سرشت بشری از نگاه امام خمینی

سرشت بشری از نگاه امام خمینی
رضا حسینی فر
۲۹ بهمن ۱۳۹۳
دین, سرشت بشری,

میل به کامجویی و لذت جاودانه، همزاد آدمی است و از همان زمان که آفریده شد، این میل نیز در او پدید آمد.

آدمی در گذار تاریخ همواره به راهی برای جاودانگی خود، جاودانه کردن لذتهایش و نیز به دست آوردن لذتهایی جاودانه اندیشیده است و افسانه های کهن، گواه صادقی بر این خواسته هایند. «آب حیات» اکسیری است که همه برخورداران از نعمت ها و موهبت های دنیایی و همه شاهان و حاکمان، در پی آن بوده و با حسرت تمام، ناکامی خویش را در دستیابی به این آرزو آزموده اند؛ چه می توانسته اند بگویند جز این که:

همه چیز گذران است؛ این حرمان کسانی است که لب بر لب چشمه حیات نهاده اند و نوشیده اند، و هم کسانی که میوه درخت معرفت نیک و بد را چشیده اند.(1)

شاید استثنایی نتوان یافت؛ هرکس که فرصتی یافت و به خواسته های خود اندیشید، با آزمندی تمام «بودن، همیشه بودن، بی پایان بودن! عطش بودن، عطش بیشتر بودن! عطش عشق ابدی بودن!» (2) را از عمق جان فریاد کرده است.

اما چه سود! این تیره خاکدان ـ که دنیایش نامیده اند ـ چنین میلی را برنمی تابد و توان رضایتمندی انسان را ندارد.

این یک حقیقت است که آدمی هرچند هم به خواسته ها و آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند، و هر چقدر هم که کرانه آرزوهای خویش را فتح نماید، باز هم عطش درونی او فروکش نمی کند و اشتهای او به سمت سیری نمی گراید.

به تعبیر آن روح الهی:

همه عالم را اگر چنانچه جمع کنند و به دست انسان بدهند، قانع نیست. می بینید که قدرتمندهایی که قدرتشان زیاد است، بیشتر دنبال قدرت هستند، بیشتر دنبال توسعه قدرت خودشان هستند. آنها هم اگر فضا را بگیرند و دریا را بگیرند و زمین را بگیرند و آسمان را بگیرند، قانع نیستند. (3)

وقتی درست فکر کنید و ملاحظه حال این اشخاص را بنمایید، هرکس هر چه قوی هم باشد و هرقدر به آمال و آرزویش هم برسد، باز هزار یک آمالش را به دست نیاورده؛ بلکه در این عالم ممکن نیست آمال انسان اداره شود و هرکس به آرزویش برسد؛ برای اینکه این عالم دار مزاحمت است... و میل و آرزوی ما نیز محدود به حدّی نیست.

هر کس منکر است مراجعه به حال خود کند و به حال اهل این عالم، از قبیل سلاطین و متموّلین و صاحبان قدرت و حشمت، آن وقت تصدیق می کند. (4)

آنچه بر ناکامی های آدمی می افزاید، کوتاهی عمری است که بنا است به خوشی بگذرد و کام دل برآورد.

با این فرض که پیشامدی رخ ندهد و دنیا هم در تمام عمر به کام باشد، باز هم این عمر هفتاد ـ هشتاد یا حتی صد ساله بسی کوتاهتر از آن است که عطش رسیدن به خواسته های بی حد و حصر آدمی را برطرف نماید و جان تشنه اش را آن گونه که او طالب است، سیراب نماید.

نمی توان انکار کرد که «عمر هفتاد ساله کم است و ما همه در درون خود چنین توقع بجایی را کاویده ایم؛ حق این است که ما طالب عمر جاودانه ایم نه کمتر».(5)

تاسف انگیزتر آن که همین زمان کوتاه نیز سیری قهقهرایی دارد و هرچه امتداد می یابد لذت ها نیز شیرینی خود را از دست می دهند.

امام خمینی در این باره تحلیل روشنی دارند:

وقتی که انسان فرضاً به مقاصد خود برسد، آیا استفاده او چند وقت است؟ آیا قوای جوانی تا چند وقت برقرار است؟ وقتی بهار عمر رو به خزان گذاشت، نشاط از دل و قوّه از اعضا می رود: ذائقه از کار می افتد؛ طعم ها درست ادراک نمی شود؛ چشم و گوش و قوه لمس و قوای دیگر بی کاره می شوند؛ لذات به کلی ناقص یا نابود می شود. امراض مختلفه هجوم می آورد... جز آه سرد و دل پردرد و حسرت و ندامت، چیزی برای انسان باقی نمی ماند.

پس مدت استفاده انسان از این قوای جسمانی، از بعد از تمیز و فهم خوب و بد تا زمان افتادن قوا از کار یا ناقص شدن آنها، بیش از سی ـ چهل سال برای مردم قوی البنیه و صحیح و سالم نیست؛ آن هم در صورتی که به امراض و گرفتاری های دیگر ـ که همه روزه می بینیم و غافل هستیم ـ برنخورد. (6)

نتیجه این نامرادی ها چیزی جز غم و غربت و دلسردی نخواهد بود؛ و فرجام، برخی با یاس و ناامیدی آفرینش آدمی را چنین به تصویر می کشند:

آرزو و بی قراری آدمی شاهدی بر پوچی وجود و حیات است... از این رو تنها عنوان درخور آدمی همان است که «سارتر» ارائه کرده است: «آدمی شور و شوقی بیهوده است!»

اما آیا همین است آنچه خداوند می خواست؟ آیا این همه میل دستیابی به لذت های جاودانه که او در نهاد بشر نهاد، میلی بی پاسخ و طنزی تلخ و شکننده است؟

هرگز او بسی برتر و پاک تر از آن است که چنین سخنی برازنده دانش و حکمتش باشد؛ «تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً».

اما باید پاسخی درخور و شایسته برای این پرسش یافت؛ باید دید این درون همواره ناآرام بشر، و این تشنگی عمیق و ریشه دار او به کجا می انجامد؟ دست اشارت این همه خواسته آدمی به کدام سو کشیده شده است و آن نهایت آرزوها کجا است؟

به دیگر سخن، این دل دریایی ن انسان کی و کجا ساحل امن و آسودگی خویش را خواهد یافت؟ و آیا اصلاً چنین ساحلی هست، یا عالم را سراب های گونه گون انباشته کرده است؟

بسیاری از متدینان و حتی عالمان دینی، برخی از این میل ها و خواسته ها را اقتضای جنبه حیوانی انسان می دانند و بر این عقیده اند که باید با تعدیل یا حتی سرکوب این خواسته ها، به رشد انسانی اندیشید و جنبه الهی انسان را تقویت نمود.

اما امام خمینی با درس آموزی از قرآن کریم و مکتب فکری امـــام معصــوم(ع) و در امتداد

«در این عالم ممکن نیست آمال انسان اداره شود و هرکس به آرزویش برسد، برای اینکه این عالم دار مزاحمت است و میل و آرزوی ما نیز محدود به حدّی نیست»

حتی در پیش پا افتاده ترین و حیوانی ترین تمایلات بشری، نشانی روشن از خداخواهی او می توان یافت

اندیشه های بلند استاد عرفانشان، آیت الله العظمی مرحوم شاه آبادی، تفسیری زیبا و دلنشین از این میل درونی دارند؛ تفسیری که در آن، حتی در پیش پا افتاده ترین و حیوانی ترین تمایلات بشری، نشانی روشن از خداخواهی او می توان یافت و خدا را از نزدیک می توان احساس نمود.

در ذیل به صورتی اجمالی به تفسیری که ایشان از سرشت بشری دارند خواهیم پرداخت.

سرشت مشترک بشری

آنچه قرآن بی پرده از آن دم می زند، سرشتی است که همه آدمیان، به یک میزان از آن بهره برده اند و خداوند در بخشش کریمانه خود، هیچ کس را استثنا نکرده و همه را بهره مند نموده است.

این همگونی همان است که آفریدگار با عظمتی ستودنی از آن یاد می کند و همگان را به روی آوردن بدان سفارش می نماید:

فَاقم وجهَکَ للدّین حنیفاً فطره الله الّتی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق الله. (7)

پس روی به سوی آن دین یگانه حنیف نما؛ سرشتی که همگان به آن سرشت آفریده شده اند و هیچ تغییر و تبدیلی در آفرینش خدا صورت نگیرد.

همه انسان ها از سرشتی همگون و یک پارچه برخوردارند و چونان اعضای یک خانواده، گویی خونی یگانه در رگ های همه آنها در جریان است.

و چه شگفت آور است که این همه انسان، آن هم در بلندای تاریخ، همه به آهنگی یگانه، خواهان تنها و تنها یک چیزند. اما آن یک چیز کدام است؟

امام خمینی با الهام از این آیه، بر این نظرند که ویژگی بارز این سرشت مشترک، یا لااقل یکی از ویژگی های بارز آن، عطش بیکرانی است که آدمی نسبت به کمال یابی و گریز از نقص و کاستی در درون خود دارد.

همین خمیرمایه است که همه انسان ها را به یک اندازه تشنه کرده و همه را ـ بدون این که فرهنگ ها، ملّیت ها، عقاید، اخلاق ها، ذوق ها، عادت ها، علم و جهل ها، تمدن ها و... بتواند بر آن اثر بگذارد ـ جویا و پویا برای تصاحب کمال ساخته است. (8)

دراین باره کلامی از امام خمینی راه گشا است:

عشق به کمال که در همه هست، در اینها (کسانی که از دریافت معارف محروم بوده اند) و نیز هست و در این معنی بین متمدن و غیر متمدن، افریقایی و اروپایی و آسیایی و سیاه و سفید فرقی نیست. (9)

بی هیچ ابهامی، آدمی به دنبال هرچه باشد، در حقیقت در جستجوی سعادت و خوش بختی است؛ تمام تلاش و تکاپوی انسان برای این است که خود را سعادتمند بیند. و در مورد سعادت چه می توان گفت جز آن که آدمی با نیل به آن، از ناآرامی ها می رهد و به دارالقرار اطمینان و آرامش دست می یابد. (10)

تا نرسد به آن جایی که اتصال به دریای کمال مطلق پیدا بکند و فانی در آنجا بشود، برایش اطمینان حاصل نمی شود. «الا بذکر الله تطمئنّ القلوب»(11)... نه به قدرت قدرت های بزرگ و نه به دارا بودن همه ملک و ملکوت.

آنی که اطمینان می آورد و نفس را از آن تزلزل که دارد و خواهش که دارد بیرون می آورد «ذکر الله» است... ذکراللهی که در قلب واقع می شود، یاد خدا، توجه به او.(12)

همه طالب اویند، اما...

امام خمینی می فرمایند، اگر عشقی در جانتان زبانه کشید، بـــی گمان طالب معشوقــی واقعـی

است. ممکن نیست دلتان واقعاً عاشق شده باشد، اما جز در عالم خیال از معشوقتان اثری نباشد. بنابراین اگر دلتان گرفتار معشوقی است که زیبایی اش با بی نهایت پهلو می زند و کمال و جمالش در حد و حصرها نمی گنجد، بدانید که او دانسته یا ندانسته، دل به آن کمال و جمال مطلق بسته و اسیر او شده است. (13)

حقیقت آن است که اگر ما به این مهم دست یافتیم و ضعف دنیا را دربرآورده کردن خواسته هایمان باور نمودیم، تنها راه پیش روی خود را به جانب خدا نگریستن خواهیم دید.

امام خمینی در نامه تاریخی خود به میخائیل گورباچف، رهبر شوروی سابق، چنین می نویسد:

انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق می خواهد. و شما خوب می دانید که انسان می خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد.

انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. (14)

و فطرت همه بشر عاشق سعادت مطلقه است، زیرا که فطرت، کمال طلب و راحت طلب است و حقیقت سعادت، کمال مطلق و راحت مطلق است. (15)

اختلاف افراد تنها در این است که هرکس کمال خود را در چیزی می بیند؛ یکی در کسب ثروت؛ دیگری در تصاحب قدرت، سومی در عالم و فرزانه شدن، و...

روشن است که آن کمال نهایی، بلکه نقطه جمع همه کمالات نهایی، وجود یگانه ای است که سرچشمه همه کمالات و منبع همه خیرها و خوبی ها است. او است که دل از همه برده و همه را شیدای رسیدن به خود نموده است.

کس را نتوان یافت که جویای تو نیست جوینده هر چه هست خـواهـان تو هست(16)

پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان می خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است.(17)

او خود، این روح بی نهایت خواه و این میل شدید رسیدن به سعادت و کمال مطلق را چون دانه ای در جان انسان کاشت، تا در دام محبت و مهر خویش گرفتارش کند و به سوی خویش کشاند.

دلیل وجود خدا، این جای خالی او و این عطش عظیم تو است که به تمامی هستی سیراب نمی شود... خدا هست چون انسان سیراب نمی شود. (18)

چه چاره ای؛ جز او به هر سو که نظر کنیم و به هرجا که رو آوریم، دلمان رضا نمی دهد؛ گرفتار کمند اوییم و هیچ راه گریزی نیست!

سرگشته و حیران همه در عشق تو غرقند دل سوخته هـــر ناحیه بـــی تاب و توانند

بگشـــای نقاب از رخ و بنمــای جمــالت تا فاش شود آنچه همـــــه در پـــی آنند(19)

در این زمینه دکارت سخنی دارد شنیدنی:

خداوند هنگام آفرینش، مفهوم «کامل» را در ما نهاده است تا همچون مُهری باشد که صنعتگر بر روی صنعت خود می زند. (20)

آغاز قصه دین

گفتیم در درون ما میلی بزرگ، میل به بی نهایت، نهاده شده است و این همه تلاش و

«فطرت همه بشر عاشق سعادت مطلقه است، زیرا که فطرت، کمال طلب و راحت طلب است و حقیقت سعادت، کمال مطلق و راحت مطلق است»

دین، پاسخ صمیمی و مثبت خداوند به انسان های تشنه و جستجوگری است که از عمق جان، سعادت و خوشبختی خود را خواسته اند

تکاپوی آدمیان، زبانه های آن آتش درون، برای رسیدن به آن بی نهایت و به دنبال آن، بی نهایت شدن است.

روشن است که راهی به این عظمت، دشواری ها و افت و خیزهای فراوان و سراب های بی شماری پیش رو دارد؛ تلاش خستگی ناپذیر و دقتی بی نظیر باید تا این راه، به سلامت طی شود.

گفتیم آن دلبری که دل از همگان ربوده و همه را مست خویش نموده، آن «بی نهایت مطلقی» است که ما را آفرید و مُهر عشق خویش را بر جانمان زد و آتش اشتیاقش را در دلمان نهاد.

آنچه راه سخت و نفس گیر رسیدن به کمال را آسان می کند و دل را در پیمودن آن بی تاب، دعوتی گرم و صمیمی از سویی دیگر است.

آن وجود بی همتا، پیاپی این وجود پر آتش و لهیب را به غرقه شدن در دریای بی کران هستی خویش فرامی خواند؛ تا از زندان «خویش» وارهد و دریایی شود.

اما این کوشش های انسان دربند خود و خاک، چه سان با آن کشش های نورانی و افلاکی پیوند می خورد؟ این دو، با این همه تفاوت و گسست، چگونه و در کجا همدیگر را می یابند و در آغوش می کشند؟

این جا است که ضرورت وحی و دین رخ می نماید و جایگاه خویش را می یابد.

آغاز قصه دین از همین جا است؛ قصه دین، قصه محرومیت ها و محدودیت ها نیست، دین هرگز بر آن نبوده تا آدمیان را از محبوب ها و معشوق هایشان جدا نماید و از این راه، با ریاضت و سختی، روحشان را بیازارد و در ازای این همه، بهشتی نصیبشان گرداند و از جهنمی نجاتشان بخشد.

دین اگر به درستی شناخته شود، ترجمان خواسته های پیدا و ناپیدای آدمی است؛ دین بر آن است تا به من و توی انسان دردمند زیاده خواه جستجوگر بفهماند که آنچه جان شما طالب آن است و آنچه ژرفای درونتان از شدت تشنگی و جدایی از آن بی تاب شده، علم و ثروت و قدرت و شهوت و... حتی بهشت و حور و پری و نهر عسل و... نیست. این دل، بی تاب بی نهایتی است که گرچه همه اینها در او جمع است، اما خود بسی برتر و بالاتر از اینها است؛ دل بی تاب خداست؛ خود خدا؛ خدایی شدن؛ یا حتی بیش از آن، غرق در آن دریای بی انتها شدن و او شدن.

دین پاسخ صمیمی و مثبت خداوند به انسان های تشنه و جستجوگری است که از عمق جان، سعادت و خوشبختی خود را خواسته اند.

همه انبیا آمدند برای اینکه دست شما را بگیرند از این علایقی که همه اش بر ضد آنی است که طبیعت و فطرت شما اقتضا می کند، شما را دستتان را بگیرند و از این علایق نجاتتان بدهند و واردتان کنند به عالم نور. اسلام هم در راس همه ادیان است...

این ادعیه مهیا می کنند این نفوس را برای اینکه این علایقی که انسان دارد و بیچاره کرده است انسان را این علایق، این گرفتاری هایی که انسان در این عالم طبیعت دارد و انسان را سرگشته کرده است، متحیر کرده است، نجاتش بدهند و آن راهی که راه انسان است ببرند. راه های دیگر راه انسان نیست؛ صراط مستقیم راه انسانیت است. (21)

سخن آخر

تویی که به دنبال کمال خویشی، کمال خود را در چه یافته ای: در دارا بودن، در کسب قدرت، در محبوب بودن، در عاشق شدن، در فراگیری دانش... در هرچه که باشد، آیا خدا را از آن کمال خالی دیده ای که به دنبال دیگری می گردی؟!

شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست(22)

آیا جز این است که آن یگانه، بیش از آنی را که تو طالبش هستی دارا است؟ بلکه آیا او مطلق آن را ندارد و دیگران، محدود و محصورش را؟!

چه می گویم؛ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ مگر می شود مطلق و بی کران، دوشادوش محدود و محصور قرار گیرد؟

مگر جز این است که ظرف هستی را گنجایشی است؛ و مگر خداوند، آن هستی بی کرانی نیست که تمام این ظرف را مملوّ از خویش نموده است؟ پس با این حساب آیا باور می کنی که برای دیگران جایی مانده باشد؟ آیا در برابر کمال بی انتهای او، فضایی برای حضور دیگری می یابی تا بتواند عرض اندام کند؟

از آیه شریفه [الحمدلله رب العالمین] استفاده شود که هر کمال و جمال و هر عزت و جلالی که در عالم است... و قلب محجوب، به موجودات نسبت می دهد، از حق تعالی است و هیچ موجودی را از خود، چیزی نیست. (23)

انسان جستجوگر سعادت و کمال، باید بیاموزد و از آن پس همواره به خود یادآوری کند که:

هیچ یک از موجودات را از خود چیزی نیست و در ذات خود، جمال و بهایی، و نور و سنایی نمی باشد؛ و جمال و بهاء منحصر به ذات حق است... پس دل را که مرکز نور فطرت الله است... به مرکز جمال و کمال متوجه نما. (24)

پس آن که کمالی در غیر خدا می بیند و به سویش راه می پیماید، دچار اشتباه فاحشی شده است. او باید بداند که گرفتار سراب شده و از راه حقیقی خود بازمانده است.

هیچ یک از موجودات را از خود چیزی نیست و در ذات خود، جمال و بهایی، و نور و سنایی نمی باشد؛ جمال و بهاء منحصر به ذات حق است... پس دل را... به مرکز جمال و کمال متوجه نما. (25)

سخن آخر همان است که آن پیر راهبر فرمود:

این قدر دست و پا نزنید این طرف و آن طرف بروید؛ شما خدا را می خواهید. بروید دنبال همان که می خواهید. فطرت شما توجه به خدا دارد، خودتان متوجه نیستید. همه فطرت ها توجه به خدا دارد. (26)