هماهنگی علم و دین از دیدگاه امام خمینی

هماهنگی علم و دین از دیدگاه امام خمینی
۰۱ اسفند ۱۳۹۳
فلسفه,

 

مقدمه

امام خمینی (س) احیاگر قرن بیستم، بارها بر همآهنگی و تعاضد علم و دین تاکید کرده و برضرورت هوشیاری در مقابل تبلیغات موذیانه و شیطنت‌آمیز اندیشه جدایی علم و دین و عدمتوانایی دین در اداره ملت‌ها و کشورها اصرار ورزیده و به این نکته مهم که قوانین دینی واسلامی بر معیار علم و عدل پی‌ریزی شده است، توجه داده‌اند:

«از توطئه‌های مهمی که در قرن اخیر، خصوصا در دهه‌های معاصر و به ویژه پس ازپیروزی انقلاب اسلامی، آشکارا به چشم می‌خورد، تبلیغات دامنه‌دار و با ابعاد مختلف برایمایوس نمودن ملت‌ها و به خصوص ملت فداکار ایران، از اسلام است. گاهی ناشیانه و باصراحت به این که احکام اسلام که هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمی‌تواند درعصر حاضر کشورها را اداره کند و یا آن که اسلام یک دینِ ارتجاعی است و با هر نوآوری ومظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمی‌شود کشورها از تمدن جهانی و مظاهر آنکناره گیرند و امثال این تبلیغات ابلهانه و گاهی موذیانه و شیطنت‌آمیز، گونه‌ای طرفداری ازقداست اسلام می‌باشد. اسلام و دیگر ادیان الهی با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر ازمقامات دنیایی و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه سروکار دارند کهانسان را به خدای تعالی نزدیک و از دنیا دور می‌کند و حکومت و سیاست و سررشته‌داری،برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوی است، چه این‌ها تمام برای تعمیر دنیا است و آنمخالفت، مسلک انبیای عظام است و مع الاسف، تبلیغ وجه دوم در بعضی از روحانیون ومتدینان بی‌خبرِ از اسلام، تاثیر گذاشته که حتی دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یکگناه و فسق می‌دانستند و شاید بعضی بدانند و این فاجعه بزرگی است که اسلام مبتلای به آنبود.»(1)

امام خمینی در نقد اندیشه تعارض علم و دین و اسلام و سیاست می‌فرماید: «گروه اول کهباید گفت از حکومت و قانون و سیاست یا اطلاع ندارند و یا غرضمندانه خود را به بی‌اطلاعیمی‌زنند، زیرا اجرای قانون بر معیار قسط و عدل و جلوگیری از ستمگران و حکومت جائرانه وبسط عدالت فردی و اجتماعی و منع از فساد و فحشا و انواع کجروی‌ها و آزادی بر معیار عقلو عدل و استقلال و خودکفایی و جلوگیری از استعمار و استثمار و استبعاد و حدود و قصاصو تعزیرات بر میزان عدل برای جلوگیری از فساد و تباهی یک جامعه و سیاست و راه بردنجامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایی نیست که با مرور زماندر طول تاریخ بشر و زندگی اجتماعی کهنه شود.

این دعوی به مثابه آن است که گفته شود قواعد عقلی و ریاضی در قرن حاضر باید عوضشود و به جای آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعی باید جاریشود و از ستمگری و چپاول و قتل باید جلوگیری شود، امروز چون قرن اتم است آن روشکهنه شده و ادعای آن که اسلام با نوآوری‌ها مخالف است، همان که محمدرضا پهلوی می‌گفتکه اینان می‌خواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه بیش نیست، زیرا اگرمراد از مظاهر تمدن و نوآوری‌ها، اختراعات و ابتکارات و صنعت‌های پیشرفته که در پیشرفتو تمدن بشر دخالت دارد،[باشد] هیچ‌گاه اسلام و هیچ مذهب توحیدی با آن مخالفت نکردهو نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است، و اگر مراد از تجدّد وتمدن به آن معنی است که بعضی روشنفکران حرفه‌ای می‌گویند که آزادی در تمام منکرات وفحشا حتی هم‌جنس بازی و از این قبیل، تمام ادیان آسمانی و دانشمندان و عقلا با آنمخالفند، گر چه غرب و شرق‌زدگان به تقلید کورکورانه آن را ترویج می‌کنند.»(2)

در این مقاله برآنیم تا اندیشه تعارض علم و دین از دیدگاه امام خمینی(س) را نقد و بررسیکنیم.

نقد اندیشه تعارض علم و دین در غرب

مسلّم است که در حوزه فکری غرب همواره تعارضاتی موردی، میان علم و دین وجودداشته است، به نحوی که اندیشه تعارض را از مرحله پندارِ صِرف به مرحله واقعیت (حداقلدر ظاهر برخی موارد) می‌رساند، اما سخن در این است که:

الف) آیا صرفا با دیدن ظاهر مواردی از تعارض، باید به اندیشه جدایی علم و دین، تنداد؟ یا آن که می‌توان اغلب یا همه آن موارد خاص را، به گونه‌ای تبیین و توجیه کرد که تعارضبه نحوی غیرجانب دارانه از بین برود.

ب) بر فرض پذیرش تعارضاتی موردی، آیا می‌توان با وجود تنها چند مورد خاص ازتعارض، آن را به حیطه یک دین یا مطلق حوزه دین سرایت داد و قائل به تعارض علم و دین،به طور مطلق شد؟ یا آن که هر دینی دارای ویژگی هایی است که مانع از این سرایت می‌شود.

در ارزیابی اندیشه غربیان در باب تعارض علم و دین، توجه به این نکته ضروری است کهآن چه اکنون در غرب، تحت عنوان تعارض علم و دین مطرح است، در حقیقت حوزه یکدین خاص را نشانه نگرفته، بلکه با تعمیم موارد تعارض به کلیت دین، اندیشه منافی بودن علمبا مقوله‌های دینی را تبلیغ می‌کند. در حقیقت بانیان این اندیشه، در صددند تا با دلایل جزییکه در حیطه یک دین خاص وجود دارد، جدایِ از توجه به خصوصیات ویژه هر دینی، تمامیادیان را زیر سوال ببرند. لذا پاسخ به سوال‌های فوق از مهم‌ترین و اساسی‌ترین محورها در نقدو تحلیل این اندیشه توسعه‌طلب است. در پاسخ این سوال‌ها نکاتی به نظر می‌رسد که در زیر،بدان اشاره می‌کنیم:

1) در میان ادیان، ادیان باطلی وجود دارند که صرفا ساخته دست بشر است و فاقد ریشهفطری و الهی است و منشا انحرافات عظیمی شده و باعث پاره‌ای از این تعارض‌ها شده است.

2) برخی از ادیان مانند مسیحیت و یهودیت گر چه ریشه‌های الهی و فطری دارند، امّا ازتحریف و دست‌برد بشر مصون نمانده و موجب این تعارض‌ها شده است.

3) بعضی از تعالیم ادیان حق که ریشه فطری و الهی دارد و از تصرف بشر و عناصر بشریبه دور مانده است، امکان دارد به طور نادرست تفسیر شود و بین آن تفاسیر و علم تعارض رخدهد.

4) پاره‌ای دیگر از این تعارض‌ها، معلول پیش فرض‌ها و پیش‌داوری‌های افرادی است کهیا در دین‌شناسی تخصص ندارند و یا در علوم، کارشناس نیستند.

5) گاهی تعارض، بدوی است و با اندکی تامل و دقت برطرف می‌شود و نظر به این که بشربه ابعاد مختلف قضیه توجه ندارد، تصور می‌کند که تعارضی وجود دارد.

6) گاهی نظریه علمی صرفا فرضیه است، به همین جهت، توانایی مقابله با نظریه قطعیدین را ندارد.(3)

7) گاهی هم نظریه دینی، قطعی نیست و صرفا ظنّی است و قابل بحث و بررسی می‌باشد.

باید دانست که منشا اصلی اندیشه تعارض علم و دین در غرب، سه نکته‌ای است که دربندهای 1، 2 و 3 بدان اشاره شد. در کلیه مراحل تضاد علم و دین در غرب، ردّ پایی از این سهسهل‌انگاری انحراف زا دیده می‌شود. تحریف، تفسیر نابجا و پیش‌داوری‌های افرادبی‌صلاحیت موجب آن شد که در کلیه مراحل، میان نفس دین و علم، تعارض به وجود آید.

برای آن که بهتر به حقیقت این نکته‌ها واقف شویم باید دو عنصر علم و دین را در کلیه مراحلبررسی کنیم:

1) بررسی مراحل رابطه علم و دین در غرب

به طور مختصر رابطه علم و دین را می‌توان در چند مرحله زیر بیان کرد:

1 1 رابطه علوم عقلی و دین: نظر به این که مسیحیت تحریف شده است و اصولاعتقادی کلیسا صرفا نوآوری انحرافی در دین است، با عقل در تعارض است. عقایدی چونتثلیث یا وحدت پدر، پسر و روح القُدُس (Irixity) و این که خدای پدر در آسمان یا بهشتاست و مانند آن، با عقل و مبانی عقلی ناهمآهنگ است. «لقد کفر الذین قالوا ان اللّه‌ ثالثثلاثه.»(4)

1 2 دین و علوم تجربی: داستان تقابل کلیساو دانشمندان در تاریخ اروپا معروفو شنیدنی است. مسائل طبیعی که در کتاب مقدس ذکر شده و تصویری که متفکران یوناندرباره عالم طبیعت ارائه کرده‌اند، ارباب کلیساآن را، تفسیر صحیح و خلل ناپذیری تلقیمی‌کرد و این آرای علمی به عنوان حقایق مقدس و دینی مطرح می‌شد. میان علوم طبیعی وعقاید دینی و فلسفی نوعی همآهنگی ایجاد شده بود که بطلان برخی از آن‌ها مانند قضیه «زمینمحوری» باعث دگرگونی در اجزای دیگر علوم می‌شد. در مقابل آرای جدید هیچ نرمشی نبود ودر نهایت پیروزی علم، دین را کنار زد و عقیده نوینی به نام جدایی علم و دین پدید آمد.

1 3 دین و اندیشه‌های علمی و اجتماعی: در قرون وسطی، کلیساو حکومتدینی مسیحیت در غرب، حاکم بود و نظر به این که دینی انحرافی و تحریف شده(5) بودپی‌آمدهای وخیمی چون بردگی، فئودالیسم، استبداد، جهل، جنگ‌های مذهبی و خشونتکلیسایی رابه دنبال داشت. به همین دلایل این دوره برای غریبان ناخوش‌آیند و رنج‌آور بود.لذا علیه آن قیام کردند و دوره جدید تاریخ غرب آغاز شد.

از مهم‌ترین مبانی فکری انقلاب عصر نوین در غرب علیه نظام گذشته، جدایی دین از اموردنیا بود.

در این دوره سکولاریسم و لیبرالیسم حاکم شدند و دیگر، جایی برای برنامه‌های جامع وکلان دین در صحنه اجتماع نبود و تنها مرجع و حجت در امور، علوم انسانی و اجتماعی بود.دین در حد یک احساس درونی شخصی و مراسمی منعزل از امور دنیا و فعالیت‌های اجتماعیخلاصه می‌شد. این طرز تفکر را که مخالفان تفکر دینی ترویج می‌کردند، به عللی متولیان اموردینی و مذهبی مسیحیت نیز قبول کردند و بدین ترتیب نزاع دین و عقل بشری و تعارض علم ودین در همه عرصه‌ها به پیروزی عقل بشری و علم، و شکست دین منجر شد.

اما متاسفانه درک این نکته عمیق و دقیق، که آن چه در غرب با علم جنگید و شکستخورد، در واقع دین الهی نبود، بلکه بدعت‌ها و نوآوری‌های دینی بود که هیچ سازگاری با دین

حقیقی نداشت، آیت پرحکمت «یحرفون الکلم عن مواضعه.»(6)، بر عالمان نیز مخفی ماند وبه جهت همین غفلت، موافق و مخالف، ضربه‌ای عظیم بر دین وارد کردند و در نهایت، دین وحاکمیت آن از صحنه اجتماع کنار رفت.

امروزه نیز فروغ ایمان و شمع فطرت خداجو در اعماق جان عده‌ای از مردم غرب وجوددارد و اکثر مردم، به خدا و معنویت ایمانی و متافیزیک عقیده دارند، اگر چه ضعیف است ونیاز به الگوی نوین منطق معرفت و تحولات عظیم، تحت رهبری‌های عالمان واقعی دین،دارند. به هر حال، مشکل اصلی غرب و متفکران غربی، عدم درک صحیح از اسلام و مبانی آناست؛ اسلامی که ریشه در اعماق جان انسان دارد. امام خمینی (س) می‌فرماید: «ما مفتخریمکه کتاب نهج البلاغه که بعد از قرآن کریم بزرگترین دستور زندگی مادی و معنوی و بالاترینکتاب رهایی‌بخش بشر است و دستورات معنوی و حکومتی آن بالاترین راه نجات است، ازامام معصوم ما است.»(7) همو طرح اندیشه جدایی علم و دین را از دسیسه‌های استکبار جهانیدانسته و همگان را بدان توجه می‌دهد.(8)

متفکران مسلمان، همواره با توجه به این نقاط کور در فکر دینی غرب و نیز عنایت بهویژگی‌های چالش‌زای علم و تمدن جدید غرب، به نقد و تحلیل اندیشه تعارض علم و دینپرداخته و جامعه خویش را از گرفتاری در دامی بزرگ بازداشته‌اند. از جمله این اندیشمندانامام خمینی (س)، علامه طباطبایی و شهید مطهری هستند که با وقوف کامل، بدین امر علاوهبر دوری از آفات اندیشه‌های غربی، سعی نمودند تا جایگاه علم و دین را با توجه به شرایطخاص معرفتی ما و در زمینه‌های باورهای دینی اسلامی، ترسیم کنند. استاد فرزانه، در کلامنقّادانه خویش همواره ریشه‌های جدا انگاری علم و دین را در غرب مدّ نظر داشتند و با تبیینمفصّل این موارد، توانستند به خوبی از عهده دفاع از حریم دین برآیند. لذا در باب نقد تفکرغرب، همواره دیدگاه‌های حکیمانه آن شهید فرزانه، برترین و بارزترین نظریات ارائه شدهاست.

2) ریشه‌های جدا انگاری علم و دین از منظر امام خمینی (س)

2 1 نقش استعمار در جدایی علم و دین

امام خمینی (س) با آگاهی کامل از نقش سیاست‌های استعماری در جدایی علم و دین وجوانان دانشگاهی از روحانیون می‌فرمایند:

«تا کنون دست خیانت استعمار به وسایل مختلفه، فاصله عمیق بین طبقه جوان و مسائلارجمند دین و قواعد سودمند اسلام ایجاد نموده و طبقه جوان را به روحانیون و این‌ها را بهآن‌ها، بد معرفی نموده و در نتیجه وحدت فکری و عملی از بین رفته و راه را برای مقاصد شوماجانب باز نموده است و تاسف بیشتر، آن که همین دستگاه‌های مزبور نگذاشته‌اند طبقهتحصیل کرده به احکام مقدسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتی و اجتماعی و اقتصادی آنتوجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود نموده‌اند که اسلام جز احکام عبادی مطلبی ندارد، درصورتی که قواعد سیاسی و اجتماعی آن بیشتر از مطالب عبادی آن است.»

امام خمینی (س) با تاکید بر شناسایی ریشه استبداد و استعمار و تلاش طبقه تحصیل کردهدر برانداختن آن به دانشگاهیان سفارش می‌کنند تا برای شناخت اسلام مطالعه کرده و تحتتاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوند:

«این جانب اکنون روزهای آخر عمر را می‌گذرانم و امید دارم که خداوند تعالی به شما طبقهتحصیل کرده توفیق دهد که در راه مقاصد اسلامی که یکی از آن، قطع ایادی ظالمه وبرانداختن ریشه استبداد و استعمار است کوشش کنید و قوانین آسمانی اسلام را که برای تمامشئون زندگی از مبدا وحی نازل شده است و عملی‌تر و سودمندتر از تمام فرضیه‌ها است

مطالعه کنید و در تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوید.»(9)

2 2 تبلیغات دامنه‌دار علیه منادیان دین

امام خمینی (س) ضمن تاکید بر همآهنگی منادیان علم و دین، به تبلیغات دامنه‌دار چندصد ساله علیه دین و منادیان دینی اشاره کرده و یکی از ریشه‌های جداانگاری حوزه و دانشگاهرا همین تبلیغات مسموم می‌دانند:

«مطالعات دقیق اجانب استثمارگر در طول تاریخ به آن رسیده که باید این سد [روحانیت[شکسته شود و تبلیغات دامنه‌دار آن‌ها و عمّال آن‌ها در چند صد سال موجب شده که مقداریاز روشنفکران را از آن‌ها جدا و به آن‌ها بدبین کنند تا جبهه دشمن، بی‌معارض شود. اگر احیانادر بین آن‌ها کسانی بی‌صلاحیت خود را جا بزنند، لکن نوع آن‌ها در خدمت هستند، به حسباختلاف موقف و خدمت آن‌ها ملت را پای‌بند اصول و فروع دیانت نموده به رغم اجانب وعمّال آن‌ها باید این قدرت را تایید و حفظ نمود و با دیده احترام نگریست.»(10)

امام خمینی (س) بر این باور است که: «روحانیت قدرت بزرگی است که با از دست دادن آن،خدای نخواسته، پایه‌های اسلام فرو می‌ریزد و قدرت جبّار دشمن، بی‌معارض می‌شود.»(11)

2 3 اختلاف انداختن بین دانشگاهی و روحانیت

امام خمینی (س) یکی از ریشه‌های جداانگاری علم و دین و دانشگاه و حوزه را اختلافاتیمی‌داند که بین آن دو می‌اندازند. ایشان درباره منشا مصیبت‌ها خطاب به

دانشگاهیان می‌فرمایند:

«این مصیبت‌هایی که الآن ما می‌کشیم و کشیدیم برای این بوده است که از هم جدا بوده‌ایم.ما و شما در یک مجمعی با هم صحبت نکردیم که ببینیم چه می‌گوییم، شما چه می‌گویید، ما باقضات دادگستری از هم جدا بودیم، ما با دانشگاه از هم جدا بودیم، دانشگاهی‌ها را آن‌هاجوری کرده بودند که ما به آن‌ها بدبین بودیم و ما را جوری کرده بودند که آن‌ها به ما بدبینبشوند، ما از هم جدا بودیم ...»(12)

«دانشگاهی را با دانشگاه‌های ما از هم جدا کردند، آن‌ها، این‌ها را یک جور طرد می‌کردند واین‌ها [آنها را]، که تفصیل‌اَش زیاد است.»(13)

امام خمینی (س) همواره بر ضرورت شناسایی این عوامل و دفع آن به دست حوزه و دانشگاهتاکید می‌کردند.(14)

2 4 دیدگاه جدایی دین از سیاست

امام خمینی (س)، یکی از ریشه‌های جداانگاری علم و دین و حوزه و دانشگاه را، تفکرانحرافی جدایی دین از سیاست می‌دانند:

«این معنا که دین از سیاست جدا است این مطلبی است که استعمارگرها انداخته‌اند درذهن مردم و می‌خواهند به واسطه این، دو فرقه [را] از هم جدا کنند ؛یعنی آن‌هایی که عالمدینی هستند علی‌حده‌شان کنند و آن‌هایی که غیرعالم دینی هستند علی‌حده‌شان کنند.»(15)

امام خمینی (س) بر عینیت سیاست و دیانت و هوشیاری حوزه و دانشگاه در برابر تفکرانحرافی سکولاریستی تاکید می‌کنند.

2 5 بی‌خبری از اسلام

امام خمینی (س) یکی از ریشه‌های جداانگاری علم و دین را بی‌خبری از اسلام و عدمتعهّد به قوانین اسلامی و اخلاقی می‌دانند و ریشه اصلی بدبینی جوانان به اسلام و عدم تربیتصحیح آن‌ها را، عدم آگاهی مربیان آن‌ها از اسلام، می‌دانند:

«آن‌هایی که در تربیت بچه‌ها وارد بودند، اصلاً کاری [نداشتند] به این که این بچه تربیتاسلامی بشود تا یک روح بزرگ پیدا بکند که تحت سلطه اجانب واقع نشود و تحت سلطهداخل هم واقع نشود. وقتی این‌ها خودشان تعهد اسلامی نداشتند، بچه‌های ما هم همان‌طورتربیت می‌شوند، گروه گروه در دانشگاه‌ها می‌رفتند و گروه گروه از دانشگاه‌ها بیرون می‌آمدند واز اسلام خبری نبود و از تعهد اسلامی و اخلاق اسلامی خبری نبود.»(16)

2 6 جداسازی مراکز فرهنگی و علمی جدید و قدیم

یکی از ریشه‌های جداانگاری علم و دین جداسازی حوزه و دانشگاه بود. امام خمینی(س) در این باره می‌فرمایند:

«مراکز علمی و فرهنگی قدیم و جدید و روحانیون و دانشمندان فرهنگی و طلاب علومدینیه و دانشجویان دانشگاه‌ها و دانش‌سراها دو قطب حساس و دو مغز متفکر جامعه هستند واز نقشه‌های اجانب، کوشش در جدایی این دو قطب و تفرقه‌اندازی بین این دو مرکز حساسآدم ساز بوده و هست. جدا کردن این دو مرکز، در مقابل یکدیگر قرار دادن آن‌ها،این‌ها را درمقابل هم قرار دادن و در نتیجه خنثی کردن فعالیت آنان در مقابل استعمار و استثمارگران ازبزرگ‌ترین فاجعه‌های عصر حاضر است. فاجعه‌ای که ما و کشور ما را تا آخر به تباهی و نسلجوان ما را که ارزنده‌ترین مخازن کشور است، به فساد می‌کشند.»(17)

2 7 تفکر سراپا شرقی یا غربی

امام خمینی (س) یکی از ریشه‌های جدایی علم و دین را القای تفکر سراپا شرقی یا غربیمی‌دانند و در این‌باره می‌فرمایند:

«درد این است که کشور ما را آن طور در این سنین زیادی که خارجی‌ها پا باز کردند به آن وخصوصا در این 50 سال دوره سیاه پهلوی آن طور تبلیغات کرده بودند و کردند که آن‌هامی‌خواهند در ذهن ملت ما و جوان‌های ما متمرکز کنند که ایران، اسلام از عهده این‌که یکعلمی را، یک تخصصی را، یک صنعتی را ایجاد کند عاجز است ... می‌گویند باید ما...از سر تابه پا غربی بشویم یا شرقی باشیم».

امام خمینی (س) ضمن تاکید بر ضرورت انقلاب فرهنگی و القای اینکه دشمن می‌گویداین‌ها با تخصص مخالفند، می‌فرماید: «خیر، ما با تخصّص مخالف نیستیم، ما با علم مخالفنیستیم، با نوکری اجانب مخالفیم، ما می‌گوییم که تخصصی که ما را به دامن امریکا بکشد یاانگلستان یا به دامن شوروی بکشد یا چین، این تخصّص، تخصّص مهلک است، نه تخصصسازنده. ما می‌خواهیم متخصصینی در دانشگاه تربیت بشوند که برای ملت خودشان باشند نهبرای کشاندن دانشگاه به طرف شرق یا غرب.»(18)

2 8 آموزش‌های شرقی و غربی در دانشگاه‌ها

از منظر امام خمینی (س) یکی از ریشه‌های جدایی دانشگاه‌ها از دین، آموزش‌های شرقیو غربی است:

«اتفاقی نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تادانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصا غربی‌ها و اخیرا آمریکا و شوروی قرارگرفت و زبان‌ها و قلم‌های غرب‌زدگان و شرق‌زدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غرب زده و شرقزده دانشگاه‌ها در طول مدت تاسیس دانشگاه‌ها خصوصا دهه‌های اخیر این خدمت بزرگ رابرای غرب و شرق انجام دادند ... هجوم دانشجویان پس از طی کردن دوره‌های تحصیلی باآموزش‌های غربی و شرقی در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های ایران به سوی غرب و احیانا شرق کهره‌آوردی جز فرهنگ غربی و شرقی نداشت، چنان فاجعه‌ای به بار آورد که همه ابعاد جامعه مارا بی‌قید و شرط وابسته بلکه تسلیم به ابرقدرت‌ها کرد به طوری که جامعه ما با ظاهری ایرانی اسلامی محتوایی سرشار از غرب و شرق زدگی داشت.»(19)

همو به انحراف تاریخی فرهنگ ما اشاره می‌کند و می‌فرماید:

«البته انحراف فرهنگ ما ریشه تاریخی دارد و ما امروز مواجهیم با استادان و معلمانی برپایه همین تربیت و با فرهنگی غربی که با مصالح اسلام و کشور ما به هیچ وجه وفق نمی‌دهد.

تمام وابستگان و انگل‌های خارجی، زاییده شده از این دانشگاه غربی بوده‌اند. اجانب بافعالیت خود، مدارس و دانشگاه‌های ما را از محتوا خالی کردند.»(20)

2 9 ممانعت از وحدت دو قشر متفکر حوزه و دانشگاه

یکی از عوامل جداانگاری علم و دین ایجاد ممانعت از وحدت علم و دین و حوزه ودانشگاه بود. امام خمینی (س) ضمن بررسی این عامل می‌فرماید:

«اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این که ما خودمان یککذایی هستیم، تاریخ اسلام را می‌خواست از بین ببرد، موفق نشد، همه چیز را این‌هامی‌خواستند از بین ببرند، موفق نشدند. همه چیز را این‌ها می‌خواستند از بین ببرند، اسلام راضعیفش کنند و مردم را از آن‌هایی که برای اسلام کار می‌کردند یا کارشناس اسلام بودند جداکنند، به اسم این‌که این‌ها مرتجع هستند. از این طرف هم دانشگاهی‌ها یک دسته فکلی آن‌جانشستند برای خودشان چه می‌کنند، به ما می‌آمدند این طور تزریق می‌کردند که این‌ها یکدسته بی‌دین و ریش‌تراش و فکلی، به شما می‌آمدند از آن طرف می‌گفتند این‌ها یک دستهانگلیسی‌اند. می‌خواستند وحدت کلمه‌ای که امکان داشت بین این دو قشر متفکر پیش بیاید.نگذارند، خدا خواست که در یک برهه از زمان، این دو قشر با هم شدند، هر دو یک قصدداشتند، هر دو یک مطلب داشتند. و حالا باز همان قضایا [را] می‌خواهند پیش بیاورند، بازدانشگاهی‌ها را از مدارس قدیمه جدا کنند.»(21)

3) ریشه‌های جداانگاری علم و دین از منظر شهید مطهری

استاد مطهری با آگاهی از ارتباط عمیق سه عنصر علم، دین و فلسفه در شکل‌گیریفرهنگی، ریشه‌های فرهنگ غربی تعارض انگاری علم و دین را نیز در همین سه عنصر اصیلو اساسی می‌دانستند:

الف دین

به اعتقاد شهید مطهری علت روی‌گردانی بسیاری از اندیشمندان از دین، عدم شناختدرست از تعالیم دینی است. لذا در حقیقت، چیزی که آن‌ها، انکار می‌کنند مفهوم واقعی دین وخدا نیست، بلکه چیز دیگری مد نظر است. در دیدگاه ایشان، از زمانی افول دین آغاز شد کهمفاهیم دینی و تفسیر آن، به دست کشیشان افتاد. و در این هنگام چهار دلیل عمده از سویکشیشان موجب زمینه سازی اندیشه تعارض علم و دین شد.(22)

1) تحریف متون دینی: از جمله این موارد داستان اشتباه آدم و هبوطِ او از بهشت است. ازدید متالهان مسیحی، شجره‌ای که حضرت آدم از نزدیک شدن به آن منع شده، شجره علم بهنیک و بد بوده است که به دلیل تمرّد او از فرمان الهی، با دست‌یابی به معرفت و آگاهی به عنوانمجازات، از بهشت رانده شد.

از این جا است که بزرگ‌ترین سنگ بنای تعارض دین و علم در تعارض ایمان و علم نهادهشد. روحانیون مسیحی با اعتراض و تاکید بر این مطلب تحریف شده در حقیقت تیشه بهریشه دینی زدند که خود در صدد حفظ آن بودند.(23)

2) تصویر نادرست از خداوند: از دیدگاه استاد، چند تصویر نامناسب از خداوند درالهیات مسیحی موجب فراهم آمدن زمزمه‌های تعارض علم و دین در غرب شد:

الف در الهیات مسیحی خداوند برای خلق یک موجود نیاز به مواد اولیه داشت، و لذا درردیف دیگر علل طبیعی جهان قرار می‌گرفت. تنها تفاوت او در قرون افزونگر و ماهیتمرموزتر او بود که باعث می‌شد از دیگر نیروهای جهان ممتاز گردد. از دیدگاه کلیسا خداوند،در خلقت موجودات همچون سازنده ساعتی است که نیاز به چرخ‌ها و ابزار کار دارد.(24)

با چنین طرز تلقی از خداوند طبعا موفقیت‌های علوم با شکست الهیات مسیحی و بروزاندیشه تعارض مساوی خواهد بود.(25)

ب روحانیون و متدینان مسیحی همواره در صدد بوده‌اند که از جنبه مجهول و مرموزجهان به وجود خدا پی ببرند. در این نظر هر پدیده مجهولی را باید به عامل مرموزی به نام خدانسبت داد.(26)

گویا ماوراء الطبیعه انباری است که باید مجهولات خود را به آن‌جا ارجاع دهیم.(27)بنابراین هرچه مجهولاتش بیشتر، دلایل خداشناسی آنان افزون‌تراست.(28) این تصویرنامناسب از دو سو به تعالیم دینی غرب ضربه وارد می‌کرد، از یک سو جستن مفهوم خدا درلابه‌لای مجهولات، این وهم را پدید می‌آورد که برای اعتقاد به خدا باید مجهولاتی وجودداشته باشد، و لذا نباید برای حفظ اعتقاد خویش به جست‌وجو و کشف مجهولات پرداخت.

بدین سان اندیشه تعارض ایمان و علم بار دیگر به وجود می‌آمد. از سوی دیگر، لازمه ایننگرش آن بود که هرجا علم به شناخت علل طبیعی نائل می‌آمد، مفهوم خدا و دلایل وجود اودر دایره تنگ‌تر و کوچک‌تری قرار گیرد.(29) لذا بر طبق این نگرش برای رسیدن به علم بایداعتقادات دینی را از ذهن دور کرد.

3) قرار دادن مسائل علمی و فلسفه‌های یونانی در ردیف اصول و عقاید مذهبی: در اثرآمیختگی شدید تعالیم مذهبی و برهانهای علمی و فلسفی یونانی، کم کم این توهم برای برخیاز کشیشان قرون وسطی پدید آمده بود که برای دست‌یابی به تعالیم مذهبی، تنها راه همانفلسفه و علوم یونانی است، لذا کم کم این اصول در ردیف تعالیم اصلی مذهبی در آمد. منکرآن‌ها، منکر دین و ملحد به حساب می‌آمد و مرتد به شمار می‌رفت.(30) لذا در عصر رنسانس بازیر سوال رفتن مفاهیم فلسفی و قوانین علمی یونانی، اندیشه جدایی علم و دین پدیدار شد.(31)

4) خشونت‌های کلیسا: کلیسا با سازماندهی محاکمی به نام «انگیزاسیون» یا «تفتیشعقاید» در جست‌وجوی عقاید مخالف، از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کرد.(32) این سازمان تنهابه حکم ارتداد مخالفان ظاهری اکتفا نمی‌کرد، بلکه در میان رفتارهای افراد و اندیشه آنان، بهدنبال رد کوچکی از مخالفت می‌گشت تا با واکنش بسیار تند خویش، آن را در نطفه خفه کند.طبعا عکس‌العمل افکار عمومی در مقابل چنین رفتاری، جز طرد مذهب نمی‌توانست باشد. بهقول شهید مطهری: «وقتی که علم، دشمن دین معرفی شود، علما و دانشمندان به نام دین درآتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود، مسلما و قطعا مردم به دین، بدبین خواهندشد.»(33)

ب فلسفه

فلسفه همواره با دین و علم، ارتباط عمیق و نزدیکی داشته است. زمانی در شرق، بسیاریدر صدد آشتی دادن فلسفه و دین بوده و با استفاده از فلسفه ره‌یافت تازه‌ای را به سوی فهمدینی رقم می‌زدند، از طرف دیگر فلسفه و علم نیز در حشر و نشری تنگاتنگ به سر می‌بردند.شهید مطهری سه نتیجه زیان‌بار از نادرستی فلسفه‌های غرب برمی‌شمرد:

1) مفاهیم فلسفی وجود در مورد خداوند و جهان طبیعت با دست‌آوردهای جدید علمیسازگاری نداشت. تصویری که فلسفه آن دیار ارائه می‌داد، خداوند را در پستوی مجهولات درمیان علل طبیعی دیگر جست‌وجو می‌کرد، از این رو با نتایج علمی در تعارض بود. در نظراستاد، فلسفه رایج در قرون وسطی، تنها با دفعی الوجود بودن جهان، نیازمندی به خدا رااثبات، و از این جهت هنگام انتشار نظریه تکامل آن را به چند خدا تلقی می‌کرد.(34) چرا که دراین صورت، علل طبیعی برای به وجود آوردن تدریجی، کافی بود. در حقیقت در جایی کهفلسفه می‌توانست با استفاده از دست‌آوردهای علمی جدید، ره‌یافت تازه‌ای را به سوی خدا درپیش گیرد، با ضعف مفاهیم خویش عکس آن را پیمود.

2) برخی از فرضیه‌های نادرست علمی به صورتی تنسیق شدند که نفی آن‌ها در ردیف نفیدین و ظواهر بود. فی المثل فرضیه «کوویه» زیست‌شناس قرن 17 و 18. وی معتقد بود کهانواع پدیده‌های زمین همواره در اثر یک رشته سوانح طبیعی نابود می‌شوند و سپس خداوند باردیگر انواعی کامل‌تر از دوره پیش را می‌آفریند.(35)

این فرضیه به علت مخالفت با فرضیه تکامل داروین مورد توجه قرار گرفت و وجود خدابدین وسیله تبیین شد. به عقیده شهید مطهری چیزی که در این نظریه ابراز شده است تنهامبتنی بر مشاهده‌های عینی و تجربی نبوده، بلکه جوِّ حاکم فلسفی، این فرضیه را بدین شکلدرآورده بود که ضعف در مسائل فلسفی و تنظیم فرضیه‌های علمی همواره موجب شکستالهیات شده است؛ زیرا با ظهور فرضیه‌های متقن‌تر این ذهنیت پدید می‌آید که خداوند را درصورتی می‌توان پذیرفت که علم را کنار بگذاریم.

3) براثر نارسایی فلسفه وسطایی با ظهور روش‌های تجربی، متافیزیک و فلسفه اولی کنارگذاشته شد و فلسفه جدیدی به نام فلسفه علمی (Philosophy,Scientific,) پایه‌گذاری شدکه مبتنی بر روش‌های حسی و تجربی بود و ثمره‌ای جز محدود کردن و بدنام کردن دیننداشت و از طرف دیگر پایه‌های عقلانی را که اصلی‌ترین راه‌های مهم دینی است، تضعیفکرد.(36)

ج علم

به اعتقاد شهید مطهری دو دلیل اصلی در غرب سبب شد که مسائل علمی با دینی درتعارض افتد:

1) بستر شکوفایی علم، زمینه ایمان‌زدایی داشت. به اعتقاد استاد، بسیاری از دانشمندانغربی برای فرار از ایمان، علم را پاسخ‌گوی تمام مسائل تلقی کردند.(37) به نظر ایشان ازهنگامی که فرانسیس بیکن گفت که انسان علم را باید در خدمت زندگی قرار دهد و آن علم،خوب است که انسان را بر طبیعت تسلط و به او توانایی دهد، علم از حقیقت‌گرایی و قداستتهی شد و به تمام هستی از زاویه دید مادی نگاه کرد.

2) به دلیل ضعف فلسفه و دستگاه دینی کلیسا انسان آن قدر از عالم مادی دور شده بود کهدر عصر جدید با انفجار تحولات نوین مادی در بهت فرو رفته و در اثر همین رفتار روانی،روش علمی بسیار نیرومند جلوه کرده و جای همه تحقیقات، از جمله فلسفه اولی را گرفت وبرای پاسخ‌گویی به نیازهای هستی‌شناسانه بشر، فلسفه علمی را پایه‌ریزی کرد. واکنش فلاسفهدر برابر پیشرفت‌های علمی دو گونه بود: عده‌ای با اعتقاد به لزوم بازنگری در عقاید دینی وفلسفی، عنان تمام امور را به دست علم سپردند. اینان به جای جست‌وجوی اراده خداوند درلابه‌لای پدیده‌ها به علل طبیعی و حقیقی اشیا پرداخته و معتقد بودند که هر چه در این محدودهنگنجد، بی‌معنی خواهد بود.

3) دسته دیگری به علت تسخیر جهان خارج به وسیله علم، چاره را جز در روی‌آوردن بهذهن نداشتند(38) و لذا در دراز مدت تضاد شدیدی را میان علم و دین به وجود آورند.

4) نارسایی‌های علم

یکی از مسائلی که در تحلیل تفکر غربیان توجه به آن بسیار کارساز و راه‌گشا است،نارسایی‌های علم جدید در راه‌یابی به بسیاری از حیطه‌ها است، با وجود آن که رشد سریععلوم تجربی در قرون اخیر، اندیشه آدمی را تسخیر کرده و جای‌گزین ره‌یافت‌های دیگر شدهاست، اما دانشمندان تجربی نیز به این نکته اعتراف می‌کنند که «علم در شناسایی بسیاری ازمسائل، ناتوان است.» آری! در کنار اندیشه غرورآمیز برتری روش تجربی و علوم جدید،اقرارهایی عاجزانه نیز در ردِّ این ادعا شنیده می‌شود.

«همین متفکر (دانشمند تجربی) وقتی می‌خواهد [علم جدید را] نقد کند، می‌گوید: ...این‌گونه نیست که تفسیری [که علم از جهان] ارائه می‌دهد، تفسیر مطلقی باشد و نباید [علم[ادعا کند که تمامیت وجود را، همه واقعیات را می‌تواند شناسایی کند، باید به محدودیتخودش توجه کند.»(39) در درک این نکته که علم در بسیاری از موارد نارسا است، ذکر چند نکته لازم است:

4 1 روش و قلمرو محدود علم و فلسفه‌های علمی

از آن‌جا که روش علوم تجربی، مشاهده، حس و تجربه است، بالطبع موضوعاتی که علمجدید با آن‌ها سروکار دارد، در دایره حس و تجربه محدود خواهد شد. این محدودیت باعثمی‌شود که علم جدید، با وجود ادعای یافتن «مبانی کلی و عمومی»، سخنی برای گفتن نداشتهباشد. راز این مسئله نیز در این است که علم با وجود داشتن روشی تجربی ناچار جزیی‌نگراست، چرا که مسائل کلی در زیر ذره‌بین حس و تجربه، قرار نمی‌گیرد:

الف) اشکال عمده‌ای که به فلسفه‌های علمی وارد است، آن است که چه‌طور با به‌کارگیریروش‌های محدود می‌توان به مبانی کلی، که ریشه‌های متافیزیکی دارد، دست یافت؟ فی المثل سوال عمده‌ای که در برابر این فلسفه‌ها نهاده می‌شود، این است که آینده آدمی به چه سمت وسویی می‌رود؟ این مسئله در علوم انسانی تجربی که مدعی رساندن انسان به کمال می‌باشند،بسیار مهم است. با وجود این، فلسفه تجربی با ادعاهای فراوان در دست‌یابی به قوانین کلی ازپاسخ بدین گونه سوالها عاجز است:

«اگر دانشمندی سیانتیسم باشد؛ یعنی نه فقط دانشمند باشد، بلکه بخواهد روش علمی(تجربی) را تسری (در امور کلی و جهان‌شمول) دهد و از علم، نتایج فلسفی بگیرد، در آنصورت با بسیاری از امور، تعارض و تضاد ایجاد می‌شود.»(40)

علوم تجربی در این زمینه توانایی ارائه قوانین درست و عاری از نواقص جزیی‌نگری راندارد، و لذا نتایجی را برداشت می‌کند که با قوانین کلی و حیاتی در تعارض است.

ب) اشکال مهم دیگر آن است که علوم و فلسفه‌های تجربی به اموری که در دایرهمحسوسات نمی‌گنجد، چندان توجهی ندارند:

«در این علم جدید ... بحث ماورای محسوسات جدی نیست؛ یعنی امور ماورایمحسوس، جایگاهی در عرف علما و دانشمندان (تجربی) ندارد. البته حتی در خود مغربزمین یک شواهد و نشانه‌هایی است دالّ بر این که، این علم جدید غربی همه چیز را در طبیعتو آفرینش نمی‌تواند بیان کند. ولی علم جدید غربی، آن‌ها را کنار گذاشته و راجع به آن صحبتنمی‌کند.»(41)

«ایراد وارد بر این علوم، آن است که اساسا واقعیتی را در ورای ماده، تصور نمی‌کنند. درحقیقت این علوم، در ابتدا فرض را بر انحصار راه شناخت در حس و تجربه گذارده و سپسناچار به انکار واقعیت‌های خارج از این محدوده می‌پردازند و بدین سان خویش را از بسیاریاز آگاهی‌ها محروم می‌کنند ... علم یک ابزاری دارد و یک روشی دارد که با آن فقط می‌تواندعالم ماده را بشناسد. اگر عالمی می‌گوید: واقعیت جز آن چه من شناختم، نیست،» اشتباهاست. چرا؟ برای این که خارج از علم تجربی او، علم به معنای مطلق؛ یعنی فلسفه یاآگاهی‌های دیگری وجود دارد که با آن‌ها می‌توان حقایق عالم را شناخت؛ حقایقی که آن‌ها باتور علمشان نمی‌توانند صید کنند.»(42)

از این‌رو قلمرو علم و فلسفه‌های تجربی در طبیعت و امور مادی محدود می‌شود.

«قلمرو علم، بیش از دو حوزه را زیر پوشش قرار نمی‌دهد، که تحت عنوان طبیعت هنوزگنجانده می‌شود.»(43) بنابراین علوم و فلسفه‌های مادی از جواب‌گویی به سوال‌هایی که درحیات انسان، تعیین کننده و برای او بسیار مهم هستند، عاجزند. در واقع دست یابی بهآگاهی‌هایی که فراتر از قلمرو حس و تجربه‌اند بسیار مهم‌تر از درک پدیده‌های طبیعی است،چرا که انسان با یافتن این آگاهی‌ها می‌تواند کلیت زندگی خویش را تحت نظر داشته و برای آنبرنامه‌ریزی کند. از این‌روی هنگامی که در اواخر قرن بیستم فلسفه‌های مادی و مخاطبان آن‌هابه ناتوانی حس و تجربه در پاسخ‌گویی بدین مسائل پی بردند بار دیگر به سوی بازسازیپایه‌های معنوی فرهنگ گذشته خویش شتافتند.

نکته پراهمیتی که توجه به آن ضروری است، آن است که با توجه به توضیحات فوقناتوانی علم و فلسفه‌های علمی در جواب به مسائل کلی و متافیزیکی روشن شد. از آن‌جا کهاین مبانی کلی در زندگی انسان و تعیین قوانین و دستورهای جزیی زندگی تاثیر به‌سزایی دارد،فلسفه‌های مادی به علت عدم توجه به این مبانی، از ارائه دستورهای مفید و سازنده برایزندگی حتی در جزییات نیز عاجزند، لذا برای رسیدن به قوانین جزیی و کلی درست در حیاتبشر توسّل به عنصری فراتر از علم و تجربه ضروری است. اگر چه نقش تکمیلی علم و تجربهدر این زمینه غیرقابل انکار است.

4 2 ضعف علم در پاسخ به دو سوال عمده انسان

هر انسانی در هر موقعیت زمانی و مکانی همواره با دو سوال مهم روبه‌رو است که علومتجربی از عهده پاسخ آن‌ها برنمی‌آید و البته یافتن پاسخ این دو سوال همواره ذهن آدمی را بهخود مشغول داشته است:

الف من چرا به این جهان آمده‌ام؟

ب به کجا خواهم رفت و چه آینده‌ای خواهم داشت؟

«این دو سوال، بسیار مهم‌تر از نیازی است که انسان به برق و اتومبیل و تلفن و ... دارد،انسان بدون این‌ها می‌تواند زندگی کند، ولی اگر پاسخ این سوالات را نداشته باشد اصلاً برایکل زندگی خویش نمی‌تواند یک معنایی جست‌وجو کند.»(44)

4 3 ناتوانی علوم و فلسفه تجربی در شناساندن حقایق اشیا

«یکی از آن مباحث بسیار پراهمیت در قلمرو علم، همین قضیه است که مطالب علمیبدون پذیرش شناخت واقعیات فوق طبیعت محسوس و قابل مشاهده عینی، از شناساندناشیا که اشتیاق به شناخت آن در درون انسانها جدی است ناتوان است. دلایل این ناتوانیمتعدد است:

دخالت قطعی عوامل درک، در شئ ادراک شده، خواه خود حواس طبیعی انسانی باشد وخواه ابزارها و دستگاه‌های بسیار بسیار پیشرفته برای گسترش و دقت بیشتر برای شناختواقعیات عالم هستی، مانند تلسکوپ‌ها و میکروسکوپ‌های کاملاً پیشرفته؛

هدف‌گیری های انسان محقق و صاحب نظر که قطعا بعد یا ابعادی از اشیا را برایشناسایی تعقیب می‌نماید؛

ارتباط همه موجودات با یکدیگر که لازمه‌اش این است که اگر یک مجهول میان آن‌هاوجود داشته باشد، کافی است که علم به آن‌ها را غیر ممکن نماید...؛

فیلسوفان گذشته ... اعتراف کرده‌اند که ما هرگز اشیا را به فصل حقیقی آن‌هانمی‌شناسیم، بلکه معرفت ما محصول فصل‌ها و جنس‌های منطقی که امتیازات اشیا ازیکدیگر هستند، می‌باشند؛

می‌توان گفت همه صاحب‌نظران ژرف‌نگر در جهان‌بینی، در آن هنگامه که متوجه اینبُعد از واقعیات می‌شوند، اعتراف مزبور را با کمال خردمندی و تواضع علمی ابرازمی‌دارند».(45)

4 4 نمونه‌هایی از موارد ناتوانی علم و فلسفه‌های علمی

« ماده چیست؟[ماده به معنای مطلق آن که برای بعضی‌ها جانشین حقایق عالی هستیتلقی می‌گردد.]

حرکت چیست؟

آیا انواع حرکت منحصر در همان است که علوم پایه و دیگر برداشت‌های تحققی ازآن‌ها بهره‌برداری می‌کنند؟

ارتباط این دو حقیقت (ماده و حرکت) چیست؟

ماده چرا حرکت می‌کند؟

ماده چرا این حرکت را در پیش گرفته است؟

آیا با فرض باز بودن نظام (سیستم) کیهانی می‌توان گفت: همین حرکت در همین مسیر،ابدی است؟ به چه دلیل؟

مرز حقیقی «من» و جز «من» در جهان فیزیک مشخص گشته است. آیا این مرزقراردادی است، همان‌گونه که بعضی از صاحب‌نظران درباره ذات بنیادین طبیعت در کیهانمعتقد شده‌اند؟

تعریف ماهیت عدد مانند 2، 7 ، 100 و ... (نه محدود و نه شکل کتابتی و تلفظ آن)چیست؟

آن عامل که برای به خاطر آوردن یک موضوع یا قضیه‌ای فراموش شده به کار می‌افتد،چیست؟

تعریف ماهیت تفکر و انواع آن و فرق مابین تفکر و تعقل چیست؟

حقیقت احساس برین درباره تکلیف به دین چیست؟ ...» (46)

5 4 روی‌آوری دوباره انسان به دین در دنیای پیشرفته

علی‌رغم هجوم بسیاری که از ناحیه علم بر دین در قرون اخیر شده است، دین هنوز درجوامع حتی پیشرفته نیز به حیات خود ادامه می‌دهد. در اواخر این قرن، روی‌آوریِ انسانگرفتار در دنیای مادی غرب به دین، موج فزاینده‌ای داشته است، بطوری‌که بسیاری ازمتفکران و فلاسفه مادی با اقرار به ناتوانی علم به لزوم بازگشت دوباره انسان به دین و نیاز بهآن تاکید می‌کنند. در این میان دیگر سخن از تعارض علم و دین نیست، زیرا آن‌ها خودمی‌دانند در صورت دوری از پیش‌داوری‌ها هیچ تعارضی به وجود نمی‌آید و از طرفی دیگر بهاین نکته واقفند که عدم روی‌آوری به دین و دامن زدن به اندیشه تعارض، پی‌آمدهایی به دنبالخواهد داشت که هیچ‌گاه با آثار اغماض از تعصب در جانب‌داری از علم، قابل مقایسه نیست.

روی‌آوری گسترده بشر غربی به دین، ریشه در یک نکته اساسی دارد و آن این است که علمدر برآوردن نیازهای اساسی و حتی غیر انساسی انسان ناتوان است، لذا چاره‌ای به جز کنارنهادن اندیشه‌های ناصواب نیست.

با توجه به توضیحات فوق درباره نارسایی‌های علم، روشن می‌شود که اندیشه تعارض علمو دین، حتی در فرض درستی آن، با پی‌آمدهایی همراه است که چاره‌ای جز جانب‌داری ازدین را ایجاب نمی‌کند. در حقیقت انسان امروز با روی‌آوری به دین و حتی مادی‌ترین امور درلابه‌لای دستاوردها و پیشرفت‌های علوم و تکنولوژی، این نکته را ثابت کرده است که اولاً:هیچ تعارض، قابل ملاحظه و حقیقی بین این دو عنصر اساسی وجود ندارد و ثانیا: اندیشهتعارض قدرت آن را ندارد تا دین را که پاسخگوی بسیاری از نیازهای بشر است، از دایرهحیات انسان حذف کند. ثالثا: این دو عنصر می‌توانند در حیات بشری نقش موثری را ایفاکنند.

امام خمینی (س) ضمن تاکید بر این مطالب، علم جدای از دین را منشا فساد وشقاوت‌های جوامع بشری می‌داند و ضرر علم بدون ایمان را به‌مراتب از جهل خطرناک‌ترمی‌شمارد.

5) علم جدای از دین از منظر امام خمینی

امام خمینی (س) ضمن تاکید بر نارسایی‌های علم و نیاز بشر به دین، بر این باور است کهعلم بدون ایمان، منشا بسیاری از شقاوت‌ها می‌شود:

«اگر گمان کنید یا گمان کنیم که علم منشا سعادت است، و لو هر چه باشد، این یکاشتباهی است، بلکه گاهی علم منشا بسیاری از شقاوت‌هااست، «چو دزدی با چراغ آیدگزیده‌تر برد کالا» حکیم سنایی ظاهرا مال او است. اگر روحانی علم داشته باشد لکن ایماننداشته باشد، مسیرش مسیر انبیا نباشد، منشا مفساد بسیار می‌شود. اکثر این دین‌سازی‌ها کهبوده است این‌ها از طبقه ملّاها بودند. ملّاهایی که فقط علم به خیال خودشان کافی بوده است ودنبال مسیر انبیا نبوده‌اند. اگر دانشگاه فقط دنبال این باشد که فرزندان ایران را با معلومات باربیاورد، معلومات را، هی روی هم بریزد، این برای سعادت ملت ما یا فایده ندارد یا ضرردارد».(47)

ایشان ضمن تاکید بر ارزش علم همراه با دین(48) درباره فساد علم بدون دین و ایمان(49)می‌فرماید:

«آن چیزی که ملت‌ها را می‌سازد، فرهنگ صحیح است. آن چیزی که دانشگاه را بارورمی‌کند که برای ملت مفید است، برای کشور مفید است، آن عبارت از آن محتوای دانشگاهاست، نه درس. صنعت ماعدای ایمان فساد می‌آورد؛ علم ما عدای ایمان، فساد می‌آورد. «اذافَسَدَ العالِم، فسد العالَم.» هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم بیشتر است.»

6) مواردی از تعاون علم و دین

6 1 حدوث جهان در نظر علم و دین

از مواردی که دین به آن اصرار دارد و آن را از دلایل اثبات وجود خدا می‌داند، اثباتحدوث عالم است. این اصل با قوانین علمی نیز ثابت شده است. قانون دوم ترمودینامیکثابت کرده که جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارتپست مشابهی می‌رسند و دیگر انرژی قابل مصرف، وجود نخواهد داشت. از این رو بهآنتروپی (پیری و فرسودگی) جهان تعبیر می‌شود. «برتراند راسل» و «فرانک آلن» در اثباتحدوث جهان سخنانی را بیان داشته‌اند.

6 2 قانون‌مندی جهان از دیدگاه علم و دین

قانون‌مندی جهان که مورد تاکید دین است، با علم آشکارتر می‌شود و دانشمندان علومتجربی در این خصوص گفته‌اند که مشاهده‌های ما و علوم در زندگی روزمره پدیده‌هایتکراری، نظم را در جهان آشکار می‌کند... قوانین علم چیزی نیستند جز گزاره‌هایی که این نظمرا با دقت زیاد بیان می‌کند. بنابراین فرضیه، نظم و قانون در طبیعت وجود دارد و کاردانشمندان شناخت و کشف آن قوانین است. لذا با پیشرفت علم، نمونه‌های بیشتری از نظمحاکم بر جهان نمایان می‌شود. بنابراین با استناد به اصل «نیازمندی نظم به ناظم» وجودآفریدگار ناظم را می‌توان استدلال کرد.

6 3 علم و دین در بیان هدف داری حیات

در بافت وجودی موجودات زنده یک سلسله فعل و انفعالاتی طبیعی رخ می‌دهد و در پیآن خواص و آثاری شکل می‌گیرد که با اهداف حیاتی ویژه‌ای تناسب دارد. چنین برمی‌آید کهاین فعالیت‌ها آگاهانه بوده و به سوی اهداف ویژه جهت‌گیری شده‌اند. بدیهی که است هدفداری، شعور و انتخاب،از اموری نیستند که با حرکت‌های ماده اعم از مکانیکی یا دینامیکی توجیه شوند، لذا اصل هدف داری در حیات که از علوم طبیعی به دست می‌آید، دلیل دیگریبر وجود آفریدگار دانا است.

این هدف داری در موارد متعددی از جمله تشکیل ساختمان موجودات زنده، رشد فردی،روابط متقابل آن‌ها بیش از پیش آشکار می‌شود.

6 4 راه‌یابی موجودات

پیشرفت علوم در عصر کنونی نوعی راه‌یابی بین موجودات را آشکار و اثبات کرده که ما رابه وجود خالق مدبّر راهنمایی می‌کند. البته راه‌یابی به دو شکل است: چیزی همان گونه که درساعت مشهود است و دیگری که با نظم ماشینی اجزا توجیه نمی‌شود، بلکه با انتخاب همراهاست. منظور ما نیز نوع دوم است که نمونه‌های آشکار آن در کیفیت زندگی عنکبوت، مبارزهمورچه با سرما و ذخیره‌سازی غذا توسط وی، آشیانه‌سازی پرندگان، آینده‌نگری حشراتیچون آموفیل، راه‌یابی زنبور عسل و مارماهی، کیفیت عبور و مرور خفاش بدون آن که به مانعیبرخورد کند و ...(50)، کاملاً مشهود است. این نمونه‌ها گواه بارزی بر دخالت شعور و تدبیر دقیقدر آفرینش آن‌ها است و عقل را به وجود پروردگاری دانا رهبری می‌کند.

6 5 فلسفه احکام الهی

البته شناخت فلسفه احکام الهی از ظرفیت علم بیرون است و با توجه به این که: «و مااوتیتم من العلم الاّ قلیلاً» شناخت فلسفه تمام احکام غیر ممکن است و برخی از احکام الهیدارای فلسفه مادی نیست، مانند نماز که به اشتباه برخی آن را نوعی ورزش! پنداشته‌اند. امابرخی از دانشمندان با تحقیقات و تتبعات فراوان در احکام به نتایجی دست یافته‌اند که ما رابه حقایقی رهنمون می‌سازد. برای مثال مولف کتاب «اهمیت روزه از نظر علم» نتایج خاصی رابرای روزه معهود در عرف اسلام بیان کرده است که ما را به حدیث رسول خدا (ص) مبنی برسالم بودن روزه‌دار راهنمایی می‌کند.

ولی با این حال باید بگوییم اگر روزه باعث سلامتی تن و روان است، فلسفه وجوب آن،صحت تن و روان نیست، زیرا اگر کسی در ماه مبارک رمضان در وقت معهود امساک ورزد،ولی نیت وی رژیم غذایی یا سلامتی بدن باشد، روزه وی بعلت خطا بودن نیت باطل است. اگرفلسفه وجوب روزه صحت انسان باشد قاعدتا نباید این چنین امساکی موجب بطلان شود.روزه، به ظاهر یک عمل جسمانی است، ولی در باطن یک سلوک روحی است. صبر، اطاعت وکفِّ نفس از اساسی‌ترین ملکات فاضله اخلاقی است و روزه عملی برای سلوک و تقویت روحو تهذیب نفس است. لذا نیازی نیست که برای چنین ارزش‌هایی تصدیق دکتر بیاوریم، بهویژه این که شریعت مقدس اسلام، ره‌یافت‌های غیراساسی و تکالیف شاق ندارد و کسانی کهتاب و توان روزه یا حج یا جهاد را ندارند معاف کرده است. از این‌رو ارزش اخلاقی روزه بهقدری والا است که اصلاً نیازی به تایید علمی ندارد و گرنه سر از آن‌جا درمی‌آورد که بعضیروزه را با رژیم غذایی و نماز را با نرمش و ورزش خلط کرده‌اند.

البته مقصود این نیست که علوم به فلسفه احکام پی نمی‌برند و یا این که احکام از عقولبشری فاصله دارند، بلکه در بعد اول باید احکام را از ناحیه عبادت و سلوک روحی بسنجیم وبدین طریق آن‌ها را توجیه کنیم. به عبارت دیگر نباید به صرف آن که فلان عمل عبادی اثرمطلوب دارد، فلسفه آن عمل را مبتنی بر وجود آن اثر دانست. البته پوشیده نماند، در فرضی کهعلم به طور کامل، علت و فلسفه عملی را کشف کند به نحوی که هیچ مانعی در بین نباشد، دراین صورت می‌توان کشف علم را پذیرفت. اما این نیز، با توجه به این که علوم تجربی مبتنی براستقراء بوده و استقراء موجب ظن است، مقبول نیست.

6 6 معجزات متون دینی و پرده‌برداری علم

در متون دینی (متون اسلامی، و شیعی مخصوصا قرآن) موارد متعددی پیدا می‌شود که درآن زمان، حقیقت امر بر مردم به علل مختلف بیان نشده است، ولی اکنون پس از گذشت قرونمتمادی پرده از آن کنار رفته است، مانند حدیث معروف پیامبر (ص) که فرمود: «صوموا

تصحوا.»(51) که این حدیث در بیان فلسفه وجوب روزه به خاطر سلامتی جسم نیست، بلکهشاید نظری به حکمت و یا یکی از فواید جسمانی روزه داشته باشد. اما در عین حال، خودنوعی اعجاز است.

پیامبر قانون وراثت را، که از قوانین ثابت شده در علوم تجربی است، در ده‌ها قرن پیشبیان کرده است. آن‌جا که فرمودند: «انظر فی ای شئ تضع و لدک فانّ العرق دساس.»(52)

دانشمندان علوم تجربی با کاوش‌های خود به این امر پی بردند که تغذیه مادر در دورانحاملگی، در جنین اثر دارد. این حقیقتی است که امام صادق (ع) به آن تاکید فرمودند: «بهزنان باردار خود میوه به بخورانید که موجب زیبایی آنان می‌شود» و پیامبر (ص) فرمودند: «زنباردار را در ماهی که وضع حمل می‌کند خرما بدهید که مایه بردباری و پاکیزگی او می‌شود.»

از نظر دانشمندان علوم تربیتی خلقیات مادر، در جنین تاثیر به سزایی دارد و این امر راپیامبر بیان کرده بودند: «الشقیّ من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امّه.»

دانشمندان طی مطالعاتی به این نتیجه رسیده‌اند که نه تنها انسان و حیوان، بلکه حشرات،نباتات و حتی جمادات نر و ماده دارند، گر چه کیفیت نر و ماده بودن متفاوت است. و اینحقیقتی است که قرآن بدان اشاره کرده است: «و من کلّ شئ خلقنا زوجین لعلّکم تذکرون.»

قوه جاذبه را که نیوتن کشف کرد و به وسیله «نیروی گریز از مرکز» تکمیل یافت، از مواردیاست که قرآن مجید بدان تصریح کرده است: «اللّه‌ الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها.»؛ «خلقالسموات بغیر عمد ترونها و القی فی الارض رواسی.» و امام رضا (ع) در تفسیر آیه فوقفرمودند: «ثم عمد ولکن لاتری؛ آن‌جا عمودی است که دیده نمی‌شود.»

زیست‌شناسان پس از سال‌ها مطالعه و کاوش علمی گفته‌اند: «امکان زندگی در کره زمین بهعلت وجود آب است.» و شیمی دانان گفته‌اند: «مهم‌ترین اعمال شیمیایی که برای زندگی و نموِّهر جنبنده‌ای لازم است، به وسیله آب باید انجام شود.»، قرآن مجید در این خصوصمی‌فرماید: «و اللّه‌ خلق کل دابه من ماء.» و همچنین: «و جعلنا من الماء کل شئ حی.»

دانشمندان گفته‌اند: «اولین عضو فعال در نوزاد. گوش است و پس از آن چشم و دیگردستگاه عصبی او است.» این در حالی است که قرآن فرموده است: «و اللّه‌ اخرجکم من بطونامهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده.»

عمل جفت‌گیری توسط باد و گیاه که امروزه دانشمندان گیاه‌شناس آن را بیان کرده‌اند، درقرآن کریم به صراحت بیان شده است: «و ارسلنا الریاح لواقح.»، «سبحان الذی خلق الازواجکلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لاتعلمون.»

گر چه طرف داران هیئت «کوپرنیکی» از قدیم الایام وجود داشته‌اند، ولی قدرت در دستطرف داران هیئت «بطلمیوسی» بوده است. غافل از آن‌که قرآن کریم حقیقت امر را روشن کردهاست: «الذی جعل لکم الارض مهدا» و « هو الذی جعل لکم الارض ذلولاً فامشوا فی مناکبها» وهمچنین: «وتری الجبال تحسبها جامده و هی تمر مرّ السحاب، صنع اللّه‌ الذی اتقن کل شی.ء»

این‌ها نمونه‌های اندکی از معجزات علمی قرآن و اسلام است. نمونه‌های بسیار دیگری نیزدر زمینه‌های مختلف علوم وجود دارد که ضبط آن‌ها کتاب جداگانه‌ای را می‌طلبد.

7) علم و دین از منظر اسلام و امام خمینی

باید دانست اندیشه تعارض علم و دین در عهدی به ظهور رسیده که خصوصیات دینی،اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر آن، از دیگر جوامع و از جمله جوامع اسلامی متفاوتاست و از آنجا که این خصوصیات، ریشه‌های بروز چنین اندیشه‌هایی هستند، لذا نمی‌توان به سادگی آن‌ها را به مجموعه‌های دیگر سرایت داد.

به طور کلی اسلام، دارای اندیشه‌هایی است که توهم جدایی علم و دین را از بین می‌برد،چرا که اسلام در ره‌یافتی عقلانی و نه صرفا نقلی و تعبدی با ترسیم موقعیت‌ها و نقش‌هایدین و دانش در زندگی انسان و روشن کردن ویژگی‌های هر یک و موارد لزوم تعاون و یااستقلال آن‌ها، نظریه‌ای ارائه می‌دهد که بدون هیچ صدمه‌ای به علم و دین، هر دو را در جزءجزء زندگی انسان قرار می‌دهد. لذا در بحث ارتباط علم و دین در جامعه اسلامی نمی‌توان ازره‌یافت غربی آن به نتیجه‌ای شایسته رسید. هر چند با نقد آرای غربی می‌توان به بطلان نظریهتعارض، دست یافت. باید با طرح دیدگاه‌های دانشمندان و متون اسلامی درباره این مسئله باتوجه به شرایط جامعه بحث کرد. به همین منظور، حتی طرح مبانی بسیار کلی پذیرفته شده درتفکر اسلامی، ما را از بحث‌های پیچیده‌تر در این زمینه بی‌نیاز کرده و به مقصود اصلی‌مان(شناخت نوع رابطه علم و دین) می‌رساند.

امام خمینی (س) ضمن ارائه نظر اسلام بر مجهز شدن به سلاح علم و تحصیل آن در کمالجدیت و ضرورت صرف جوانی در راه علم و دین و کوشش در به دست آوردن تخصص‌هایبالای علمی، علم را عبادتی بزرگ می‌شمارند:

«خدای تبارک و تعالی علم را یکی از عبادات بزرگ قرار داده است، اگر چنان چه جهتداشته باشد، و جهت هم همان است که «إقرا باسم ربک» در هیچ ملتی مثل ملت اسلام از علمتوصیف نکرده است. قرآن کریم در جاهای زیاد، از علم و عالم و توجه به علم توصیف فرمودهاست ... «طُلب العلم فریضهُ.» ...»

8) هم‌آهنگی علم و ایمان از منظر امام خمینی

امام خمینی ضمن اشاره به اقسام سه گانه علم، به علم نافع و مذموم اشاره کرده و راهشناسایی آن را ارائه می‌دهد و به هم‌آهنگی علم و ایمان و تخصص و تعهد تاکید می‌کنند:

«بدان که بسیاری از علوم است که بر تقدیری، داخل یکی از اقسام ثلاثه است که رسولاکرم (ص)ذکر فرمودند. مثل علم طب، تشریح، نجوم، هیئت و امثال آن، در صورتی که نظرآیت و علامت به سوی آن‌ها داشته باشیم. و علم تاریخ و امثال آن‌ها در صورتی که با نظرعبرت به آن‌ها مراجعه کنیم. پس آن‌ها داخل شوند در «آیه محکمه» که به واسطه آن‌ها علم بهاللّه‌ یا علم به معاد حاصل یا تقویت شود. و گاه شود که تحصیل آن‌ها داخل در «فریضه عادله» وگاه داخل در «سنت قائمه» شود. و اما اگر تحصیل آن‌ها برای خود آن‌ها یا استفاده‌های دیگریباشد. پس اگر ما را از علوم آخرت منصرف نمودند، به واسطه این انصراف بالغرض، مذمومشوند و الا ضرر و نفعی ندارند، چنانچه رسول اکرم صلی اللّه‌ علیه و آله و سلم فرمودند. پسکلیه علوم تقسیم می‌شوند به سه قسمت. انسان عاقل پس از آن‌که فهمید که با این عمرهایکوتاه، وقت کم و موانع و حوادث بسیار نمی‌تواند جامع جمیع علوم و حائز همه فضایل شود،باید فکر کند که در علوم کدام یک به حال او نافع‌تر است و خود را به آن مشغول کند و تکمیلآن نماید و البته در بین علوم آن‌چه به حال حیات ابدی و زندگانی جاویدان انسان نافع است،بهتر از همه است و مهم‌تر از جمیع آن‌ها است و آن علمی است که انبیا علیهم السلام و اولیاامر به آن نمودند و ترغیب به آن کردند و آن عبارت از علوم ثلاثه است، چنان‌چه ذکر شد.»

علوم دنیایی و اخروی از منظر امام خمینی

امام خمینی (س) علوم را به طور مطلق به دو قسم دنیایی و اخروی تقسیم کرده ومی‌فرمایند:

«علوم مطلقا منقسم می‌شود به دو قسمت: یکی علوم دنیایی که غایت مقصود در آن‌ها،رسیدن به مقاصد دنیویه است و دیگر علوم اخرویه که غایت مقصد در آن‌ها، نیل به مقامات ودرجات ملکوتیه و وصول به مدارج اخرویه است و پیش از این اشاره شد به این که غالباامتیاز این دو نحوه علم، به امتیاز نیات و مقصود است. گرچه خود آن‌ها نیز، فی حد نفسها، بهدو سنخ منقسم شوند و به مناسبت آثاری که در این حدیث شریف برای طلب علم و علما بیانفرمودند، مقصود از این علم، قسم دوم و علم آخرت است و این واضح است.»

9) نقش عرف در هم‌آهنگی علم و دین از منظر امام خمینی

امام خمینی (س) به اعتبار و کاربرد عرف در شریعت و دین بر هم‌آهنگی علم و دین تاکیدکرده و برای عرف در دو جا نقش و کاربرد قائل است:

1 فهم معانی و عبارت‌ها.

2 درک موضوع‌ها و مصادیق.

علم نیز مانند عرف، حاصل کوشش فکری بشر و فهم اندیشه بشری است که انس با آن ازشرایط اجتهاد به حساب می‌آید.

امام می‌فرماید:

«از جمله شرایط اجتهاد، انس به محاورات عرف و فهم موضوعات عرفی است، همانعرفی که محاورت قرآن و سنت بر طبق آن صورت گرفته است. شرط اجتهاد دوری جستن ازخلط دقایق علوم عقلی و معانی عادی عرفی است از این رو، در موارد بسیاری در این زمینهخطا رخ می‌دهد، چنان که برای بعضی از ژرف‌اندیشان در علوم عقلی این مشکل بسیار پیشمی‌آید که معانی عرفی بازاری و رایج میان اهل لغت را که قرآن و سنت بر اساس آن نازل شده،با دقت‌هایی که خارج از فهم عرف است می‌آمیزند تا آن‌جا که گاهی اصطلاحات فلسفی وعرفانی با مفاهیم عرفی آمیخته می‌شود.»

علامه طباطبایی نیز دلیل عدم مخالفت شرع با بنای عقلا را فطری بودن آن‌ها می‌دانند: «ومن الضروری ان الشریعه لاتناقض الفطره الطبیعه، فما حکم به العقل حکم به الشرع.» لذا امورفطری، علوم و آن‌چه ناشی از فطرت اجتماعی انسان‌ها است را در بر می‌گیرد و برای حفظنظام جامعه ضروری است و با سیره عقلایی و بنای دانشمندان در علوم مختلف مساوی است.به علاوه احکام عقل عملی از قبیل حسن عدل و قبح ظلم نیز در بنای عقلا است.

«فالمراد به ما لایتوقف فی الحکم علیه انسان عاقل و معلاقه احکام العامه العقلانیه التیلایختلف فیها اثنان من حیث انهما ذوالعقل کحسن الاحسان و قبح الظلم الا ان یختلفا فیانطباقه علی المورد»

حجیت بنای عقلا و دستاوردهای علمی آن ناشی از ضروریات اجتماعی هستند که انسانبا فطرت خود آنها را درک می‌کند و نمی‌تواند با آنها مخالفت ورزد. نظر به این که در این گونهمسائل میان عقلا اختلافی دیده نمی‌شود، شارع نیز نمی‌تواند با آن‌ها مخالفت کند، زیرامخالفت شریعت با این احکام یعنی مخالفت شارع با اجتماع و نظام اجتماعی انسان: «ثمانک عرفت فی بحث ان الوضع و الدلاله اللفظیه ما یقتضی به الفطره الانسانیه و نظام الاجتماعفهو ما بنی علیه العقلاء و لا معنی للردع عنه کما عرفت.»

10) دیدگاه امام خمینی در سیره عقلا

امام خمینی (س) در مباحث اصولی خویش، عمده‌ترین دلیل بر حجیّت خبر واحد راسیره عقلا دانسته و پس از نقد و بررسی اشکال محقق خراسانی، سخن میرزای نائینی را نقدمی‌کند:

«تفاوت میان معاملات و غیر معاملات به این که در معاملات عدم ردع و منع کافی نباشد وبه امضا نیز نیاز باشد، برخلاف غیرمعاملات، صحیح نیست؛ زیرا صرف این که معاملاتاموری اعتباری باشند، موجب این نمی‌شود که عدم ردع کافی نباشد و امضا نیز لازم باشد،زیرا آن‌چه معامله در دید و شنود شارع باشد و بشود که ردع وضع کند و او نکند، در اینصورت نکو است و از رضایت او پرده برمی‌دارد و این امر در این که معامله صحیح و نافذالاثرباشد، کفایت می‌نماید.»

از این مطالب می‌توان معیاری به دست آورد که در علوم هم به کار می‌آید و در سیره عقلا وعلوم مختلف نیز دلیل حجیت و هم‌آهنگی آن با دین خواهد بود. امام خمینی (س) پس از نقدو بررسی بنای عقلا در مورد اجتهاد و تقلید نادانان از دانایان به ایراد اشکال از تایید بنایعقلا در رجوع به علم و اهل خبره پرداخته و می‌فرماید:

«این که رجوع نادان در هر موردی به دانایان مرتکز عقلا باشد، معلوم و روشن است ...بنابراین بر اصل سیره عقلایی، اشکالی وارد نیست و ارتکاز قطعی عقلایی بر اصل تقلید ورجوع نادان به دانایان در هر موردی است.»

11) ترابط علم و دین با بنای عقلا یا فطرت انسانی

ایشان در بحث اجتهاد و تقلید درباره ترابط علم و دین با بنای عقلا یا فطرت انسانی،می‌فرماید:

«این بنای عقلا یا فطرت انسانی در جایگاهی است که هر انسانی از آن دست‌بردار نخواهدبود، مگر آن که صریحا بگوید: ای عقلا دیگر در آن چه نمی‌دانید به پزشکان و صنعتگران وکشاورزان (و اهل علوم مختلف) مراجعه نکنید، مگر آن که با سخن آنان برای شما علم قطعیبه دست آید و جز این عمومات برای جلوگیری از این سیره کافی نیست، زیرا این امورارتکازی است که انسان در زندگی‌اش بر این ارتکاز، آفریده شده است. در جایگاهی ازاستحکام و رسوخ می‌باشد که اصلاً به ذهن او خطور نمی‌کند که غرض شارع از آن عمومات،جلوگیری و ریشه کن کردن آن سیره عقلایی باشد. تا با سخن روشنی بر این معنی تصریحنماید ...»

امام خمینی (س) در تبیین حجیت دستاوردهای قطعی علوم می‌فرماید:

«آن چه در جلوگیری از پیروی گمان وارد شده برای جلوگیری از سیره عقلا صلاحیتندارد، زیرا نمی‌توان با مثل عموم آیه «ان الظن لایغنی من الحق شیئا» و سایر آیات و عموماتو اطلاقات، عقلا و دانشمندان را از گرایش به این امور فطری و بناهای محکم بازداشت، چوناصلاً به ذهن آنان خطور نمی‌کند که مانند آن عمومات، از این‌گونه ارتکازات ردع و منعی نماید.پس در این امور فطری غالبا به ذهن آنان خطور نمی‌کند که احتمال خلافی بدهند مگر با اخطار(خاص). پس برای جلوگیری آنان از مثل این امور جز تصریح چاره‌ای نیست.»

12) وحدت علم و دین مهم‌ترین عامل برای رشد و تعالی انسان

امام خمینی (س) ضمن تاکید بر هم‌آهنگی علم و دین، به عنوان عقل و شرع برای نیلانسان به زندگی شرافتمندانه به نقشه‌های شوم استکبار اشاره کرده، می‌فرماید:

«از جمله نقشه‌ها که مع‌الاسف، تاثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشته و آثار آنباز تا حد زیادی به جا ماند، بیگانه نمودن کشورهای استعمارزده از خویش و غرب زده و شرقزده نمودن آنان است، به طوری که خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفته‌اند و غرب وشرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله‌گاه عالمدانستند ... رفتن به انگلستان و فرانسه و امریکا و مسکو، افتخاری پرارزش و رفتن به حج وسایر اماکن متبرکه، کهنه‌پرستی و عقب‌ماندگی است، بی‌اعتنایی به آن چه مربوط به مذهب ومعنویت است، از نشانه‌های روشنفکری و تمدن و در مقابل تعهد به این امور نشانهعقب‌ماندگی و کهنه‌پرستی است.»

وی همواره سعادت و نجات را در پرتو وحدت علم و دین می‌داند و می‌فرماید:

«... باید هشیار و بیدار و مراقب باشید که سیاست‌بازان پیوسته به غرب و شرق باوسوسه‌های شیطانی، شما را به سوی این چپاولگران بین‌المللی نکشند و با اراده مصمم وفعالیت و پشتکار خود به وضع وابستگی‌ها قیام کنید و بدانید که نژاد آریا و عرب از نژاد اروپاو آمریکا و شوروی کم ندارد و اگر خودی، خود را بیابد و یاس را از خود دور کند وچشم‌داشت به غیر خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را داردو آن چه انسان‌های شبیه به اینان به آن رسیده‌اند، شما هم خواهید رسید، به شرط اتکال بهخداوند تعالی و اتکا به نفس و قطع وابستگی به دیگران و تحمل سختی‌ها برای رسیدن بهزندگی شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب.» همو ضمن تاکید بر هوشیاری بهاندیشه جداسازی علم و دین، بر ضرورت همکاری و هم‌آهنگی حوزه و دانشگاه برای نیل بهوحدت علم و دین تاکید می‌کند:

«توصیه این جانب آن است که نسل حاضر و آینده غفلت نکنند و دانشگاهیان و جوانانبرومند عزیز هرچه بیشتر با روحانیان و طلاب علوم اسلامی پیوند دوستی و تفاهم را محکمتر و استوارتر سازند و از نقشه‌ها و توطئه‌های دشمن غدار غافل نباشند.»

به امید آن که در پرتو تعالیم اسلام و توصیه‌های امام خمینی ریشه‌های جداانگاری علم ودین را بررسی کرده و گام‌های بلندی برای نیل به وحدت حوزه و دانشگاه برداریم.