عرفان امام خمینی و جهان معاصر

عرفان امام خمینی و جهان معاصر
نعمت اللّه باوند
۲۳ بهمن ۱۳۹۳
عرفان, ربوبیت,

"اقرا باسم ربک الّذی خلق" بخوان بنام پروردگارت که هستی بخشید. مطابق آیه کریمه مذکور در مصحف شریف در نظر اسلام میان علم و وجود رابطه ای بسیار نزدیک وجود دارد چیزی که بسیاری از متفکران جهان همواره از آن غفلت داشته اند. خصوصاً در عصر جدید، غرب که نه تنها علم را پرتوی از وجود نمی دانند بلکه وجود را پرتوی از علم و بلکه عین آن می انگارند آن هم علم جزوی و کاملاً محدود بشر عصر جدید را، نه علم و وجود مطلق را. اما همچنانکه اشاره شد اسلام میان علم و وجود قائل به رابطه ای تنگاتنگ می باشد. از این رو زبان قرآن زبانی اصطلاحی، انتزاعی و صرفاً تخصصی نیست بلکه زبانی عینی و وجودی و نیز تاریخی و انضمامی است. در این شیوه بیان که از ارتباط نزدیک علم و وجود خبر می دهد عقل و تجربه و یا علم و واقعیت بهم می آمیزد این امر بنیادین در غرب هرگز به نحو درستی تحقّق نیافت و اگر متفکّرانی چون "هگل" و "کگارد" با دو دیدگاه متضاد خواستند در تفکّر خود میان واقعیت و حقیقت ارتباط و پیوندی حقیقی برقرار سازند هیچگاه موفّق به این امر خطیر نگردیدند و درواقع همه مشکلات بشر از جهتی از همین جدایی حاصل می شود. زیرا فلاسفه عصر جدید غرب یا به تجربه اصالت داده اند و مکتب "آمپریسم" یا اصالت حس با تمام صور فکری و تاریخی آن از سطح اندیشی و منفعت طلبی و لذّت پرستی تا اندیشه تسامح و آزادی نامعقول در عرصه سیاست و روابط اجتماعی و یا به اندیشه "راسیونالیسم" که در انحا گوناگون خود به انواعی از خود بزرگ بینی و تعصّب و استبداد سیاسی بشر معاصر غربی منجر شده است به نحوی که در ساحت اندیشه مکتب نخستین به کثرت گرایی و دومی به وحدت گرایی افراطی و نامتعادل التزامی جدّی داشته اند و بشریت معاصر از این هردو جریان عصر جدید آسیب فراوان دیده است.

اما در این میان مکتب بزرگ اسلام با تفکّری کاملاً متعادل و واقع بین اما آرمان گرا هم نظر به عقل دارد هم به عرصه تجربه و واقعیت، هم به اقتدار جامعه اعتقاد دارد و هم به آزادی معقول فرد و خلاصه در هر سه ساحت هستی شناسی و انسان شناسی و جهان شناسی هم به جهان غیب بعنوان بنیاد جهان طبیعت اهتمامی کافی مبذول می دارد و هم به جهان مادی و عالم طبیعت توجّهی راستین و سازنده دارد. از اینرو اسلام مکتب و دیانتی است کاملاً متعادل و در عین حال آرمان طلب و والا. اما به دنبال تجزیه سیاسی و تاریخی ولایت در عرصه حکومت و تاریخ اسلام تدریجاً شکافی عظیم و مخرّب میان علم و وجود و یا عرصو تفکر و واقعیت در تفکّر مسلمین بوجود آمد به نحوی که فلسفه های اسلامی صرفاً به تدوین و بیان اصول عقلی همت گماشتند و در نتیجه تدریجاً به قطع ارتباط از واقعیات و خصوصاً عرصه های جامعه و سیاست و تاریخ مبادرت جستند به صورتی که توجّه به ابعاد تاریخی و اجتماعی و جهانی مکتب اسلام در خفا قرار گرفت و به این ترتیب خود آگاهی اجتماعی و تاریخی عظیم و متعادل اسلام مورد غفلتی بحران زا و مخرّب قرار گرفت.

به این جهت در نظرگاه متفکّران اسلامی با عدم تحقّق تاریخی و اجتماعی و سیاسی نظام ولایت به تدریج علم و واقعیت و یا وجود از یکدیگر جدا شدند. به نحوی که علم و تفکّر در همه ابعاد آن خصوصاً در عرصه حکمت و عرفان اختصاص به علما عرفا و فلاسفه یافت و عرصه تجربه و واقعیت بویژه ساحت اداره جامعه و تاریخ به نیرو و عوامل مستبد و کور و خودکامه و جاهلی دستگاههای جبار خلفای بنی امیه و بنی عباس و بعداً سلاطین کشورهای اسلامی سپرده شد. چنانکه هنر و ادب نیز که وظیفه خطیر ایجاد ارتباط و اتصال تفکّر و احساس با واقعیت و هستی و یا در نهایت کمال مطلق را بعهده دارد رفته رفته مبتلا به فراموشی پیوند زنده میان تفکر و وجود گردید مگر در بزرگان بسیار استثنائی چون حافظ. از این رو اکثر آثار هنری در گذشته کشور ما یا توجه به جهان عرفان و سیر در انفس و درون را داشته و یا چون منوچهری و عنصری و خاقانی تنها توجه به طبیعت و توصیف تعزّلی آن و یا ابعاد صرفاً زبانی هنر خویش داشتند. درحالی که در ساحت نهائی سلوک و کمال مسئله اصلی هنر و زبان چیزی جز تذکّر هنر به لزوم غنای آن در حقیقت هستی ندارد تا حروف و کلمات دلالتی وجودی و عینی بر هستی داشته باشند و بلکه خود عین آن و حقیقت هر چیز گردند.

از سوی دیگر از آنجا که جهان تجلیِ علم و قدرتِ خداست علم انسان نیز مظهرِ تجلیِ علم و ربوبیت اوست. از اینرو همه فلسفه ها و تفکّرات گوناگون با وجود صحت و یا عدم صحتشان درواقع مظاهر بروز ربوبیت مبدا وجود می باشند و از آنجا که قبلاً بیان گردید "علم از نسخ وجود" است می بایست برای تفکّر، عمل و سلوک کرد تا علم به واقعیت عینی مبدّل گردد و به این طریق تفکّر به عمل هر سه ساحت اخلاق فردی، خانوادگی و اجتماعی و بعد در نهایت مبدّل به وجود و اتحاد با عوالم چندگانه غیب و ملکوت از ساحت عالم مثال تا عرصه عالم جبروت و لاهوت و بلکه تا مقام سرّ و ذات گشته تا سرانجام آدمی به مقام فنا در حقیقت مطلق واصل شود و البته لازمه تحقّق همه این مراتب سلوک و کمال عبودیت کامل در برابر حقیقت هستی است به عبارت دیگر باید با عبودیت کامل یعنی با سیر و سلوک در همو ابعاد اعتقادی و عملی و دریافت و فهم کامل فقر مطلق خود و همه هستی در برابر مبدا وجود که شرط عمده آن داشتن خشوع قلبی است داخل در ربوبیت حق تعالی قرار گرفت آن هم نه تکویناً (که چنین است) بلکه تشریعاً و به نحو ارادی. یعنی برای وصول به مقام کمال باید به دین او عمل کرد تا تدریجاً فکر و عمل و بلکه وجود آدمی فانی در علم و ارادو او شود و به این ترتیب رفته رفته تفکّر و قرائت آدمی از حوزه "کتاب تدوین"، خارج و فانی در "کتاب تکوین" گردد تا علم مبدّل به هستی و بلکه فانی در آن شود و بعداز فنا و محو کامل در آن، مظهر راستین و حقیقی و کامل کمال مطلق شود چنین علمی که از متن هستی بجوشد و بلکه عین آن گردد درواقع همان شعبه ای از الهام ربانی و الهی است. پس در نهایت (همچنانکه در بدایت امر نیز چنین است ولی بسیاری از متفکّران خود نمی دانند) باید علم ما، تجلی علمِ حقیقتِ هستی باشد همچنانکه وجودِ ما تجلی ای از وجود اوست و تنها در این صورت علم ما علمی حقیقی و راستین می باشد. لذا بزرگترین و کاملترین متفکّران و دانایان عالم بعد از انبیا، اوصیا بزرگوار و معصوم آنها و بعد اولیا کامل الهی می باشند.

اما در عصر جدید در غرب با "دکارت" و "فرانسیس بیکن" که معرفت حسی را در نهایت تنها معرفت قطعی و معتبر می انگارد، بشر اصل شد و علم محدود بشری مبنای وجود او و بلکه جهانِ هستی انگاشته شد و بعدها از تفکّر چنین متفکرانی مکاتب و غلوهائی ایده آلیستی و استبدادی از یک سو و جریانهائی "پوزیتیویستی" و حسی از سوی دیگر بوجود آمد که بعد از طی چند قرن سیر تکاملی سرانجام در قرن معاصر به انواع بحرانهای فکری و تاریخی موجود در تمدّن و جهان غرب منتهی گردید. و در این میان هرچند در قرن حاضر متفکّرانی چون "هیدگر" با طرح مسئله اصالت وجود و هستیِ خاص خود در برابر اصالت موجود تفکّر اومانیسم در عصر جدید سعی در لزوم پیوند و حتی فنای وجود آدمی در حقیقت هستی دارند اما چون چنین داعیه و حقیقتی بزرگ و مقدّس مُلهَم و متصل به کتاب هستی و وجود که همان قرآن کریم باشد نبوده لذا با شکست کامل روبرو شدند به نحوی که هیدگر علیرغم چنان ادعای عظیم و شریفی در دام مهیب ترین و خودکامه ترین وجه تفکر اومانیسم و مکتب اصالت وجود بشر که همان مکتب فلسفی و سیاسی فاشیسم و نازیسم باشد گرفتار شد. علت اساسی چنین لغزش و بلکه تناقض بزرگ چیزی جز فقدان ملکه خشوع و احساس کامل فقر در برابر حقیقت هستی که جز با عبودیت و صبر و پذیرش ربوبیت تشریعی خداوند و دین او ممکن نمی باشد نبوده است و درباره چنین افرادی امام بزرگوار امت سخنانی قریب به این مضمون دارند.

برخی اشخاص هستند که افکار عمیقی دارند ولی تربیت انسانی نشده اند. زیرا مسئله بسیار عظیم پیوند انسان با هستی و بلکه فنای او در حقیقت وجود که بالاترین مقام تکاملی قابل تصوّر برای یک سلوک انسان کامل است امری صرفاً ذهنی و یا علمی نیست تا با اندیشه و تفکر صرف قابل تحقّق باشد بلکه این مقام شریف امری کاملاً وجودی است که باید در یک سلوک علمی و عینی و اخلاقی آن هم در تمام ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی و تاریخی آن که وصول به هریک از این مراتب خود مُضاهی با یک مرتبه از عوالم غیب و ملکوت تا مقام نهائی سرّ و ذات است صورت پذیرد تا علم و عمل و بلکه وجود انسان پیوند کامل با ساحت وجود مطلق یابد و بلکه به نحو کامل و مطلق فانی در وجه کریم او گردد تا بعد از صحو کامل مورد الهام و تجلی علمی و وجودی حق تعالی قرار گیرد تا با اذن کامل پروردگار به هدایت و دستگیری انسانها بپردازد و این هرگز ممکن نمی گردد جز با ایمان کامل و عمل خالص به دین خداوند و وحی کامل نبوی و ولایت مطلقه علوی.

امّا در عصر جدید بدنبال "خودآگاهی دکارتی" و تفکّر تجربی و اومانیستی در بیکن" مسئله آزادی بشر بشدّت مطرح می شود ابتدا در ساحت تفکّر و بعد در عرصه جامعه و تاریخ به نحوی که حدود دو قرن بعد از دکارت و بیکن یک سلسله انقلابات عظیم اجتماعی و سیاسی برای تحقّق آزادی سیاسی و اخلاقی بدنبال انقلاب صنعتی و علمی سراسر قاره اروپا و جهان غرب را فرامی گیرد. تا سرانجام به صدور اعلامیه حقوق بشر و امکان آزادی های کامل اخلاقی و فکری در قرون 18 و 19 منتهی می گردد. تا در قرن حاضر مسئله آزادی سیاسی و خصوصاً نفسانی و اخلاقی و همچنین حقوق بشر به جهت تناقضات نهفته در اساس تفکر و تمدّن عصر جدید بعد از طی یک قرن حرکت تکاملی به ابتذالی تهوّع ـ انگیز و صورتی دروغین و سلطه گر مبدّل می شود. این تاکید تمدن عصر جدید بر لزوم وجود آزادی بشر در هر دو ساحت اندیشه و عمل از هر اعتقاد به حقیقتی و یا بزعم آنها قید و بند غیر بشری درواقع ناظر به جوهر تفکّر بنیانگذار نظری تمدّن عصر جدید است زیرا بزعم "دکارت" این پایه گذارِ بزرگِ اومانیسم دوره جدید چون وجود بشر عین خودآگاهی اوست لذا بشر می تواند و باید به هر نحو که اقتضای تفکّر و خودآگاهی اوست بدون التزام به هیچ حقیقت غیر بشری در حین تفکّر و خودآگاهی بیندیشد و این اندیشه نه تنها محصول تفکّر او بلکه عین وجود اوست. از اینرو بزعم او بشر تنها تعلق به خویش دارد و بلکه اساساً چیزی جز همین تعلّق که عین خودآگاهی اوست نمی باشد. و در تداوم چنین تفکّری "ژان پل سارتر" در قرن حاضر صریحاً اعلام می کند "بشر آزاد است بلکه آزادی است" البته لازمه چنین آزادی مطلق در تمدن غرب خروج کامل غرب از عبودیت متعادل و ربوبیت تشریعی حق است.

درواقع مکاتب اصالت منفعت و لذّت در تفکّر جهان آنگلوساکسون و مکاتب اصالت قدرت و خودآگاهیِ مطلق دکارتی ـ هگلی آلمان و نیز اومانیسم خاص فرانسوی که میان این دو جریان در نوسان است و بیشتر توجّه به نحله متفکران آلمان دارد همه وجوهی از مکاتبی است که با اصالت دادن به خودآگاهی محدود دکارتی و معرفت حسی "بیکن" و اعتقاد به تحقّق آن تحت عنوان آزادی بشر و نیز حقوق او در اجازه و امکان بروز این آزادی که متکی به خودآگاهی مطلق اومانیستی بشر عصر جدید است سعی در خروج تفکّر و سلوک انسان از دایره ربوبیت تشریعی حق تعالی دارند و اگر در این میان کسانی چون هیدگر متذکّر تناقض و محدودیت علم بشر عصر جدید می شوند و نیز متذکّر لزوم بازگشت به حقیقت وجود می گردند اما چون در عمل و حتی در نظر عامل و ناظر به ربوبیت حق تعالی نمی باشند سرانجام با شکست و تناقضاتی حل ناشدنی مواجه می گردند.

از آن جا که در نظر اسلام علم و وجود در مراتب نهائی هستی با یکدیگر برابر است خداوند کریم بارها در مصحف شریف می فرماید علم الهی همه چیز را فراگرفته است ازجمله در این آیه شریف "اِنّما اِلهکمُ اللّهُ الذی لا الهَ الا هُوَ وَسِعَ کلّ شَئٍ علماً1" و علی(ع) می فرماید "عقل علت وجود موجودات و سرمنزل و نهایت علم و حکمت است2" البته مراد قرآن کریم و ائمه معصومین از این عقل، عقل کامل وجودی و یا همان نخستین مخلوق پروردگار است که خود پرتوی از حقیقت هستی است و از آن به وجه اللّه و یا وجود خلیفه و انسان کامل الهی نام برده اند و مراد از این عقل، عقل نظری نمی باشد که خود یک مرتبه پایین تری از این حقیقت کلی و مدبر همه عوالم و موجودات غیب و شهود است.

لذا حروف و کلمات قرآن خواصی وجودی، عینی و خارجی دارند که در علوم خفیه از آنها بحث می شود و بلکه هر حرفی در قرآن کریم اسراری ربوبی در خود پنهان دارد که شناخت و بکارگیری آنها خاص اولیا کامل الهی است. اولیا عظیم الشان اسلام گاهی از این حقائق وجودی و غیبی "به مفاتیح غیب" یاد می کنند که با آنها خداوند بزرگ با نیابت و خلافت انسان کامل از سوی پروردگار و به اذن پروردگار به خلق و ربوبیت عوالم و موجودات هستی می پردازد چنانکه آن سرور و انسان کامل فرمود "انا عندی مفاتیح الغیب لا یعلمها ما بعد رسول ا... الا انا3" یعنی نزد من مفاتیح غیبی که جز رسول خداوند کس واقف به آنها نیست موجود است و در این موارد مطالب بسیار ارزشمندی در قرآن کریم و روایات اهل بیت و عرفای بزرگ اسلام وجود دارد که ذکر و طرح برخی از آنها در حدّ میسور و بضاعت محدود علمی نگارنده در اینجا ممکن نمی باشد.

با توجه به آنچه در گذشته به آن اشاره شد و با توجه به برابری کامل علم وجود در مراتب نهائی هستی کتاب تدوین مبتنی بر کتاب تکوین و وجود است. چنانکه در ارتباط با کتاب تکوین رابطو کتاب با قاری رابطه ای وجودی، تکوینی و حقیقی است نه اعتباری تا بتوان به ناحق به فهم کتاب خداوند نائل آمد. بلکه قرآن نه فقط در برابر ما بلکه در اعماق وجود ما نیز هست همچنانکه در قیامت خداوند می فرماید کتاب وجودت را خودت بی واسطه و به آسانی بخوان از اینرو می توان کتابهای معمولی و عادی را خواند و فهمید و حتی بر آن مسلّط شد اما به آن اعتقاد نداشت زیرا در اینجا رابطه کتاب تدوین با قاری رابطه ای خارجی و اعتباری است اما در قرائت و فهم قرآن کریم چنین نیست. زیرا همچنانکه خداوند در وجود قاری تجلی می کند در کتاب و فهم و عقائد قاری نیز تجلی و بلکه نوعی ربوبیت و رازقیت معنوی می نماید. از این رو با قرائت قرآن کریم یا باید آنرا فهمید و در حدّ فهم خود به آن گردن گذارد و یا جز خسارت و حتی ضلالت چیزی حاصل نمی شود. از اینرو شرط قرائت قرآن کریم تهذیب نفس و انابه به درگاه حق تعالی و طلب توفیق از سوی خداوند کریم است لذا خداوند در جایی از قرآن می فرماید که کتاب مکنون را جز پاکان نمی توانند قرائت کنند. به همین علّت مدارک و منابع نهائی و عالی وحی و حتی الهام و تفکر اولیا و عرفای بزرگ، دیگر یک سلسله مفاهیم ذهنی و یا کتاب تدوین نیست بلکه یک سلسله حقائق عینی و وجودی و یا همان کتاب تکوین و وجود است و از این جهت عالم کامل به کتاب هستی نه تنها قادر به فهم حقیقت موجودات بلکه تکویناً به اذن کامل پروردگار قادر به ایجاد و ادارو آنها نیز می باشد همچنانکه همه عوالم هستی بعنوان علمی وجودی و غیبی مخلوق علمِ مطلق الهی است.

بنابراین علیرغم "تفکّر نظری" که تنها با یک سلسله مفاهیم ذهنی و علمی سر و کار دارد و در حدّ خود نیز بسیار با ارزش است، در ولایت، تفکر عارف و ولی به حقیقت وجود تعلّق می گیرد نه فقط مفهوم آن (که متعلّق تفکر نظری و حکمت رسمی است) لذا تحمّل و فهم حقیقت وجود بسیار سخت و مستلزم تحمّل ریاضات شدید است زیرا ولی کامل چون با وجود رابطه دارد نه فقط با عقل نظری بلکه باید در همه مراحل و مراتب علم و همچنین عمل کامل باشد از اینرو در او علم با یک سلوک عارفانه مبدّل به عمل و بعد وجود می شود و از این طریق عارف متحقّق به حقیقت موجودات و عوالم هستی می گردد به همین جهت فهم و تحمّل هستی و وجود، عظمت می خواهد و تحقّق به آن بزرگی روح می آورد و از طرف دیگر چون ولی کامل با وجود در ارتباط است با همه انسانها اعم از عالم و عامی و حتی حیوانات و جمادات نیز نسبت خاصی می یابد زیرا همو آنها علیرغم تفاوت نوعی، از مظاهر وجود هستند.

لذا در نزد علمای علوم رسمی که تنها با مفهوم هستی سر و کار دارند علم جنبه ای غیر عادی می یابد ولی در نزد ولی کامل، علم، هم جنبه غیر عادی و متعالی دارد و هم متمکّن در سنّت و واقعیات عادی و حتی روزمرّه است. لذا از جهتی همانقدر ولی با علما و خواص نسبت وجودی دارد که با مردم عوام از اینرو در دایره تفکّر او که متوجّه وجود با همو مراتب آن است همه موجودات و انسانها و حتی غیر انسان نیز مطرح می باشد و بلکه در دامان ولایت و وجود او زندگی می کنند از این جهت لازمه تحقّق ولایت زعامت و رهبری است زیرا با این امر همه انسانها و حتی غیر انسانها در دایره تفکّر و بلکه وجود و ولایت و رهبری انسان کامل قرار می گیرند و بالاتر از آن ولی کامل به عنوان خلیفه و جانشین الهی به اذن او ربّ همه عوالم و موجودات می گردد هم تشریعاً و هم تکویناً. لذا با توجه به همه مطالب گذشته لازمه اعتقاد به رهبری و تحقّق ولایت در نهایت اعتقاد به برابری "علم و وجود است".

به همین جهت نزد ولی کامل همان قدر که علم و علما اهمیت دارند مردم عامی و سنّت و زندگی عادی مردم نیز اهمیت دارند. لذا نوعی رابطه وجودی و حتی در برخی موارد ناخودآگاه اما تکوینی میان مردم و ولی کامل وجود دارد همچنانکه بسیاری از مردم اعتقاد و بلکه عشق به ائمه اطهار می ورزند و بواسطو همین رابطه عینِ وجودی حتی در زمان طاغوت نیز علیرغم فسادهای اجتماعی و شایع در میان مردم باز هم بیشتر آنها اعتقاد و عشقی هرچند در دل نسبت به آن بزرگواران داشتند. به همین علّت ولی کامل همه چیز را ازجمله زندگی و مسائل بسیار عادی مردم کوچه و بازار را نیز از مظاهر و تجلیات شوون حق می داند و می یابد. لذا او انس و رحمتی ژرف نسبت به همو مردم دارد حتی نسبت به قاصران امت نیز مهربان است چنانکه عرضه نامه اعمال برخی از امت اسلام بر آن بزرگوار گاهی حضرت را غمگین می کند لذا وجود چنین رحمتی در دل آن حضرت متقابلاً حتی به نحو ناخودآگاه اما تکوینی ارادت مردم را به خود جلب می کند و قطعاً از آنجا که انسانهای کامل، ولی امر و سرپرست و بلکه کفیل زندگی و حتی وجود همه احاد و اقشار امت اسلام هستند چنانکه در عصر ما یکی از مصادیق بارز این اولیا کامل وجود مقدّس امام بزرگوار است، خمینی بزرگ به نیابت از امامت آن آخرین انسان معصوم کامل است لذا ما شاهد پیوند عمیق وجود امام راحل خود با همه افراد با امت بوده و هستیم و به همین جهت است که آن بزرگوار مانند اجداد معصوم و کریم خود علیرغم آن زهد و مقامات نهائی قدس و عرفان چنان با تضرّع و درد و سوز برای سرنوشت این امت در سحرگاهان بشدّت می گریستند و یک آن از خدمت به آنها غافل نبودند چنانکه این پیوند عاطفی و بلکه وجودی میان امام عزیز و امت اسلام چیزی جز همین محصول غیبی و ملکوتی حقیقت شریف ولایت نمی باشد. از اینرو ایشان در ارتباط با جامعه و اقشار گوناگون امت اسلام سه شیوه بیانی و نوشتاری متضاد داشتند:

اوّلاً آثار عرفانی و اخلاقی خود نثری حوزوی و کاملاً عالمانه و تخصصی داشتند، ثانیاً از بیانی کاملاً ساده و حتی عامیانه (صرفنظر از محتوای آنها که بسیار عمیق است) برخوردار بودند. ثالثاً نثری دانشگاهی و روشنفکرانه که از روح زمان و علوم کنونی کاملاً برخوردار است، داشتند. این سه شیوو متضاد و حتی متباین در هیچکس جز وجود مقدس حضرات معصومین با هم جمع نگردیده است. امام بزرگوار با نثر حوزوی و تخصصی خود تعلّق به جامعه روحانیت و حوزه های علمیه داشتند که همواره تاکنون مهد حفظ و پرورش اسلام عزیز بوده اند و با بیان ساده و بداهت آمیز خود با توده های مردم عادی و کوچه و بازار مرتبط بوده و امّا با نثر روشنفکرانه و دانشگاهی خود با قشر دانشگاهی و متخصصان علوم و اندیشه های روز و زمان ایجاد ارتباط می کردند و ما می دانیم که تمامی اقشار جامعه از همین سه رکن عالمان علوم دینی و متخصصان علوم روز و توده های مردم عادی کوچه و بازار تشکیل می شود و امام بزرگوار با آن نبوغ و تایید خاص الهی خویش با این سه شیوه متضاد اما مکمّل هم با این سه رکن اساسی جامعه در ارتباط کامل بودند.

یکی دیگر از صفات و ویژگیهای خاص حضرت امام خمینی این بوده است که ایشان با وجود تحمّل تمامی فشارهای جهان سیاست و بیرون از سوی قدرتهای غرب و شرق و ایادی داخلی آنها و با وجود تحمّل فشارهای ناشی از مبارزه با شیطان درون هیچگاه تعادل فکری و عملی و حتی نظم عادی زندگی خود را از دست ندادند به نحوی که می توان گفت تحمّل این همه آزار و شدّت از سوی جهان بیرون و درون در هماهنگ کردن زندگی درونی و معنوی با زندگی مبتنی بر فشار بیرون و عرصه سیاست از عهده احدی ازشخصیت های مشهور دیگر عصر ما بر نیامده است.

درواقع امام راحل و بزرگوار با این عمل و امر مهمّ موفق به جمع و هماهنگ کردن زندگی سیاسی با حیات معنوی و اخلاقی بزرگی گشتند. چیزی که جهان معاصر و آینده بشر تنها با تحقّق آن یعنی با چنین پیوند عمیقی میان "سیاست" و "اخلاق" قادر به رفع مشکلات و بحرانهای موجود فکری، سیاسی و تاریخی خود خواهد بود. ایشان درواقع با فنای کامل خود در حقیقت به مقام استوا و برزخیتِ کبرای اسلامی نائل آمده بودند. به عبارت دیگر این اعتدال کامل میان جهان درون و بیرون، عالم سیاست و مبارزه از سویی و عوالم غیب و ملکوت از سوی دیگر در معظم له بخاطر فنا و غیبت ایشان از خود در خدا بود. زیرا آن بزرگوار با فنای کامل خود درحقیقت دیگر واجد وجود بشری نبوده و بلکه متحقّق به ظهور حق در همه عرصه های هستی ازجمله تاریخ و سیاست و جامعه بودند درحالی که تمامی رهبران بزرگ سیاست جهان هیچگاه تاکنون قادر به ایجاد ارتباطی چنین متعادل و معنوی میان دو عرصه متضاد درون و بیرون و یا عرصه حیات اخلاقی و سیاسی و تاریخی نبوده اند زیرا معمولاً رهبران بزرگ سیاست در عرصه مبارزه و اداره جامعه همواره با پناه بردن و ابتلا به برخی انحرافات درونی و یا جنایتهای خارجی فشارهای وارد بر خود را به نحو طبیعی از وجود خود خارج و یا تخلیه می نمایند تا در برابر حریفان و رقیبان خود در عرصه سیاست تعادل روحی و فکری خود را از دست نداده و مغلوب نگردند. اما امام بزرگوار در هر دو عرصه متضاد جهان درون و بیرون قادر به ایجاد چنان نظم و تعادل و توازنی بزرگ بودند و این خود نشانه عظمت و قوّت روح بسیار کم نظیر آن بزرگوار بود.

یکی دیگر از خصوصیات منحصر بفرد حضرت امام و نقش عظیم تاریخی آن بزرگوار این است که زمانی که ما، در ابعاد مشکلات جهان اسلام و جامعو خود بخوبی غور می کنیم بخوبی درمی یابیم که مشکل اساسی امروز ما صرفاً مسائلی اقتصادی و حتی سیاسی نمی باشد بلکه با تعمّق ژرف و بنیادین (نه سطحی و به نحو روزمره) در ابعاد آن آدمی بخوبی درمی یابد که بنیاد مشکلات ما امری فکری و بلکه فلسفی است یعنی ما تا به امروز قادر به تبیین رابطو هستی شناسی بنیادین اسلام با انسان شناسی و جهان شناسی عصر خود نبوده ایم درحالی که حضرت امام معتقد به پیوند هستی شناسی اسلام با جامعه، انسان و تاریخ معاصر بودند درواقع ایشان همچنانکه قبلاً بیان داشتیم با زبان و تفکّر سنتی و عرفانی خود با حوزه ها و با کلام ساده اما ژرف خود با مردم عادی و با نثر نوشتاری و سیاسی خود با روشنفکران و دانشگاهیان ارتباطی بنیادین یافتند یعنی ایشان با سه سبک فکری، گفتاری و نوشتاری متضاد امّا مکمّل هم اعتقاد به ارتباطِ سه رکنِ اساسی جامعه یعنی حوزه و دانشگاه و مردم با یکدیگر داشتند و این در خود نوعی پیوند هستی شناسی که در حوزه ها بیشتر مطرح است را همراه با انسان شناسی و جهان شناسی حقیقی اسلام با انسان شناسی و جهان شناسی راستین دانشگاهی و این عصر و زمان (نه آنچنانکه مدعیان نظریو تحول معرفت دینی به نحو انحرافی و اعوجاج آمیز طرح می کنند) و پیوند آن دو با مردم و زندگی اجتماعی و سیاسی را در خود به همراه دارد.

به عبارت دیگر معظم له با اعتقاد به حقیقت شریف و والای ولایت که مطابق اصل بزرگ معرفت شناسی و فلسفی آن مبنی بر یگانگی علم و وجود و یا هم سنخ بودن علم و هستی در مراتب مجرّد وجود علم و عمل در آن در ساحت حیات و زندگی فکری و اخلاقی فردی و تفکر و سیاست در عرصو حیات جمعئ و تاریخی بهم پیوند می خورد و می آمیزد درصدد ایجاد رابطه ای عینی و عمیق میان هستی شناسی مابعدالطبیعی اسلامی با روح زمان و تاریخ و جامعه برآمدند و استقرار نظام جمهوری اسلامی، خود، تحقّق خارجی و سیاسی و تاریخی چنین پیوند و یگانگی است.

درواقع در اسلام با شهادت علی(ع) ولایت اسلامی، فعلیت اِجتماعی و تاریخی خود را از دست داده و به همین علت میان دو ساحت فکری و تاریخی اسلام شکافی هولناک و بحران زا بوجود آمد و در نتیجه این نقیصه و اعوجاج بزرگ عرصو ادارو جامعه و سیاست واگذار به خودکامگان بی معنویت و فاقد صلاحیت اسلامی و اعتلا و پرورش تفکّر و معنویات الهی محدود به حوزه های علمیه و بعضی مراکز عرفانی اصیل شد. طبیعی است که نتیجو چنین اعوجاجی جز عدم سازمان دهی جوامع اسلامی براساس موازین وحی و عقل نبود. به عبارت دیگر با شهادت حضرت امیر(ع) درواقع میان فهم مسلمین از اصول هستی شناسی و انسان ـ شناسی و حتی جهان شناسی اسلامی  فاصله ای بحران زا بوجود آمد و پیوند تنگاتنگ میان این سه ساحت که در تحقّق عین و تاریخی ولایت بصورتی کامل با هم در تفکّر و هستیِ ولی کامل و نظام اسلامی به وحدت کامل می رسند، قطع گردید و در نتیجه تاریخ و تمدّن اسلامی دچار انواع انحراف و اعوجاجات فکری، اجتماعی و تاریخی بزرگ گردید هرچند باز هم از برکت اعتقاد فردی به اسلام و نظام ولایت بارقه های بزرگی از فهم اصول هستی ـ شناسی، انسان شناسی و تا حدودی جهان شناسی در تاریخ گذشته اسلام از سوی عرفا، فلاسفه، ادبا و برخی شخصیّت های بزرگ فکری و تاریخی جهان اسلام به ظهور رسید.

اما در زمان کنونی و در انقلاب اسلامی امام امت با اعتقاد به پیوند مذکور میان سه ساحت اصول هستی شناسی، انسان شناسی و جهان شناسی در اسلام عزیز به قیامی بزرگ و فکری ـ تاریخی عظیمی مبادرت جستند. ایشان قویاً اعتقاد داشتند که هم فهم کامل اصول اعتقادی اسلام مبنی بر توحید خالص و کامل و هم ادارو معقول و انسانی ـ اسلامی جامعه و حتی ظهور علم و تکنولوژی جدید کاملاً بر اساس اصول هستی شناسی، انسان شناسی و جهان ـ شناسی اسلامی در امت بزرگ اسلام ممکن می باشد و البته کلید و عامل تبیین و ایجاد ارتباط میان انسان، جهان و خدا را در جامعه در تحقّق و وجود نظام عینی و معنوی و تاریخی ولایت ممکن می دیدند که در آن ولی کامل با سلوک تام و تمام و با دستگیری کامل الهی متحقّق به حقیقت صفات و اسما مبدا هستی و یا خداوند بزرگ می شود که می تواند با این تحقّق و فنای کامل در حقیقت هستی و وجود موفّق به شناخت و بلکه ایجاد عینی پیوند مذکور میان سه ساحت ذکر شده هستی در عرصو جامعه و تاریخ امّت اسلامی باشد. به عبارت دیگر مطابق تفکّر عظیم امام راحل و دیانت مقدّس اسلام با تحقّق عینی و تاریخی چنین وحدت و یگانگی، ظهور حکمت، تکنولوژی و هنر و نیز تاسیس فلسفه تاریخ و علوم انسانی راستین ممکن می گردد و تنها با تحقّق این پیوند عظیم فکری و اجتماعی مشکلات امت اسلام و بلکه جهان بشری قابل رفع می گردد و به این وسیله جهان معاصر قادر به خروج از بن بست موجود می گردد.

چنانکه می دانیم امروزه جهان بشری دچار مشکلاتی جدی در ارتباط بشر غربی با دیگر انسانها و جهان و نیز با حقیقت هستی است. از این رو هم اصول هستی شناسی و هم انسان شناسی و حتی جهان شناسی جهان غرب در حال فرو رفتن در اعماق بحرانی جهانی است چنانکه در افکار جهان شناسان و فلاسفه بزرگی چون "ماکس پلانگ" "هایزنبرگ" و نیز فلاسفه بزرگ علمی چون "راسل" و "پوپر" و یا فلاسفو نحلو اگزیستانس و پُست مُدرن قرن معاصر ـ که امکان طرح و تبیین برخی از ابعاد تفکّر آنها در اینجا ممکن نمی باشد ـ صریحاً به وجود و ظهور چنین بحران همه جانبه ای با دیدگاه ها و فلسفه های مختلف و حتی متضاد با یکدیگر اعتراف شده است. اما با وجود بحران در تفکّر و تمدّن عصر جدید در قرن حاضر تمام نقاط قوّت تمدّن عصر جدید غرب وابسته و مدیون کشف و تدوین پیوند میان اصول هستی شناسی عقلانی اومانیستی عصر جدید با اصول انسان شناسی و جهان شناسی مُدرن است که در آن انسان خودآگاهِ غرب درصدد ایجاد تفکّر و تمدّنی نقادانه و عاقلانه است که در عرصو شناخت طبیعت منجر به معرفت علمی و غلبو بر آن توسط تکنولوژی و علم جدید می شود و در عرصو ادارو امور جامعه و سیاست موفّق به ایجاد حاکمیت عقل و دموکراسی و آزادی (با همو نقائص و تناقضاتش) می گردد. به نحوی که نتیجو نهائی تمامی آنها ظهور تفکّر، علم و جوامعی پیشرفته و نیرومند می باشد. اما چون بنیاد این تفکّر و تمدّن پیشرفته مبتنی بر اصولی اومانیستی و کاملاً بشری و ناسوتی استوار می باشد در خود تناقضات ژرفی داشته که بتدریج در قرون گذشته و خصوصاً در قرن حاضر به ظهور یک سلسله بحرانهای همه جانبه منتهی می گردد به نحوی که علیرغم همو ثمرات و دستاوردهای بزرگ و شگفت انگیز این تمدن سرانجام در تمامی عرصه های تفکّر، هنر، علم و تکنولوژی و نیز در ادارو امور جامعه و سیاست، جهان کنونی غرب را در معرض یک سلسله مشکلات و معضلات پیچیدو فکری و تاریخی بنیادین و بحرانی قرار داده است.

آن هم به صورتی که خروج از این مشکلات برای تمدّن و بشر غربی جز با تجدید نظری اساسی در بسیاری از اصول و مبادی تفکّر و تمدّن عصر جدید که مبتنی بر اصل اصالت وجود بشر است هرگز ممکن نمی باشد. چیزی که با توجه به ظرفیت و ویژگیهای تفکّر عصر جدید و حتی دستگاه و تعالیم روحانی کلیسا جز با تمسّک به اصول اساسی و عالیو جهان شرق و خصوصاً دیانت مقدّس اسلام آن چنانکه شخصیّتی بسیار بزرگ و در نوع خود بی نظیر چون امام خمینی موفّق به طرح و آغاز تحقّق آن در یک حرکت عظیم فکری و تاریخی گردیدند قابل تحقق نمی باشد. البته در قرآن کریم و روایات حضرات معصومین علیهم ـ السلام اصول و حتی فروع بسیاری از مباحث هستی شناسی، جهان شناسی و انسان شناسی پیشرفته و حقیقی به نحو کامل وجود دارد آن هم با مراتبی پایان ناپذیر که در نهایت در حقیقت توحید و هستی که در وجود و ولایت اولیا کمل اسلامی تحقّق می یابد به یک یگانگی و وحدت کامل با یکدیگر می رسند که این خود در عرصه جامعه و تاریخ به ظهور حکمت، علم و فرهنگ و هنری راستین و مورد نیاز بشر کنونی و آینده و بلکه همه زمانها منجر می گردد. زیرا ولی کامل متعلّق وجودش همه هستی و وجود است و او با فنای کامل و مطلق در حقیقت هستی متحقّق به ربوبیت و ظهور مبدا هستی در همو عرصه و صحنه های آن در عالم طبیعت، تاریخ و جامعه بشری می شود چنانکه حضرت امیر سلام اللّه علیه درباره وجود مقدّس و شریف خود می فرماید من همان امام مبین مطرح شده در آیه شریفو "... کُلّ شئٍ اَحْصَیْناهُ فی امامٍ مُبینٍ4" هستم و در جای دیگر می فرماید (من به جهت فنای کامل در حقیقت هستی) عالم به میزان و تعداد قطرات بارانها هستم 5".

این بیانات متعالی و عظیم به این مطلب شریف اشاره دارد که انسان کامل می تواند با فنای کامل ذهنی و عملی و بلکه وجودی خود در حقیقت هستی پیوند علمی و وجودی با همو موجودات و عوالم هستی که تماماً مخلوق آن حقیقت بزرگ هستند بیابد از این جهت امام صادق علیه السلام صورت انسان کامل را همان لوح محفوظ الهی قلمداد فرموده اند به نحوی که در آن صورت شریف همو حقائق عوالم هستی از غیب تا عالم طبیعت، تاریخ و جامعه به نحو وجودی و تکوینی (و نه صرفاً ذهنی که یکی از مراتب هستی است) وجود دارد و شرط وصول به این مقام عظیم همانا سلوک بزرگ توام با تایید و دستگیری کامل حق از کمل اولیا الهی است.

او همچنانکه جهان غیب مظهر ژرفا و اعماق عوالم هستی است البته ژرفائی نورانی و بسیار شفاف و در ذات خود کاملاً عقلانی و منطقی که مظهر اسم شریف "باطن" است، در کنار آن، عالم طبیعت و تاریخ و تمدن بشری که از جهاتی مظهر همان اسم مبارک "ظاهر" می باشد از وجودی کاملاً ظهوری و پدیداری و بسیار نزدیک به ما با یک درخشندگی و نو و بدیع بودنی کامل و در عین حال بسیار متغیر و ظریف که همان عالم "نمود" و ظهور طبیعت باشد برخوردار است. البته این بعد و ساحت ظاهری و پدیداری هستی و جهان می تواند متعلّق علم و تکنولوژی و همچنین منشا و خاستگاه احساس و هنری زیبا و در عین حال والا و متعالی که مرتبط با اعماق هستی و اصولی بنیادین که از متن اعتقاد به جهان غیب و ماوراالطبیعه و قدس الهی سرچشمه می گیرد.

چنانکه آدمی بعنوان مثال در فهم اسم مبارک "ظاهر" می تواند با ذوقی بسیار والا و هنرمندانه نسبت و حقیقتِ این ظهور پی در پی و درخشنده جهان هستی در عرصه عالم طبیعت، تاریخ و جامعه را در ارتباط با فهم درخشندگی وجود فلز و مقام و موقعیت و نقش آن در ظهور و تکوین و الهام تکنولوژی و تمدن مدرن همراه با احساسی بسیار شاعرانه و هنرمندانه از هنرهای کاملاً پیشرفته و در عین حال متعادل و حقیقی بخوبی دریابد و همچنانکه اشاره شد اساساً تکنولوژی و تمدن پیشرفته و مدرن جهان، صرفنظر از جهات منفی ناشی از سوء استفادو از آن در امروز و آینده بشر که با فهم و احساس عمیق مقام و وجهو "پدیداری" و "ظاهریِ" وجود عالم تحقّق می یابد در مقابل جنبو عمیق و بنیادین جهان ماوراالطبیعه همه از مظاهر بارز تجلی حقیقت هستی در اسم مبارک "ظاهر" است همچنانکه قرآن کریم در مورد وجود پروردگار عالمیان می فرماید. "هوالاوّل والاَّخر والظاهر والباطن6" (البته همچنانکه آیه شریفه به آن اشاره دارد اسم "ظاهر" حق تعالی در ارتباط کامل با اسم مقدّس "باطن" است) اما تاکنون علیرغم تعالیم قرآن کریم و اسلام عزیز در افکار بسیاری خصوصاً روشنفکران عصر جدید، عوالم غیب و ملکوت به صورت ساحات و عرصه هایی تاریک و ژرف و غیرعقلانی از تجلی مبدا هستی توهم شده است آن هم به صورتی که هیچگونه نسبتی با جهان طبیعت و خصوصاً عصر جدید و تمدّن پیشرفته و مادی بشر معاصر ندارد و البته اگر به اعماق این مسئلو دست بیابیم بخوبی درمی یابیم که این طرز تلقّی منفی از حقیقت دین و معنویت در ارتباط با مسلمین از همان تجزیه و مسخ اسلام و نظام ولایت اسلامی خصوصاً بعد از شهادت حضرت امیر و شکست حکومت اسلامی پدید آمد و در آن تفکّر نامتعادل و تحریف شده که از همان شکست تاریخی نظام ولایت بوجود آمد باطن و ظاهر عرصو هستی در تفکر و طرز تلقی مسلمین از حقیقت دین جدا گردید به نحوی که اسم "باطن" متعلّق تفکّر و سکون عرفا و فلاسفه و برخی تجلیات اسم شریف "ظاهر" متعلّق وجود سلاطین و ارباب قدرت و حکومتهای وقت گردید.

درحالی که در وجود انسان کامل این دو ساحت اساسی از عوالم هستی و دو اسم شریف "باطن" و "ظاهر" با یکدیگر اتحاد و حتی یگانگی کامل دارند چنانکه در کلمات و زندگی و شخصیت علی(ع) ژرفای غیب با اتحاد با مقام ظهور و جهان نمود علیرغم عمق بی نهایت که از ساحت نورانی و معنوی جهان غیب و اسم شریف "باطن" سرچشمه می گیرد کاملاً نورانی و شفاف و در عین حال متعادل، واقع بین و عقلانی می باشد زیرا در تفکّر معظم له و قرآن کریم حقیقت هستی یا "خدا همانطور که در آسمانها خداست در زمین هم خداست" و یا به تعبیر قرآن کریم "بهر طرف رو کنید وجه خدا را در آن می یابید" چون در تفکّر متعادل دیانت مقدّس اسلام نسبت حقیقت هستی با همه عوالم غیب و جهان طبیعت یکسان و متساوی است و همین خصیصو بزرگ الهیات و هستی شناسی اسلام می تواند دو جنبو اساسی مادیت و معنویت و یا دو اصل تحرک و پیشرفت از یک سو و سنت و مقام ثبات در اعتقاد از سوی دیگر را در زندگی بشر کنونی و آینده کاملاً متعادل و در عین واقع گرایی آرمان گرا و متعالی و هماهنگ سازد به نحوی که از این تعادل و نسبت متساوی خداوند نسبت به جهان غیب و عالم طبیعت یک طرز تفکّر و روحیه ای منطقی و واقع بین و در عین حال ژرف و نورانی بوجود آید. درحالی که در قرون گذشته اسلام با تجزیه تاریخی و اجتماعی نظام ولایت و با کوتاه شدن دست اولیا الهی از ادارو امور جامعه و عرصو سیاست یک نوع روحیو متمایل به انزوای از جامعه و حتی جهان و نوعی گرایش خشک و تحجرآمیز به زهد و پرهیزگاری بدور از عرصه مسائل اجتماعی و سیاسی در میان اقشاری از مسلمین و خصوصاً برخی متفکران پدید آمد که بتدریج در طول تاریخ مبدّل به طرز تفکّری نامتعادل؛ غیر واقعی و بسیار زیان بخش و مخرّب گردید. از این رو در طول تاریخ گذشته همواره در تفکّر و تصوّر مردم ما افراد عارف و عابد بعنوان افرادی غیر عادی و نامتعادل که هرگز نمی توان با آنها ایجاد ارتباطی واقعی و این جهانی کرد توهم می گردید.

به همین علت در نظر آنها اهل معنویت و عرفان انسانهائی کاملاً مقدّس انگاشته می شدند که می بایست بهیچوجه کاری به کار دنیا و مسائل اجتماعی و سیاسی نداشته باشند و البته ارباب قدرت و سیاست نیز از چنین طرز تصور غلطی حداکثر استفادو سیاسی را برای تثبیت و استمرار حکومتهای جور می نمودند و حتی چنین طرز تفکّر انحرافی و مخرّب را با بکار گماردن برخی اندیشمندان نامتعادل و یا مغرض مورد تشویق و ترویج نیز قرار می دادند و البته نتیجه بسیار زیانبار چنین مسئله ای منفی و ویرانگر چیزی جز دوری و بلکه طرد افراد با معنویت و عارف از حضور در عرصه جامعه و تعیین سرنوشت تاریخی این امت ستمدیده نبوده است. متاسفانه هنوز هم بسیاری از روشنفکران جامعه ما حتی روشنفکران مذهبی نیز بر همان باورند که افراد عارف و فیلسوف و اندیشمند نباید هیچ کاری نسبت به وضعیت جامعه و مسائل مربوط به آن و تعیین سرنوشت سیاسی و تاریخی خود و مسلمین داشته باشند و اگر این گروه از روشنفکران ملاحظه کنند که عارفی و یا فیلسوفی در مسائل مربوط به سیاست و یا اقتصاد و برخی مشکلات مادی جامعه اظهارنظر و یا اتحاد موضعی نماید سخت متعجب می شوند.

درحالی که انسانهای کامل یا عارف و فیلسوفی واقعی که اهتمام کامل به شناخت و بلکه تحقّق به اسما و صفات مبدا وجود و هستی دارند چون وجود و هستی را در تمام جلوه ها و مراتب آن مورد شناخت و سلوک و وصول قرار می دهند لذا توجّهی یکسان به همو این مراتب وجود و هستی و پیوند این عرصه ها از عالم طبیعت، تاریخ و جامعه و عرصه تعیین سرنوشت تاریخی مسلمین و ابنای بشر تا عوالم غیب و ملکوت دارند. به عبارت دیگر عارف کامل که در پی فهم و تحقّق به پیوند و ارتباط وجودی و نه فقط ذهنی میان مبدا و خود و یا کمال مطلق با تمام عرصه های مذکور هستی می باشد توجّهی کامل به حقائق و علوم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی تکنولوژیکی دارد چون متعلّق تفکّر و وجود این بزرگواران هستی است آن هم نه فقط در ساحت و وجهو ذهنی و علمی آن بلکه در وجه و جنبو عینی و وجودی آن نیز، لذا در کنار توجّه کامل به معنویات و خصوصاً علم توحید توجه تام و تمامی به ظهور حقیقت هستی در اسم مبارک "ظاهر" و در نتیجه در عرصه های عالم طبیعت، تاریخ، جامعه و سیاست و حتی اقتصاد و مسائل عادی مردم دارند زیرا هستی نه تنها در ماوراالطبیعه بلکه در تمام عرصه های مذکور و حتی در خیابان و کوچه و بازار تجلی می کند. از این رو عارف کامل که می خواهد به فهم و مقام تحقّق ارتباط مبدا وجود در هر لحظه با هر کس و در هر جا حتی در خیابان و کوی و برزن نائل آید می بایست در سلوک معنوی خود حضور قوی در عرصو تاریخ و سیاست و تعیین سرنوشت جامعه داشته باشد.

لذا در قرآن کریم از انسان کامل به انسانی عالم، عارف، عابد، مجاهد و آمر به معروف و ناهی از منکر یاد می کند که نمونه و مثل اعلای آن همان وجود مقدّس پیامبر گرامی اسلام(ص) و حضرات معصومین علیهم السلام و برخی از اصحاب بزرگوار ایشان بودند که در وجود مقدّس آنان عرفان با سیاست و زهد و عبادت و ریاضات معنوی با مجاهدات نظامی و حضور فعّال آنها در عرصو جامعه و در زندگی و فعالیت اقتصادی و سازندگی اجتماعی همراه بوده است چنانکه علی(ع) انسانی عارف، عابد، جنگاور، صناعتگر، قاضی، سیاستمدار و حکیمی سترگ و کامل بودند. و بعداز وجود مقدّس رسول خدا(ص) و حضرات معصومین قطعاً امام بزرگوار راحل یکی از کامل و جامع ترین شخصیت های تاریخ اسلام و بلکه تاریخ بشری هستند. معظم له که هم ادیب بودند و هم فقیه، هم فیلسوف و عارف و مجاهد و هم مدبّری توانا در عین یگانگی و وحدت شجاعت و عرفان برخوردار از بصیرتی ژرف و تاریخی و عظمت روحی بسیار کم نظیر بودند به نحوی که ایشان با ایجاد جمهوری اسلامی ایران قادر و موفّق به تحقّق اتحاد عینی و تاریخی و در عین حال هماهنگ دو اسم شریف باطن و ظاهر در عرصو روابط اجتماعی و سیاسی و زندگی مسلمین و یا به عبارت دیگر موفق به ایجاد ارتباطی تاریخی میان وجود و زمان در تاریخ معاصر اسلام گردیدند به صورتی که تبیین و تفسیر این پیوند خود می تواند در آینده با یک انقلاب فرهنگی بزرگ به ظهور کامل و متعادل ترین مکاتب هستی شناسی، انسان شناسی و حتی جهان شناسی مهجور قرآنی و اسلامی منجر گردد. چیزی که مسلمین و حتی جهان بشری جز با تمسّک به آن هیچگاه قادر به خروج از بن بست موجود جهان معاصر نخواهند بود.