در وی تصرّف نماید و سرّ او از التفات به غیر فارغ شود و آن را ذکر سرّی گویند و گاه باشد که اثر تحریک دل در این ذکر نیز مثل صدائی که از انداختن مهره در طاسی پیچیده مسموع شود و سیر سالک در این مرتبه به اواسط عالم افلاک رسد و چون سرّ ذاکر از تشتّت به آرای فاسده و عقاید مشوّشه به کلی پاک شود و دل را به غیر مذکور التفاتی باقی نماند از نهایت مراتب افلاک در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حکم روح گیرد و آن را ذکر خفی گویند و احیاناً از آن نیز همهمه ای در باطن شبیه به نشستن مگس به تار ابریشم مدرک شود چون به مقام فنا در رسد سیر او به سیر عالم لاهوت مرتقی گردد ذکر و ذاکر را در جنب تجلّی مذکور وجودی نماند ذکر خودبخودی گوید و از من و مایی جز نام و از ذکر و ذاکر جز معاوضات اوهام باقی نماند غیب الغیوب نامند.» (6)

حضرت امام خمینی در بیان آثار ذکر می فرمایند:

«غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره کند و مفاسد را روزافزون کند و تذکر و یادآوری از حق دل را صفا دهد و قلب را صیقلی نماید و جلوه گاه محبوب کند و روح را تصفیه نماید و خالص کند و از قید اسارت نفس انسان را براند و حب دنیا [را که] منشا خطیئات و سرچشمه سیئات است از دل بیرون کند و همّ را همّ واحد کند و دل را برای ورود صاحب منزل پاک و پاکیزه نماید. پس ای عزیز... دل را عادت بده به یاد محبوب بلکه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذکر حق شود و کلمه طیبه لا اله الاّ الله صورت اخیره و کمال اقصای نفس گردد که از این زادی بهتر برای سلوک الی الله... یافت نشود.» (7)

قال الله تعالی: یا ایّها الذین امنوا اذکروا الله کثیراً و سَبِّحوه بُکرهً و اَصیلاً (8)

و قال: واذکروا الله کثیراً لعلّکم تُفلِحُون(9)

قال ابوعبدالله(ع): ما من مجلسٍ یجتمع فیه الابرار والفُجّارَ فیقومُون علی غیر ذکرالله تعالی الا کان حسرهً علیهم یوم القیامه(10)

و عن ابی عبدالله(ع): قال: قال الله تعالی من ذکرنی فی ملا من الناس ذکرته فی ملا من الملائکه(11)

ایضاًخستگی ن تکرابا نها که مرا یاد می کن و عن ابی عبدالله قال: قال الله تعالی من ذکرنی سرّاً ذکرته عَلانیّه (12)

بند پنجم (منزل پنجم): اخلاص

اخلاص، تصفیه عمل است از شوائب، با نیّت صحیح. زیرا عمل با پاکی نیت تصفیه شده و لیاقت ورود در محضر ربوبی را می یابد حال آلودگی عمل در نظر بعضی ریا و در نظر بعضی دیگر توجه به بهشت و دوزخ است.

عن الحدیث عن الرضا(ع): انّ امیرالمومنین کان یَقول طُوبی لِمَن اَخْلَصَ لله العِبادتهُ والدّعاتهُ. و لم یَشْغَل قلبه بما تَری عیناه و لاینسی ذِکرالله بِما تَسْمَعُ اُذُناه و لم یُحَرِّک صَدره بِما اعطی غیره.(13)

و قال امیرالمومنین(ع): انّ قوماً عبدوا الله رغبهً فتلک عباده التُجّار و انّ قوماً عبدوالله رهبهً فَتِلک عباده العبید و ان قوماً عبدوالله شُکرا فَتِلک عباده الاحرار.(14)

نکته اول: بدان که اخلاص بر دو مرتبه است: اول اخلاص در دین که فرد با این اخلاص از دایره شرک و نفاق بیرون رفته و به اسلام داخل می شود همانطور که حق تعالی درباره منافقان که ایمان حقیقی آورده اند می فرماید: «... اِلاّ الذّین تابُوا و اصْلَحوا واعْتَصَمُوا بالله و اَخْلَصوا دینهم لله فاوُلئِکَ مَعَ المُومنین و سَوْفَ یُوتِ الله المُومنین اجراً عظیماً.» (15)

دوم: دوم اخلاص در عمل که پس از خالص نمودن دین از کفر و شرک است و بر آن مراتب بسیار بر حسب نیّات می باشد. در نظر عرفا، مرتبه اول آن عبادت احرار است که قید بهشت و دوزخ را زده و نیت خود را از آن پاک کرده اند و مرتبه آخر آن مخصوص کسانی است که به حال تکوین رسیده و وحدت و کثرت در نظر ایشان یکسان و هیچیک از دیگری غایب نیست و شیطان آنان بدستشان ایمان آورده است برای این گروه خداوند در سوره صافات چند ویژگی ذکر می فرماید که بیان آن خالی از لطف نیست:

اول فرمود: و ما تُجزون اِلاّ ما کُنتُم تَعْملون. الاّ عبادالله المُخلَصَین. (16)

مخلصین علاوه بر آنکه بر اعمالشان جزا داده می شوند بر نیتشان که افضل از اعمالشان نیز هست و تمام مراتبشان بر درستی نیتشان استوار می باشد نیز جزا داده می شوند و پاداش آنان ر ا کسی جز خدا نمی داند که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده.

دوم فرمود: فانظُر کَیفَ کان عاقبهُ المُنذرینَ. الاّ عِبادَاللهِ المُخلَصین(17)

زیرا مخلصین علاوه بر اینکه جزو گروه منذرین اند از آن درجاتی بالاتر رفته و به خدا رسیده اند و از مقامات منذرین و مبشرین خارج شده و کاملتر گشته اند بنابراین حساب این گروه از آنان جداست.

سوم فرمود: فکذّبُوهُ فَانّهُم لَمُحْضرون. الّا عِباداللهِ المُخلصین. (18)

زیرا این گروه از قیامت عظمای انفسیه گذشته و حساب خود را پس داده اند پیش از حلول دار قیامت و آنانکه استعداد موت قبل حلول فوت یافتند نایل به این مقام شدند.

چهارم فرمود: سُبْحانَ الله عَمّا یَصِفُون الّا عِبادالله المُخلَصین.

همه خداوند را به زبان حال و قال خود تسبیح می کنند جز بندگان مخلص، که برترین تسبیح مخصوص ایشان است و حمد و تسبیح ایشان با حمد و تسبیح دیگران متفاوت است زیرا خداوند از زبان آنها حمد خود از برای خود کند حضرت امام در بیان عظمت اخلاص می فرمایند:

«بباید دانست که تخلیص نیت از تمام مراتب شرک و ریا و غیر آن، و مراقبت و ابقاء بر آن از امور بسیار مشکل و مهم است، بلکه بعض مراتب آن جز برای خلص اولیاءالله میسر و میسور نیست زیرا که نیّتْ عبارت است از اراده باعثه به عمل، و آن تابع غایات اخیره است، چنانچه این غایات تابع ملکات نفسانیه است که باطن ذات انسان و شاکله آن را تشکیل دهد. کسی که دارای حب جاه و ریاست است و این حب ملکه نفسانیه و شاکله روح او شده است، غایت آمال او رسیدن به آن مطلوب است، و افعال صادره از او تابع آن غایت است و داعی و محرک او همان مطلوب نفسانی است و اعمال او برای وصول به آن مطلوب از او صادر گردد. مادامی که این حب در قلب اوست، عمل او خالص نتواند شد... مادامی که انانیت و خودخواهی و خودبینی در کار است، اگر برای تحصیل معارف و کمالات روحیه نیز اقدامی کند یا قدمی زند، برای خود و نفسانیت خویش است و آن نیز خودخواهی است نه خداخواهی. و معلوم است خودخواهی و خداخواهی با هم جمع نشود. بلکه اگر خدا را خواهد، برای خود خواهد و غایت مقصد و نهایت مطلوب، خود و نفسانیت است.» (19)

و باز در زمینه اخلاص و تصفیه عمل می فرمایند:

«تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقی است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است، شوب به غیریت و انانیت است. و این شرک است پیش ارباب معرفت. عبادت اهل خلوص نقشه تجلیات محبوب است؛ و در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد.» (20)

برای رسیدن به مراتب اعلای اخلاص، باید که از مقدمات آن گذشت و اوّل مرتبه آن ترک ریاست که در نظر اهل الله شرک جلی است. برای ترک آن باید به دستورهایی که در فصول ابتدایی به آن اشاره شد عمل کرد به این ترتیب که هرجا خوف آن می رود که در معرض ریا قرار بگیرد باید از آن محلها دوری کند تا ملکه اخلاص در او تقویت شود آنگاه در جمع حضور یابد و این قاعده ای است کلی برای هر جمعی که به ظاهر برای خدا گرد هم آمده اند. زیرا ریا در جمع محقق می شود نه در خلوت. پس از آن ترک عبادت به نیت ثواب و یا ترس از دوزخ کند که خود نیاز به مجاهده و ریاضت بسیار دارد تا آخر مراتب آن به کیفیتی که در اینجا نگنجد. حضرت امام در بیان ریا می فرمایند:

«انسان در نفس خود مشاهده می کند که وقتی تنهاست مایل به طاعات نیست اگر با زحمت یا از روی عادت هم عبادتی بکند آن را با حال نمی کند بلکه سر و دست عمل را شکسته، پاک و پاکیزه آن را تحویل نمی دهد ولی وقتی در مساجد و مجامع حاضر شد و در محضر عمومی مشغول آن گردید آن را از روی نشاط و دلچسبی و سرور و حضور قلب انجام می دهد. مایل است رکوع و سجودش طولانی شده، مستحباتش نیکو انجام گرفته اجزا و شرایطش درست ملاحظه شود»(21)

پس آنگاه راه حلی برای ترک ریا ارائه می فرمایند که ما نیز به آن اشاره کردیم.

«مدتی مواظبت کن از قلب خود و اعمال و رفتار و حرکات و سکنات خود را در تحت مداقه آورده و خفایای قلب را تفتیش کن و حساب شدید از او بکش مثل اینکه اهل دنیا از یک نفر شریک، حساب می کشند، هر عملی را که شبهه ریا و سالوسی در اوست ترک کن گرچه عمل خیلی شریفی باشد حتی اگر دیدی واجبات را در علن کردن خالص نمی توانی بکنی در خفا بکن.» (22)

و نیز در بیان خلوص اهل الله چنین می فرمایند:

«آن خلوص که موجب خروج از تحت سلطنت شیطانیه است، خالص شدن هویت روح و باطن قلب است برای خدایتعالی و اشاره به این مرتبه از خلوص است کلام حضرت امیرالمومنین در مناجات شعبانیه: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و چون قلب به این مرتبه از اخلاص رسد و از ماسوی بکلی منقطع شود و در مملکت وجود او به جز حق راه نداشته باشد شیطان را ـ که از غیر راه حق بر انسان راه یابد ـ بر او راه نباشد و حق تعالی او را به پناه خود بپذیرد و در حصن حصین الوهیت واقع شود چنانچه فرماید: کلمه لااله الاالله حصنی فَمَن دَخَل حِصنی اَمِنَ من عَذابی»(23)

پس ای عزیز تا فرصت از دست نرفته و عمر گرانمایه برجاست، نیت خود را برای خدا خالص کن تا روزی بر آنچه انجام داده ای، حسرت نخوری و اعمالت مایه خسران و غبن برایت نباشد.

بند ششم (منزل ششم): صبر و استقامت

صبر عبارت است از ثبات نفس و اطمینان آن، و مضطرب نگشتن آن در بلایا و مصایب و مقاومت کردن در حوادث و شداید به نحوی که سینه اش از آن تنگ نشود و اظهار گله و شکایتن جز ب نکند و نیز خواجه نصیرالدین در اوصاف الاشراف صبر را نگاهداری نفس از بیتابی نزد مکروه معرفی می کند. (24)

بدانکه صبر یا بر نعمات است و یا بر نقمات. آنچه در این دنیا به انسان می رسد یا موافق طبع و خواسته اوست یا موافق میل او نیست آنچه که موافق میل اوست عبارت است از ثروت و جاه و مال و مکنت و صحت و امنیت و... و صبر بر این نعمت ها، به آن است که طاغی و مغرور نشده و خدا را از یاد نبرد و گردنکشی در برابر حق نکند همچنانکه فرمود حق تعالی در وصف این قسم افراد که: انّ الانسان لیطغی ان راهُ استغنی. (25)

و از این جهت بود که چون جمعی از اصحاب پیغمبر از فقر رهایی یافتند، گفتند که: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان کرد و ما صبر کردیم و به رفاه و نعمت ما را آزمود پس قدرت صبر بر آن نداریم. (26)

و حق تعالی به این گروه هشدار داده فرمود: یا ایُّها الذّین امَنُوا لاتُلْهِکُم اَمْوالُکُم وَ لا اَوْلادُکُم عَنْ ذِکْرِ الله. (27)

طاغی نشدن بر نعمات به این است که بنده به خود بفهماند که این اموال و نعم در نزد او عاریه اند و به زودی از او بازپس گرفته می شوند. بنابراین باید که بر بندگان خدا فخر نکند و تکبّر نورزد و حقوق خدایی را ادا کند و از مستمندان دستگیری نماید و صبر در این مورد از امور مشکله برای بنده است.

و اما آنچه که موافق طبع آدمی نیست سه چیز است که صبر بر آنها در احادیث و روایات و آیات وارد شده و بر آن تاکید بسیار شده است. اول: مصیبات اعم از فقر، گرسنگی، ترس نقص در مال و اولاد و موارد دیگر که حق تعالی در سوره بقره به آنها اشاره کرده و صابران بر آن مصیبات را وعده به رحمت و غفران خاصه داده است و لَنَبلونکُم بشیءٍ من الخَوفِ والجُوعِ و نقصٍ من الاموالِ والانفُس و الثَّمرات و بَشّرالصابرینَ الذّین اذا اصابتهم مُصیبهٌ قالوا انّا لله و انا اِلیه راجِعُون اوُلئک عَلیهمْ صَلَواتٌ مِن ربّهم و رحمهٌ و اولئک هُم المُهتَدوُن. (28)

دوم طاعات و عبادات و دشواریش از این جهت است که آدمی طالب قهر و غلبه است و ذلّت و پیشانی بر خاک گذاشتن و بندگی و اطاعت دیگری را کردن بر او دشوار است و نیّات افراد در ترک طاعات و عبادات متفاوت است و آنچه بر بنده مشکلتر است آن است که باید علاوه بر فعل عبادات، نیت خود را هم برای حق تعالی خالص گرداند. سوم معصیت است و دشواریش بر انسان از آن جهت است که همه آن چیزهایی که نفس به آنها مایل است و از جانب حق تعالی ممنوع شده را باید کنار گذارد و به این جهت صبر بر معصیت هایی که در فرد ملکه شده و به آنها خو کرده بسیار مشکلتر از صبر بر معصیت های دیگر است و صبرش به این نحو است که نیروی عاقله نفس آنقدر قوی شده باشد که فرد قادر باشد جلو خود را از ورود به معاصی و گناهان بگیرد چه گناهان قلبی و چه گناهان قالبی.

جمعی از عرفا چون حضرت امام خمینی صبر را با این تعریف از مقامات متوسطین دانسته اند زیرا سالک تا زمانی که مصیبت و طاعت را کراهت و سختی برای خود ببیند به مقامات عالیه سلوک نرسیده است عارف آن است که مصیبات را از جانب حق تعالی نعمت و بلایا را رحمت ببیند.

غیر از آنچه گفته شد، برای سالک در حال سلوک، توجه به چند نکته ضروری است.

اول آنکه ممکن است در حین سلوک، از کرامات برای خود چیزی نبیند در این حال باید که صبر کرده و از راه بدر نرود و سلوک را نیمه کاره رها نکند زیرا در این اوقات یا مشکلی است که باید از جانب استاد حل شود و یا صلاحی است از طرف حق تعالی، که فعلاً در این بنده اظهار کرامت نمی فرماید دوم آنکه در این راه، ناملایمات و سختی ها و آزارهای جسمی و روحی برای سالک بسیار است وظیفه او این است که استقامت ورزیده و خارهای طریق را تحمّل کند و آنها را در راه محبوب به جان بخرد. چه بسا حق تعالی اراده کرده است او را چون آهن گداخته

محکم و استوار سازد که با طوفان ناملایمات روزگار خسته و ناامید نشود و حق را رها نکند. حضرت امام در این رابطه می فرمایند:

«نفسین که دارای ثبات باشد، از ناملایمات روحی، از حوصله بیرون نرود و در مقابل ناگوارها پابرجا بایستد و از طمانینه و ثبات او کاسته نگردد... طمانینه نفس و ثبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگهداری کند و بر لشکرهای جهل و شیطنت غلبه دهد... ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمانینه نفس خود یک ملت واحده است که اگر سیل های اخلاق زشت و بی دینی تمام مردم را ببرد، او چون کوهی آهنین در مقابل همه چیز ایستادگی کند و از تنهایی وحشت نکند. انسان باثبات و طمانینه می تواند تمام وظایف فردی و اجتماعی را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگی مادی و روحانی برای او لغزشی و خطائی دست ندهد... دلی که نورانی به معرفت حق ـ جلّ و عَلا ـ شده باشد مجاری امور را به قدرت او می داند... چنین قلبی اضطراب و شتابزدگی و بی قراری ندارد.»(29)

قال الله تعالی: فَاصبر کَما صَبَر اولوالعزمِ مِنَ الرُسُلِ و لاتَسْتَعجلْ لَهُم.(30)

و قال: واصْبِروا انّ الله مَعَ الصّابرین. (31)

و قال: یا ایّها الذّین امنوا اصبرُوا و صابِروا و رابطوا واتّقوا الله لعلّکُم تُفْلِحون. (32)

و قال: و ان عاقبتُم فعاقبوا بمثل ماعُوقبتُم به و لئن صَبَرتُم لَهُوَ خیرٌ لِلصابرینَ. (33)

و قال: واصْبِروا ما صَبْرُک اِلّا بالله. (34)

امیرالمومنین فرمود: صبر شجاعت است و عجز آفت، و صبر بر دو نوع است صبر بر چیزی که از آن کراهت دارد و صبر بر چیزی که آن را دوست دارد و صبر بر ایمان مثل سر است به بدن همچنانکه در بدن بی سر خیری نیست در ایمان بی صبر هم خیری نیست. (35)

و قال نبی: الایمان نصفان، نصف صَبر و نِصف شکر(36) و منقول است که یکی از صدّیقان را در مریضخانه بغداد بردند جماعتی به دیدن وی برفتند چون سلام کردند جواب داد و گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما دوستان توئیم و به زیارت تو آمده ایم سنگی برداشت و برایشان انداخت. جمله بگریختند او بخندید و گفت: اگر شما دوستان من بودید بر بلای من صبر می کردید. (37)

حضرت امام در بیان مقامات صبر عارفان بالله می فرمایند:

«از برای صبر درجات دیگری است که راجع به اهل سلوک و کمّل و اولیاست؛ چنانچه از آن صبر فی الله است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مالوفات و مانوسات بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب... و مرتبه دیگر صبر مع الله و آن راجع است به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشریت و تجرد از ملابس افعال و صفات و... حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود و درجه دیگر صبر عن الله است و آن از درجات عشّاق و مشتاقین است از اهل شهود و عیان در صورتی که رجوع به عالم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند و این اشقّ مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و به این مرتبه اشاره فرموده مولای سالکان و پیشوای کاملان و امیرمومنان علیه السلام در دعای شریف کمیل «وهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک...» و درجه دیگر صبر بالله است و آن از برای اهل تمکین و استقامت است که بعد از حال صحو و بقاء بالله و پس از تخلّق به اخلاق الله برای آنها رخ دهد و از آن جز کمّل را نصیبی نیست.» (38)

بند هفتم (منزل هفتم): توکّل

صاحب منازل السائرین فرماید: التوکل کِلَهُ الامر کُلّه الی مالکه و التعویل علی وکالته یعنی توکل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن است [بر] وکالت او... و بعضی گفته اند: التوکّل علی الله اِنقِطاعُ العَبْدِ فی جمیعِ ما یاملُهُ من المَخْلُوقین. یعنی توکل بر خدا بریدن بنده است تمام آرزوهای خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها. (39)

و در بیانی دیگر توکل؛ گام برداشتن است در راه رضای محبوب و نتیجه کار را به او واگذار کردن زیرا تا از بنده حرکتی نباشد از خداوند برکتی نخواهد بود پس کسی که بنشیند در خانه و بگوید: خدایا، روزی مرا برسان یا بگوید: توکل بر خدا، او روزی رسان است. با اینکه این مطلب، حرفی است درست لکن عملی نخواهد شد زیرا باید در راه برآوردن حاجت گام برداشت، آنگاه نتیجه کار را به خدا واگذار کرد و از این موارد نمونه های بسیار در زندگی انبیاء و اولیاء نقل شده است.

سالک برای بدست آوردن صفت توکل، که بعد از مرتبه صبر قرار دارد باید اعتقاد جازم داشته باشد که هر کاری در هستی روی می دهد همه از جانب خداست و هیچ کس جز او قدرت بر انجام هیچ کاری ندارد و نیز به این یقین داشته باشد که او نسبت به بندگان غایت رحمت و عطوفت و لطف و مهربانی را دارد و هیچ قدرتی جز قدرت او نیست و فوق علم او علمی نیست و اوست که هر کاری را بخواهد انجام می دهد. پس کسی که این اعتقادات در او علماً و شهوداً شکل گرفته و ملکه شده، دیگر التفاتی به غیر نمی کند بلکه به امور خود نیز التفاتی نمی کند. بنابراین توکل مرهون است به علم به ربوبیت و مالکیت حق و چون مردم در این معرفت با یکدیگر متفاوتند، بنابراین درجات توکل در بین افراد متفاوت خواهد شد.

عامه موحدین حق تعالی را خالق مبادی امور و کلیات جواهر و عناصر اشیاء می دانند و تصرف او را محدود می دانند و احاطه ربوبیت را قائل نیستند اینها به حسب لقلقه لسان گاهی می گویند مقدّر امور حق است... ولی صاحب این مقام نیستند نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم... در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد ‍‍]به حق] نکنند و جز به اسباب ظاهره و موثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر گاهی در ضمن توجهی به حق کنند و از او مقصدی طلبند یا از روی تقلید است یا از روی احتیاط... اگر اسباب ظاهره را موافق ببینند بکلی از حق تعالی و تصرف او غافل شوند... طایفه دوم اشخاصی هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حق تعالی مقدّر امور است و مسبّب اسباب و موثر در دار وجود و قدرت و تصرف او محدود به حدّی نیست اینها در مقام عقل توکل به حق دارند... از این جهت خود را متوکل دانند و دلیل بر لزوم توکل نیز اقامه کنند... یکی آنکه حق تعالی عالم به احتیاج عباد است، یکی آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات یکی آنکه بخل در ذات مقدسش نیست، یکی آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد، پس لازم است توکل کردن بر عالمِ قادرِ غیرِ بخیل رحیم بر بندگان، ...این طایفه... به مرتبه ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزل اند... طایفه سیّم آنان اند که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور، حق تعالی و سلطان و مالک اشیا اوست و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکل را رسانده اند. اینها صاحب مقام توکل هستند ولی این طایفه نیز در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلف اند تا به درجه اطمینان و کمال آن رسد که آن وقت درجه کامله توکل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلق و دلبستگی به اسباب پیدا نکنند.» (40)

حضرت علی بن الحسین(ع) فرمود: روزی بیرون شدم تا به این دیوار رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردی که دو جامه سفید در تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. پس گفت: ای علی بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین و محزون می بینم؟ آیا اندوهت برای دنیاست که روزی خدا برای نیکوکار و بدکار آماده است. گفتم: برای دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو می گوئی درست است. گفت: پس برای آخرت است؟ که وعده ای درست و سلطانی قاهر نسبت به آن حکم می فرماید. گفتم برای آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که می گویی. گفت: اندوهت برای چیست؟ گفتم: از فتنه عبدالله بن زبیر و وضعی که مردم دارند می ترسم. او خندید و گفت: ای علی بن الحسین آیا دیده ای کسی به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم : نه. گفت: آیا دیده ای کسی بر خدا توکل کند و خدا کارگزاریش نکند؟ گفتم: نه. گفت: آیا کسی را دیده ای که چیزی از خدا بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غایب شد. (41)

حسن بن جهم از امام رضا(ع) سوال کرد: فدای تو شوم حد توکل چیست؟ پس فرمود: از احدی غیر از خدا نترسی. و پیغمبر فرمود: کسی که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکل بر خدا کند.» (42)

قال الله تعالی: و مَن یَتَوَکل علی الله فَهُو حَسْبه. (43)

یعنی هر که بر خدا توکل کند خداوند او را کفایت می کند.

و قال مُوسی یا قوم اِن کُنتم اَمنْتُم بالله فعلیه تَوَکلوا اِنْ کُنتم مُسلمین. (44)

موسی فرمود ای قوم اگر به حقیقت به خدا ایمان آورده اید پس بر او توکل کنید اگر مسلمانید.

و قال: و عَلَی الله فَلیتوکَّلِ المُومنُونَ. و مالَنا اِلاّ نَتَوَکَل عَلی الله و قَد هَدئنا سُبُلَنا. (45)

یعنی و بر خداست پس توکل مومنان و ما چرا بر خدا توکل نکنیم در حالی که او راه های درست را به ما نشان داد. بنابراین توضیحات، توکل زمانی در سالک به حال ملکه درمی آید که او غیر خدا نبیند و نخواهد و قدرت و علمی جز قدرت و علم او متصوّر نباشد و این مرتبه پس از مرتبه صبر حاصل می شود، زیرا نمی توان گفت کسی از بلا جزع و فزع می کند در عین حال توکل او به خداست انسان متوکل بی تردید انسانی است صبور و بردبار در پایان اشاره می کنم به نکته عارف بالله مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی که در رساله لقاءالله می فرمایند:

«چگونه ممکن است که آدمی همه خواسته های خود را تابع خواسته های حق تعالی کند... هنگامی که بنده ای عنایت خدا را شناخت و عاقل هم بود هرگز اراده ای برخلاف اراده خدا نمی کند زیرا شناخت عنایت الهی حکم می کند که خدایتعالی چیزی به جز خیر و صلاح بنده اش نخواهد و شخص عاقل هیچ حرکتی را جز در طریق صلاح و اصلاح انجام نمی دهد و به چیزی برخلاف مصلحت راضی نمی شود بنابراین ماده و ریشه اراده مخالفت کنده می شود زیرا اراده از علم به صلاح ریشه می گیرد و وقتی فهمید که در غیر آنچه خدای تعالی خواسته است صلاح و مصلحتی وجود ندارد قهراً اراده ای هم برخلاف خواست خدا نخواهد داشت.» (46)

بند هشتم (منزل هشتم): رضا

بعضی این منزل را پس از منزل صبر قرار داده و توکل را پس از رضا جا داده اند ولی آنچه معلوم است این است که رضا موازی است با تسلیم تا جایی که این دو مرتبه همدیگر را در یک نقطه قطع می کنند یعنی آنکه به تعبیر عرفا انتهای منزل رضای مطلق، منزل تسلیم است و رضا حالتی است که در قلب متوکل صبور حاصل می شود و به آن مقام، هرچه از جانب خدا برای او برسد به آن راضی است زیرا خیر خود را در آن می بیند. شاهد گفتار ما کلام مرحوم حضرت امام است که فرمود:

«بدانکه مقام رضا غیر از مقام توکل است بلکه از آن شامختر و عالیتر است زیرا که متوکل، طالب خیر و صلاح خویش است، و حق تعالی را که فاعل خیر داند وکیل کند در تحصیل خیر و صلاح و راضی فانی کرده است اراده خود را در اراده حق و از برای خود اختیاری نکند چنانچه از بعض اهل سلوک پرسیدند: ما ترید؟ قال: ارید ان لا ارید. مطلوب او مقام رضا بود.» (47)

اما مرحوم عارف میرزا جواد ملکی تبریزی می فرمایند:

«خدایتعالی فرمود: هرکس به رضای من عمل کند سه خصلت را ملازم او می کنم: سپاسی به او شناسائی می کنم که آمیخته به هیچ جهلی نباشد و ذکری که آمیخته به هیچ فراموشی نباشد و محبتی که هرگز بر محبت من محبت هیچ آفریده ای را مقدم ندارد. پس از رسیدن به این مقام رضا اگر برای او معرفتی حاصل شد بر اینکه قدرتش فانی در قدرت خداست و به جز برای خدای تعالی قدرتی ندید نه برای خود و نه برای دیگری پس این مقام توکل است.» (48)

و عن ابی عبدالله(ع) قال: انّ اعلَم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالی. (49)

یعنی امام صادق فرمود: همانا داناترین مردم به خدا راضی ترین ایشان است به قضاء الهی.

امام سجاد فرمود: زهد ده جزء است برترین درجه آن ورع و برترین درجه ورع پائین ترین درجه یقین و بالاترین درجه یقین پائین ترین درجه رضاست. (50)

و امام حسین فرمود: مَن طَلَب رِضی الله بِسَخطِ النّاس کَفاهُ الله امُور النّاس وَ مَن طَلَبَ رِضی النّاس بِسَخَط الله و کَلِّ الله الی النّاس. (51)

کسی که طلب کند رضای خدا را به خشم مردم خدا او را از امور مردم کفایت می کند و کسی که رضای مردم را به خشم خدا طلب کند خدا او را به مردم وا می گذارد.

و امام صادق فرمود: راس طاعت خدا صبر و رضاست از خدا در چیزی که بنده آن را دوست یا دشمن دارد. (52)

بند نهم (منزل نهم): تسلیم

در بند قبل اشاره شد به اینکه غایت مقام رضا، وصول است به مقام تسلیم و تسلیم از اسلام است به معنای اطاعت و انقیاد مطلق بی هیچ تردید و قید و شرط و نارضایتی از حق. معلوم است که این مرتبه پس از رضا حاصل می شود به این معنا که زمانی بنده، تسلیم مطلق است که به تمام افعال و امور حق تعالی راضی شده باشد. پس:

بهترین امور تسلیم در محضر قدس کبریای حق و اولیای معصومین است. (53)

در تسلیم مطلق که فنای فی الله است، از انانیت و خودیّت سالک دیگر خبری نیست و در آن حال بنده، نفس خود و هیچکس را نمی بیند.

بند دهم (منزل دهم): فنای فی الله

که عبارت از تسلیم شدن محض در پیشگاه خداوند است یا ایّها الذّین امنوا ادخُلوُا فی السِّلمِ کافهً(54) که گاهی از آن تعبیر به اسلام اکبر می شود.

بدانکه مراحل سلوک الی الله مشتمل است بر سه مرتبه کلی، شامل چهار سفر. مرتبه اول صحو قبل المحو که شامل سفر اول (یعنی سیر من الخلق الی الحق) می باشد که در این سفر توجه سالک مادام به خود است در عین اینکه مقصد او خداست تا بتواند سلوک را کامل انجام دهد در مرتبه دوم که در پایان سفر اول و سفر دوم (سیر من الحق الی الحق) صورت می پذیرد سالک به فنای در اسماء فنای در ذات می رسد(55) و حالت محو برای او دست می دهد که در آن حال هیچ عمل و فعل و نیّتی را از خود و برای خود نمی بیند و نمی خواهد او در این وقت چون قطره ای است که به دریا متصل شده و به محل اولی خود بازگشته و سرانجام مرتبه سوم که در انتهای سفر سوم و چهارم(56) حاصل می شود که مقام صحو بعدالمحو و صحو کلی است در این حال که اکمل مراتب سلوک است توجه سالک هم به وحدت است هم به کثرت و هیچیک برای او حجاب دیگری نیست. این مقام که مقام جمعی است نه خلق حجاب حق است و نه حق حجاب خلق و این درجه انسان کامل است که آن را از خداوند در هر نماز می خواهیم اهدنا الصراط المُسْتقیم صِراط الَّذین اَنْعَمْتَ عَلیهم پس:

«مادامی که عبد در کسوه عبودیت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است و چون فانی در حق شد جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرفی در آنها نیست و چون به صحو بعدالمحو و بقاء بعد الفناء نائل شد عبادت از حق است در مرآت عبد و این اشتراک نیست بلکهتا امر بین الامرین است.» (57)

خلاصه کلام آنکه:

«سالک تا رفع حجب سبعه را نکند وصول به باب الله برای او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر برای او نشود و به واسطه رفع حجب، کشف سبحات جمال و جلال بر او شود.» (58)

پس ای عزیز در راه وصول به مطلوب و مقصود بکوش و عمر گرانمایه را بیهوده به هدر مده شاید که امروز روز آخر تو باشد آن روز چون فرا رسد حسرت و غصه ات هیچ چیز را درمان نمی کند و بازگشتی به این دنیا نخواهی داشت.

بخش سوم: اشاره به بعضی از دستورات سلوک

بند اول: دستورات جمعی از عرفا

در یکی از نامه های مرحوم قاضی چنین آمده است:

«تمام این خرابی ها که از جمله است وسواس و عدم طمانینه، از غفلت است و غفلت کمتر مرتبه اش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها انشاءالله نمی رسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیّل ماندن در دنیا، پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاءالله تعالی باشی و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول می کند اگر عاقلی و به جهت تسهیل این معنی چند چیز دیگر به سر کار بنویسد بلکه از آنها استعانتی بجوئی: اول: بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد مواظبت تامّه به فرائض خمسه و سایر فرائض در احسن اوقات و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طاهره بعد از هر نماز و خواندن آیه الکرسی و سجده شکر و خواندن سوره یس بعد از هر نماز صبح و واقعه در شبها و مواظبت بر نوافل لیلیّه و قرائت مسبعات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوّذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضاً بعد از صلاه عصر، و این ذکر را بعد از صلوات صبح یا مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید: «لااله الاالله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کلّ شیءٍ قدیر اعوذ بالله من هَمَزاتِ الشیاطینِ و اعوذ بِکَ ربّی ان یحضرون انّ الله هو السمیعُ العلیم» مدتی به این مداومت کنید بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید.» (59)

حضرت امام خمینی سلام الله علیه می فرمایند:

«و مشایخ عظام مواظبت دارند که مثل تکبیرات افتتاحیه در هر تکبیری دست را تا حذای گوش بلند کنند و باطن کف را به حذای قبله مبسوط کنند... و شاید دست را بلند نمودن و سه مرتبه تکبیر گفتن و بعد دعای لااله الاالله وحده وحده... الخ را خواندن کفایت کند و از جمله تعقیبات شریفه، تسبیحات صدّیقه طاهره سلام الله علیها است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آن معظّمه تعلیم فرمود و آن افضل تعقیبات است. در حدیث است که اگر چیزی افضل از آن بود رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن را به فاطمه علیها السلام اعطا می فرمود... و معروف پیش اصحاب در تربیت آن، آن است که تکبیر 34 مرتبه و تحمید 33 مرتبه و تسبیح 33 مرتبه... و چون صبح، افتتاح اشتغال به کثرات و ورود در دنیا است و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق، انسان مواجه است، خوب است انسان سالک بیدار در این موقع باریک، برای ورود در این ظلمتکده تاریک، به حق تعالی متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمی بیند، به اولیای امر و خُفرای زمان... یعنی رسول ختمی صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام متوسل گردد... و چون برای هر روزی خفیر و مجیری است پس روز شنبه به وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله، و روز یکشنبه به حضرت امیرالمومنین علیه السلام و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان علیهم السلام و روز سه شنبه به حضرات سجاد و باقر و صادق علیهم السلام و روز چهارشنبه به حضرات کاظم و رضا و تقی و نقی علیهم السلام و روز پنجشنبه به حضرت عسگری علیه السلام و روز جمعه به ولی امر عجل الله فرجه الشریف متعلق است، مناسب آن است که در تعقیب نماز صبح برای ورود در این بحر مهلک ظلمانی و دامگاه مهیب شیطانی متوسل به خفرای آن روز شود.» (60)

و نیز فرمود:

«آری با ذکر حقیقی، حجابهای بین عبد و حق خَرْق شود و موانع حضور مرتفع گردد... و درهای ملکوت اعلی به روی سالک باز شود... ولی عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگیرد... بالجمله برای زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک یا حیّ یا قیوم با حضور قلب مناسب است... و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزی یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن لا اله الاّ اَنْتَ سُبحانک اِنّی کنتُ مِن الظّالمین(61) برای ترقیات روحی خوب است.» (62)

و نیز در مورد انکار و تکذیب فرمودند:

«بدترین خارهای طریق کمال و وصول به مقامات معنویه که از شاهکارهای بزرگ شیطان قطاع الطریق است انکار مقامات و مدارج غیبیه معنویه است که این انکار و جحود سرمایه تمام ضلالات و جهالات است»(63)

«تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقه شما درست درنمی آید و با ذائقه شما گوارا نیست حمل به باطل و خیال مکن.» (64)

مرحوم عارف کامل میرزا جواد تبریزی در باب توبه می فرمایند:

«خوب است در مقام اقدام به توبه عملی را که سید بزرگوار در اقبال، در اعمال ماه ذی القعده روایت کرده بجا بیاورد و تفصیل آن این است که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم روز یکشنبه دوم ذی القعده بیرون تشریف آورده فرمودند: یا ایها الناس کدام یک از شما اراده توبه دارد؟ عرض کردیم که همه ما می خواهیم که توبه نمائیم. فرمودند: غسل بکنید و وضو بگیرید و چهار رکعت نماز در هر رکعت یک مرتبه حمد و سه مرتبه توحید و یک مرتبه معوذتین (قول اعوذ برب الناس و قول اعوذ برب الفلق) بخوانید و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول ولا قوّه الا بالله العلی العظیم بکنید و بعد از آن بگویید یا عَزیزُ یا غفّار اِغفِرلی ذُنُوبی و ذُنوب جمیع المومنین و المومناتِ فَانّه لایغفر الذنوبَ الاّ انْتَ و فرمود: هیچ بنده ای نیست از امت من که این عمل را بکند جز اینکه منادی از آسمان ندا دهد ای بنده خدا عملت را از سر بگیر که توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزیده الی آخر حدیث...» (65)

طریقه منقوله از مرحوم مبرور زبده العارفین آقامحمد بیدآبادی در تصفیه قلب و سلوک.

«سالک مدتی قبل از شروع در اربعین در ایام بیکاری مداومت نماید بر ذکر الله خاطری و ناظری و نوافل را با خشوع بجا آورد تا میل کاملی بهم رسد بعد از آن شروع در اربعین نماید و از حیوانی احتراز نماید و نوافل را طرّاً با خشوع تمام بجا آورد و در بین نافله شب و شفع سیصد و شش مرتبه یا حی یا قیوم را متصلاً تکرار کند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس کشیده بگوید: بِرَحمتکَ استغیثَ اللهُمَّ احی قَلبی و چون نفس را تازه کرد باز شروع کند به تکرار به نهج سابق تا تمام شود بعد از آن به اتمام باقی نوافل پردازد و اربعین را بدین نهج تمام کند بعد از اتمام شروع به آیه نور نماید در بامداد و در هر نوری از انوار پنجگانه، متوسّل شود سرّاً به یکی از اصحاب کساء و آل عبا صلوات الله علیه در نور اول به نور اول و در ثانی به ثانی و هکذا این عمل باعث حیات قلب که عبارت است از علم به مطالب کلیه می شود مکرر به تجربه رسیده است.» (66)

و نیز نقل است که بایزید بسطامی در کشتی نشسته بود وقتی که از فرایض عبادت فارغ می شد کلاه نمدی داشت ترک های آن را می دوخت و بازمی شکافت مریدان گفتند یا شیخ عجب از شما که کار عبث می کنید؟ شیخ گفت: در دل به ذکر الهی مشغولم و تن خود را به کار می دارم تا به تنبلی عادت نکنم و چون از کشتی بدر آیم به کسب و کار مشغول شوم که گفته اند الکاسب حبیب الله. (67) و نیز مذکور است مردی بود در کوفه که از برای مردم کتابت می نمودی و داب او آن بود که هرگاه در کتابت به نام حضرت رسالت رسیدی نام مبارک آن حضرت را به صلوات می آراست چون از دنیا رفت در خوابش دیدند پرسیدند که با تو چه کردند؟ گفت مرا بیامرزیدند به جهت آنکه هر بار که نام حضرت رسول را می نوشتم در عقب آن صلی الله علیه و آله را مرقوم می داشتم. (68)

شعری را نقل می کنم از دیوان شیخ بهائی که بسیار آموزنده و جالب توجه است.

عابدی در کوه لبنان بُد مقیم

روی دل از غیرحق برتافته

روزها می بود مشغول صیام

نصف آن شامش بُدی نصفی سحور

بر همین منوال حالش می گذشت

از قضا یک شب نیامد آن رغیف(69)

کرد مغرب را ادا وانگه عشا

بس که بود از بهر قوتش اضطراب

صبح چون شد زان مقام دلپذیر

بود یک قریه به قرب آن جبل

عابد آمد بر در گبری ستاد

بستد آن نان را و شکر او بگفت

در بن غاری چو اصحاب الرقیم

گنج عزت را ز عزلت یافته

قرص نانی می رسیدش وقت شام

وز قناعت داشت در دل صد سرور

نامدی زانکوه هرگز سوی دشت

شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف

دل پر از وسواس در فکر عشا

نه عبادت کرد عابد شب نه خواب

بهر قوتی آمد آن عابد به زیر

اهل آن قریه همه گبر و دغل

گبر او را یک دو نان جو بداد

وز وصول طعمه اش خاطر شکفت

کرد آهنگ مقام خود دلیر

در سرای گبر بُد گرگین سگی

پیش او گر خط پرگاری کشی

کلب در دنبال عابد بو گرفت

زان دو نان عابد یکی پیشش فکند

سگ بخورد آن نان و ز پی آمدش

عابد آن نان دگر دادش روان

کلب خورد آن نان و از دنبال مرد

همچو سایه در پی او می دوید

گفت عابد چون بدید آن ماجرا

سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال

هست از وقتی که من بودم صغیر

گوسفندش را شبانی می کنم

گاه گاهی نیم نانم می دهد

گاه غافل گردد از اطعام من

بگذرد بسیار بر من صبح و شام

گاه هم باشد که پیر پر محن

چونکه بر درگاه او پرورده ام

هست کارم بر در این پیر گبر

گاه چوبم می زند گه سنگها

چونکه نامد یک شبی نانت بدست

از در رزاق رو بر تافتی

بهر نانی دوست را بگذاشتی

تا کند افطار زان خُبز شعیر(70)

مانده از جوع استخوانی و رگی

شکل نان بیند بمیرد از خوشی

آمدش دنبال و رخت او گرفت

پس روان شد تا نیابد زو گزند

تا مگر بار دگر آزاردش

تا که از آزار او یابد امان

شد روان و روی خو واپس نکرد

عف عفی می کرد و رختش می درید

من سگی چون تو ندیدم بیحیا

بی حیا من نیستم چشمت بمال

مسکنم ویرانه این گبر پیر

خانه اش را پاسبانی می کنم

گاه مشتی استخوانم می دهد

وز تغافل تلخ گردد کام من

لا اری خُبزاً ولا القی الطعام(71)

نان نیابد بهر خود یا بهر من

رو به درگاه دگر ناورده ام

گاه شکر نعمت او، گاه صبر

از در او من نمی گردم جدا

در بنای صبر تو آمد شکست

بر در گبری روان بشتافتی

کرده ای با دشمن او آشتی؟

خود بده انصاف ای مرد گزین

مرد عابد زین سخن مدهوش شد

بیحیاتر کیست؟ من یا تو ببین

دست را بر سر زد و مدهوش شد(72)

بند دوم: نقل بعض حکایات اخلاقی

حکایت اول: نقل کنند که جوانی نصرانی مسلمان شد در حالتی که جوانی مشکین مو بود و به یک شب فاصله از اسلامش او را دیدند در حالتی که قدش خمیده و مویش سفید شده بود از جهت حدوث این حالت از او سوال نمودند گفت: من آنچه را که شما مسلمانان می گوئید از منشئات برزخیه و قیامت تمام را قبول نموده و اعتقاد قطعی جزمی حاصل کردم بر وجود آنها لذا حالتم این گونه شد که می بینید و معلوم است که شما مسلمانها خودتان اعتقاد به گفته خود ندارید چه اگر اعتقاد داشتید باید تماماً هلاک شده باشید و اقلاً حالت شما مثل حالت یک شبه من باشد.(73)

حکایت دوم: ابن بابویه نقل کرده است که روزی بسیار گــرم حضـرت رسول(ص) در سایه درختی نشسته بودند، ناگاه شخصی آمد و جامه های خود را کند و در زمین گرم می غلطید و گاهی پشت خود و گاهی شکم خود و گاهی پیشانی خود را بر زمین می مالید و می گفت ای نفس بچش که عذاب الهی از این عظیمتر است. و حضرت به او نظر می فرمود پس او جامه های خود را پوشید حضرت او را طلبیدند و فرمودند: ای بنده خدا کاری از تو دیدم که از دیگری ندیده ام، چه چیز تو را باعث بر این شد؟ گفت: ترس الهی مرا باعث شد و به نفس خود این گرمی را چشاندم تا بداند عذاب الهی را که از این شدیدتر است تاب ندارد. حضرت فرمود: از خدا ترسیده ای آنچه شرط ترسیدن است و همانا پروردگار تو مباهات کرد به تو با ملائکه سماوات پس به اصحاب خود فرمود به نزد این مرد روید تا برای شما دعا کند چون به نزدیک او آمدند گفت: خداوندا جمع کن امر همه را بر هدایت و تقوا را توشه ما گردان. و بازگشت ما را به سوی بهشت قرار ده. (74)

حکایت سوم: در کتاب لئالی الاخبار است که زاهدی بود که میانه او و جن مومنی دوستی بود. زاهد مزبور می گوید روزی در مسجد نشسته بودم در صفوف مردم که ناگاه آن جنّ رفیقم بر من ظاهر شد و گفت: حال این مردم را چگونه ملاحظه می کنی؟ گفتم: می بینم بعضی از آنها در خوابند و بعضی بیدار. گفت: بر سر آنها چه چیز می بینی؟ گفتم: هیچ. پس به دست خود چشمهای مرا مالید و گفت: ملاحظه نما. چون نگاه کردم، دیدم بر سر هر یک کلاغی نشسته ولیکن بعضی از آن کلاغها به دو بال خود چشم آن کسی را که بر سر او نشسته اند پوشانیده است و بعضی دیگر گاهی به دو بال خود می پوشاند و گاهی بالهای خود را برمی دارد من از او سوال نمودم که این کلاغها چیست؟ آن جن گفت: که این کلاغها شیطان هایی هستند که بر آنها موکلند پس بر سر آنها نشسته اند و به قدر غفلت آنها از باری تعالی، مستولی شده اند بر آنها پس این آیه را خواند: و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین. (75)

حکایت چهارم: نعمان بن بشیر در حدیثی مرفوع از رسول خدا روایت کرده که اصحاب رقیم سه نفر بودند که جهت حوائجی از شهر بیرون آمدند و به صحرا رفتند. در آن بیابان باران سختی آنها را فراگرفت ناچار پناه به غاری بردند چون به اندرون غار رفتند در اثر وزش باد و باران سنگ عظیمی بر در آن غار افتاد و درب غار را مسدود کرد و ایشان با یکدیگر گفتند که هیچکس از حال ما مطلع نیست و بر فرض اینکه اطلاع هم پیدا کنند چگونه می توانند این سنگ را حرکت دهند آنگاه تفکر کرده و گفتند راهی که موجب فتح الباب این بلا می گردد جز اخلاص و تضرع و زاری به درگاه خداوند متعال نیست. هرکس هر عمل خالصی برای خدا انجام داده به درگاه حق شفیع آورد تا خداوند به لطف خود ما را از این بلا خلاصی بخشد. [سپس آنان هر یک، حکایتی از اعمال خالص خود تعریف کردند تا اینکه] ناگاه سنگ جنبشی کرد و از در غار به کناری رفت و آن سه مرد سالم به شهر خود بازگشتند. (76)

حکایت پنجم: روایت شده در بنی اسرائیل عابدی به درختی عبور کرد که مردم او را عبادت می کردند، رفت به منزل خود و تبری برداشت و بر الاغ خود سوار شد و رفت به جانب آن درخت که او را قطع نماید در بین راه شیطان به صورت انسان او را ملاقات کرد گفت: کجا می روی؟ گفت: درختی است که مردم او را عبادت می کنند، می خواهم آن درخت را قطع کنم. شیطان گفت: تو چه کار به آن درخت داری؟ او را به حال خودش بگذار. عابد قبول نکرد با شیطان دست به گریبان شد و او را به زمین زد. شیطان گفت: درخت را قطع مکن من هر روزی چهار درهم زیر فرشت می گذارم آن را بگیر. عابد گفت: آیا این کار را خواهی کرد؟ گفت: بلی من ضامنم که همه روزه این کار را بکنم. پس عابد برگشت به منزل خود و درخت را قطع نکرد دو یا سه روز دراهم را زیر فرش خود دید بعد آن چیزی ندید تبر را برداشت و به الاغ خود سوار شده، می رفت که درخت را قطع کند باز شیطان را به صورت انسانی ملاقات کرد، گفت: کجا می روی؟ گفت: درختی است که مردم آن را عبادت می کنند می روم قطعش کنم. شیطان به صدای هولناکی به او خطاب کرد برگرد. عابد گوش نکرد. شیطان با او دست به گریبان شد و به زمینش زد. عابد گفت: چه شد دفعه اول من تو را به زمین زدم و این دفعه تو پیروز شدی؟ ملعون گفت: دفعه اول خروجت و خشمت برای خدا بود لذا مرا به زمین زدی این مرتبه خروجت به جهت نرسیدن پول بود از این رو من پیروز شدم. (77)

بند سوم: اشاره به بعضی نکات از نامه های عرفانی امام خمینی سلام الله علیه

نکته اول: سفارش به یکی از شاگردان در نامه ای که بخشی از آن ذکر می شود.

بپرهیز... از اینکه همّت خویش صرف بدست آوردن لذات شهوات حیوانی کنی که این شان چهارپایان است یا به چیرگی بر نزدیکان و همانندان بپردازی... که این منزلت درندگان است یا همّ خویش به ریاست های ظاهری دنیا صرف کرده، تدبیر و اندیشه را بر آن بگماری که مقام شیاطین است بلکه حتی پوسته و ظاهر عبادات را نیز منظر نظر قرار نده، و نه اخلاق معتدل یا نیکو را، و نه فلسفه کلیه یا مفاهیم مبهم را... و نه غرش رعد اهل خرقه و آذرخش ایشان، هیچ کدام را در برابر چشمانت قرار نده که همه آنها حجابی است اندر حجاب و ظلماتی است انباشته بر هم و صرف کوشش در آنها مرگ و هلاکت است و چنین کاری زیان آشکار است... بلکه همّت تو باید در همه حرکات و سکنات و اندیشه و فکرت در توجه به خداوند متعال و ملکوت او باشد چرا که به سوی خدای متعال مسافری و ممکن نیست در این سفر با قدم نفس، راه پیمودن پس چاره ای نیست جز آنکه با قدم خدا و رسول سفر کنی که مهاجرت از سرای نفس با گامهای آن نتوان. پس تا هنگامی که با قدم نفس ره می سپاری، هنوز از دیار نفس خارج نشده و به سفر نپرداخته ای، در حالی که می دانی که مسافری غریبی. (78)

نکته دوم: نامه ای که در توصیه به خودسازی در جوانی مرقوم داشته اند

شما آقایان که نعمت جوانی را واجد هستید، چیزی نمی گذرد که به پیری خواهید رسید. نگذارید جوانی از دست برود و کوشش کنید در خدمت به خالق و خلق و جلب رضای مولا ـ جلت قدرته ـ در جوانی تهذیب نفس، بسیار اسهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از دست می رود و ریشه اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، استحکام پیدا می کند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل می شود. مجهز کنید خودتان را برای تحمل ناملایمات و سختی ها در راه خدای تعالی... کوشش کنید حب دنیا و شهرت و جاه را سرکوب کنید که این خطر در ایام پیری بزرگتر[ین] مصائب است. (79)

نکته سوم: اشاره به بعضی نکات در نامه ای عرفانی اخلاقی که به سیداحمد فرزندشان مرقوم داشته اند.

پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگترین حیله های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی بازمی دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک الی الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود ... فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن، و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است...

پسرم دعاها و مناجاتهایی که از ائمه معصومین علیهم السلام به ما رسیده است بزرگترین راهنماهای آشنایی با او ـ جل و علا ـ است و والاترین راهگشای عبودیّت و رابطه بین حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهی و وسیله انس با او است و ره آورد خاندان وحی است... وسوسه های بی خبران، تو را از تمسّک به آنها، و اگر توانی از انس با آنها، غافل نکند.

... دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجّه به معنویّات و آنانکه به حبّ دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازه کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمی گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تاثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از یاد خدا غافل می کند پرهیز نمایی... پسرم! آنچه مورد نکوهش و سرمایه و اساس شقاوتها و بدبختی ها و هلاکتها و راس تمام خطاها و خطیئه ها است حبّ دنیا است که از حب نفس نشات می گیرد. عالم ملک مورد نکوهش نیست... حبّ به آن، اگر ناشی از حبّ به خدا باشد و به عنوان جلوه او ـ جلّ و علا ـ باشد مطلوب و موجب کمال است و اگر ناشی از حبّ به نفس باشد راس همه خطیئه ها است... هان! آن خطر که در لحظات آخر جدایی از این عالم و کوچ به سوی جایگاه ابدی است، آن است که آن کس که مبتلا به حبّ نفس است و دنبال آن حبّ دنیا... است که در حال احتضار و کوچ بعض امور بر انسان ممکن است کشف شود و دریابد که مامور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا می کند، با دشمنی خدا و غضب و نفرت از او ـ جلّ و علا ـ کوچ کند و این عاقبت و پیآمد حب نفس و دنیا است... و تو ای فرزندم! از جوانی خود استفاده کن و با یاد او ـ جلّ و علا ـ و محبت به او و رجوع به فطرت الله بزیست و عمر را بگذران و این یاد محبوب هیچ منافات با فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در خدمت به دین او و بندگان او ندارد بلکه تو را در راه او اعانت می کند...

مراقبت و محاسبه نفس در تشخیص راه خودخواهی و خداخواهی از جمله منازل سالکان است... پسرم اکنون با تو که جوانی صحبت می کنم. باید توجه کنی که برای جوانان توبه آسانتر و اصلاح نفس و تربیت باطن سریعتر می تواند باشد... جوان می تواند با آسانی نسبی خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند... پسرم فرصت را از دست مده و در جوانی خود را اصلاح کن... دل بستن به شفاعت اولیا ـ علیهم السلام ـ و تجرّی در معاصی، از خدعه های بزرگ شیطانی است... پسرم سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار بسیار مشکل می شود. سر و کار انسان با خدایتعالی که ارحم الراحمین است بسیار سهل تر است تا سر و کار با انسانها... و از امور مهمی که لازم است وصیت نمایم، اعانت نمودن به بندگان خدا، خصوصاً محرومان و مستمندان که در جامعه ها مظلوم و بی پناهند هرچه توان داری در خدمت اینان که بهترین زاد راه توست... به کار بر و هر چه توانی در خدمت مظلومان... کوشش کن. (80)

نکته چهارم: اشاره به بعضی اندرزهای عرفانی در نامه امام به خانم فاطمه طباطبایی

دخترم سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که هست ـ و برای خود این علوم است سالک را به مقصد نزدیک نمی کند که دور می کند العلم هوالحجاب الاکبر و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است... چراغ راه است و نور هدایت... و برای رسیدن به گوشه ای از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه... و چه رسد به تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او ـ جلّ و علا ـ است و مواظبت به اعمال صالحه از قبیل واجبات که در راس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عجب و خودخواهی دچار نکند ... من قائل بی خبر و بی عمل به دخترم می گویم در قرآن کریم این سرچشمه فیض الهی تدبر کن، هرچند صرف خواندن آن... لکن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت می کند...

دخترم دنیا و هرچه در آن است جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه یا حرکت به سوی قعر جهنم می کنیم یا به سوی بهشت و ملا اعلی... غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت خود کن که رحیل، بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است... دخترم آفات زیاد بر سر راه است هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک الی الله نرسیدیم. (81)

نکته پنجم: در سفارشات عرفانی به حاج احمد آقا خمینی

ای پسر عزیزم احمد ـ سلّمک الله تعالی ـ در این اوراق نظر کن... بدانکه هیچ موجودی از موجودات از غیب عوالم جبروت و بالاتر و پائین تر چیزی ندارد و قدرتی و علمی و فضیلتی را دارا نیست و هرچه هست از او ـ جلّ و علا ـ است، او است که از ازل تا ابد زمام امور را بدست دارد و احد و صمد است. از این مخلوقاتِ میان تهی پوچ و هیچ باکی نداشته باش و چشم امیدی هرگز به آنها مبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او ـ جلّ و علا ـ کفر. پسرم! تا نعمت جوانی را از دست ندادی فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست می دهی. (82)

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین