مفهوم استقلال از دیدگاه امام خمینی (ره)

مفهوم استقلال از دیدگاه امام خمینی (ره)
مرادالله دولت اف
۱۸ فروردین ۱۳۹۴
استقلال,

انسانها دشمن چیزی می شوند که آن را نمی دانند (امام علی (ع))

رشد فکری و خودآگاهی انسان روندی پیچیده و مرحله به مرحله می باشد. این مراحل توقف انسان، چشمه های دریای زندگی اوست. چرا انسان توقف کرده است؟ شاید برای رفع خستگی از مشکلات زندگی و یا برای اندیشه، تفکر و تدبر کردن و با احتیاط گام به مرحله نوین گذاشتن؟ رفت و آمد در این راه، قانون زندگی است. تاریخ طبیعت بازگشت ندارد، اما تاریخ انسان بی بازگشت نخواهد بود. پند و عبرت گرفتن، شرط بازگشت می باشد. شعور تاریخی اصلا ً باید عبرت گیر و پندآموز باشد. از این لحاظ، تاریخ، معلم حقیقت، کاشف گامهای استوار و مربی انسانها می باشد. معلمین، کاشفان و مربیان تاریخ (بزرگان تاریخ)، شخصیتهای کلیدی حکمت و حقیقت زندگی انسانها می باشند. تجربه تاریخی چنین بزرگانی (ابرمردهای تاریخ)، تعالیم مکاتب مختلف زندگی بوده و در نهایت به یک مکتب فکری و انسانی ختم می گردند. برای ایجاد مکتب نوین، باید مکاتب تاریخی گذشته را مرور، و نسبت به پدیدآورندگان آن شناخت و آگاهی داشت. اما شناخت این مکتبها و فلسفه حیات این ابرمردها کار آسانی نیست. این کار از عهده هر شخصی برنمی اید. باید ظرفیتی عقلانی و سیاسی می خواهد و بی احترامی نسبت به چنین شخصیتهایی، بی ظرفیتی است و بدون تردید، امام خمینی از همین گونه ابرمردان است. شخصیتی که تنها توسط آنها، تاریخ شناخته می شود. شخصیتی که آثار غنی عملی و نظری در تاریخ بشری بجا گذاشته است.

تفسیر تاریخ از تفسیر چنین ابرمردانی

حاصل می شود. برای مثال وقتی که امام خمینی سوره مبارک حمد را تفسر می کند، شخصیت او در ربوبیت (خدا) محو می شود. اما زمانی که با قرآن مجید حیات را تفسیر می کند، حقیقت حیات پر از نور می شود. موقعی که شخصیت امام مورد تفسیر قرار می گیرد، حقایق حیات آشکار می شود. امام خمینی مافوق انسان و بشر نبود. زیرا انسان نمی تواند مافوق انسان بشود. حتی شخصیت رسول الله(ص) چنین تعالی نداشت. «انما انا بشر مثلکم» یعنی من هم مثل شما بشری هستم. (قرآن کریم سوره 18 ایه 110). امام خمینی در حقیقت شخصیت بزرگ تاریخی است، او را باید آموخت، شناخت و از مکتب او با تمام برد و باختش درس و عبرت گرفت. به نظر اینجانب درس استقلال بهترین درس و آموزه این مکتب خواهد بود.

البته دانستن زمان او، شرایطی که مکتب او شکل گرفت، نیز مهم است. در مکاتب عملی و نظری، نیز مهم است. در مکاتب عملی و نظری، گره های زیادی از زندگی گشوده می شوند. در زمان او سوالات و گره هائی از دیگر مکاتب وجود داشت که این ابرمرد آنها را گشود و به آنها پاسخ داد و سوالاتی را مطرح کرد که دیگران در پاسخ و گشودن گره آنها ناتوان هستند. گره های بزرگان را باز بزرگان دیگر می گشایند. ولی به کمک بزرگان قبلی، به کمک خود همان ابرمردان، با شناخت حقیقت و حکمت زندگی نامه آنها. خود زندگی، مبارزه و جهاد برای گشودن همان گره هاست. هر گرهی که گشوده می شود، گره نوین جای آن را می گیرد. گره بازکن جدید باید مایوس و ناامید نشود، به غضب و جهل راه ندهد، تکبر نورزد. کمک جستن، امداد خواستن از ابرمردان گذشته، شرط توفق در گشودن گره و مشکلات جدید می باشد. اما نظری می کنیم که گره های زمان حضرت امام چه بودند و این ابرمرد یک از این گره ها را باز کرد.

در اواخر سالهای 70 قرن گذشته یک روند کلی بر جهان حاکم شد و نظام دو قطبی سیاست جهانی به عنوان حاصل ضرورت تغییر وضع موجود بین المللی (جهان بعد از جنگ دوم جهانی)، بخصوص ضرورت تبدیل زیر نظام ایدئولوژی آن تثبیت گردید. از نقطه نظر این نظام، در حیات نظامهای اجتماعی هرگونه تغییرات از ایدئولوژی آغاز و به آن ختم می شود. از این لحاظ جنبه ایدئولوژی نظام بین الملل بعنوان نقطه ضعف مطرح می باشد. باید دانست که ایدئولوژی یک پدیده بسیار حساس، شاخص حوادث است و بعنوان عنصر در یک سیستم از جمله سیستم بین المللی از عناصر دیگر بیشترین تاثیر را پذیرفته و بیش از عناصر دیگر، تاثیرگذار می باشد.

در مورد موضوع ما، جنبه ایدئولوژی روابط بین المللی و نقش فلسفه و ایدئولوژی امام خمینی در روندهای ایدئولوژی سیاست ملی،منطقه ای و بین المللی جالب می باشد.

در همین سالها توازن نیروهای بین المللی سیاست جهانی از بین می رفت. گرایشهای بین المللی بر این روند تاثیر می بخشیدند. در اروپای شرقی تمایلات گریز از مرکز از نظام سوسیالیستی تقویت می شد. در کشورهای شرق مسلمان، مراکز جدید قدرت بوجود می آمد ایران و عراق ادعای سیاست مستقل ملی و منطقه ای پیدا کردند.توازن قدرت ها از بین می رفت، تضاد و شکاف های ایدئولوژی بین المللی هرچه بیشتر شدت می گرفت. این عوامل و عوامل متعدد دیگر، نظم و نظام جهانی را با چالش جدی مواجه می کرد. تمایلات بی نظمی در سطح بین المللی قوی تر می گشت. ابرقدرت های جهان، صاحبان و مدبران نظم سابق جهان را چنین وضعی نگران کرده بود. وضعیت در حال تغییر بود و اکنون باید سیاستی پیش می گرفتند که از بی نظمی جدید، هرج و مرج قریب الوقوع هرچه بیشتر استفاده کنند.در چنین وضعی نقش ایدئولوژی هرچه بیشتر می گردید. دسیسه های بزرگ ایدئولوژیک بین المللی بر همین حقیقت دلالت می کند.در کشورهای شرق مسلمان چنین تغییرات، ضرورت ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک شد. انقلاب اسلامی و تاسیس جمهوری اسلامی ایران، انقلاب ثور افغانستان و تجاوز اتحاد شوروی به خاک افغانستان وضعیت موجود را شدت بخشید.

باید خاطر نشان ساخت که شرق مسلمان بعنوان یک عنصر وابسته به نظام سابق جهانی و منبع تغذیه و تقویت و نیز شرط بقای نفوذ ابرقدرت ها، در جستجوی راه جدید، سیاست و استراتژی مستقل را در قبال منافع استعماری ابرقدرت های جهانی در پیش گرفت. استراتژی استقلال جزء سیاست کشورها می شد. علیرغم اینکه مضمون و مفهوم استراتژی استقلال مختلف بود، اما بعنوان انعکاس ضرورت روندهای جدید سیاست جهانی در جهت کسب استقلال و بنیاد نظم دلخواه بین المللی حقیقتی انکارناپذیر بود. فلسفه و ایدئولوژی استقلال، جنبه محوری روابط بین المللی را تشکیل می داد. لشکرکشی شوروی به افغانستان و مبتلا شدن اتحاد شوروی به این فتنه،وضع سیاست جهانی و منطقه ای را کلاً تغییر می داد.در سیاست جهانی تضادها و شکافهای بین المللی بخصوص شکاف دینی ـ ایدئولوژی بین نظام سوسیالیستی از جمله و قبل از همه جنبه ایدئولوژی ـ بی خدایی آن و عامل جهان دینی،بیش از پیش افزایش می یابد.این شکاف دینی ـ ایدئولوژی که بوجودآمد، یکی از عوامل فروپاشی شوروی شد. زیرا این عمل برای تحقق منافع جدید جغرافیایی و سیاسی اتحاد شوروی،نقشه های استراتژی این ابرقدرت در شرق مسلمان موانعی بوجود می آورد. حتی بالعکس چنین وضع ایدئولوژیک جدید بین المللی به تقویت بیش از پیش عامل اسلامی در این منطقه باعث گردید.

علاوه برآن انقلاب اسلامی ایران،موجب خروج آمریکا از ایران و تنگ شدن حضور استراتژیک آن در این فضای جغرافیایی ـ سیاسی گردید. هرج و مرج قریب الوقوع می طلبید که توازن جدید نیروها درصحنه جهانی و منطقه ای بوجود اید. چنین ضرورتی نقش فعال ایدئولوژی های مناسب را می طلبید. در سیاست منطقه ای همچون زیر نظام سیاست جهانی و بین المللی، اسلام اولویت پیدا کرد. بر مبنی همین عامل ایدئولوژی اسلامی،نیروهای بین المللی جهتهای گوناگون و حتی مقابل یکدیگر را انتخاب کردند. عقب نشینی اتحاد شوروی و بعداً فروپاشی آن شدت اوضاع و تقویت عامل اسلامی را بیشتر نمود. گذشته از آن نوک پیکان حملات و مبارزه ایدئولوژی و جغرافیایی – سیاسی در این منطقه، علیه اتحاد شوروی و پس از آن روسیه را مورد هدف قرار می داد. در راستای چنین سیاست جهانی و منطقه ای، افکار و دیدگاههای امام خمینی و نگاه توحیدی او در رابطه با مسایل مختلف، تناسب عناصر و نیروهای سیاست بین المللی و تنظیم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، در نظم جدید جهانی، اهمیت محوری پیدا کرد.

در این رابطه نظریه استضعاف امام خمینی اهمیت علمی و عملی دارد. اصل و مفهوم پدیده «استضعاف» از نظام سابق جهانی استخراج می شود و معنی تابع بودن ضعیف بر قوی و غالب بودن قوی بر ضعیف و عدم برخورداری ضعیف از استقلال وجودی می باشد. مسئله این است که نظم حاکم بر نظام سابق جهانی، قائم به ظلم بر مستضعفین می باشد و استراتژی آن تضعیف مستضعف و حفظ زیرساخهای نظامهای خود می باشد. ابرقدرتهای جهانی چون مدیران یکه تاز نظم جهانی همیشه در پی تضعیف دیگر کشورها، غارت ذخایر طبیعی آنها بوده اند و کوشش می کنند که مانع رشد آنها گردند. چنین استراتژی استضعاف معنی عدم استقلال این دول وابسته را دارد. در چنین وضعیتی برای این دولتها، استراتژی استقلال اصل و منافع حیاتی محسوب می شود و استضعاف همچون نفی استقلال در نظام بین المللی توازن حقیقی قدرتها را نمی تواند ایجاد کند و بالعکس باعث توسعه شکاف بین ابرقدرتها، دولت و ملتهای وابسته می گردد.

امام خمینی برای رفع استضعاف و کسب استقلال، راه دینی – ایدئولوژی را پیشنهاد می کند. به بیانی دقیقتر، امام خمینی می خواهد تجربه انقلاب اسلامی ایران را به کشورهای وابسته منطقه تعمیم دهد. به عقیده امام، وابستگی رژیم شاه به آمریکا و توسعه شکاف میان رژیم و مردم، امکان نمی داد که در کشور نظام مستقل ملی بوجود بیاید مخصوصاً گرایشهای ملی گرایانه شاه و بیگانه شدن آن با مردم، مانع اتخاذ سیاست مستقل توسط دولت ایران در سیاست بین المللی می شد. در چنین حالت استراتژِی «نه شرقی و نه غربی» و تنها جمهوری اسلامی باید اساس سیاست خارجی ایران می شد. وحدت ملت و دولت بر پایه توحید اسلامی همچون منبع و سرچشمه نیروی الهی نظام ملی، باید اصل و مفهوم سیاست جمهوری اسلامی ایران را تشکیل دهد. به نظر امام، بدون این وحدت استقلال نخواهد بود. از این جهت باید دیگر ملتها بر پایه همین اصل وحدت، جهت کسب استقلال سعی کنند و علیه ماهیت استکباری و طاغوتی نظام موجود بین المللی قیام نمایند. امام خمینی این مسئله را برای دیگر کشورها مخصوصاً کشورهای اسلامی مطرح نمود و راه حل آن را رفع استضعاف بین المللی پیشنهاد می کند.

البته از دیدگاه امام اجرای این امر کار ساده ای نیست و برای رسیدن به آن باید جان و مال فراوانی را قربانی نمود. این نکته مهم و کلیدی می باشد که استقلال یک کشور بدون استقلال دیگر کشورها و بدون استقلال منطقه ای امر نشدنی است. در حقیقت اگر استقلال همگانی نباشد، استقلال یک کشور در خطر قرار خواهد گرفت. چنین استقلالی مشکلات امنیتی را بوجود می آورد و رفع و حل چنین مشکلاتی ابعاد دیگر استقلال را مطرح می کند و دایره سیاست را در این مورد توسعه و مسئله امنیت و استقلال منطقه ای را شرط مهم می شمارد. اما عدم استقلال امکان نمی دهد که ملتهای مسلمان از یوغ استکبار جهانی آزاد گردند و به صحنه سیاست جهانی، به حرم حاکمیت و حکومت جهانی راه یابند. دعوت امام از دیگر کشورها در حل این مسئله مهم هرچند بیشتر آرمان گرایانه بود، اما از دید امام، وضع موجود و وابستگی و عدم خودکفایی ملتهای مسلمان واقعیتی انکارناپذیر است.

به نظر من امام خمینی می کوشید که حداکثر خدمت را به منافع ملی جمهوری اسلامی ایران بنماید. زیرا به نظر او منافع ایران و مخصوصاً منافع ایدئولوژیک آن باید محور سیاست امت اسلامی قرار گیرد. از این جهت، امام منافع دینی و ملی را بخصوص در مسئله استقلال هم معنی و واحد می شمارد. در کشوری که استقلال نیست، منافع ملی معنی و مفهومی ندارد، خواه دین اسلام باشد و خواه نباشد و بدون استقلال منافع ملی وجود حقیقی نخواهد داشت و روح آزادی خواهانه آن ملت سلب خواهد شد. از اینجاست که امام خمینی قیام برای آزادی میهن، دفاع از قیام ملی و اسلامی را هم معنی استقلال می شمارد و در تحقق امر استقلال از تمام انسانها دعوت به عمل می آورد.

در اینجا یک نکته قابل ذکر است که روحانیت دیگر کشورهای اسلامی از جمله تاجیکستان نباید منافع ملی و اسلامی را با هم در تضاد ببیند و یا متعارض نشان دهند. در شرایط امروزی ضروری است که رهبران دینی شان یکسانی برای منافع ملی و ارزشهای استقلال و اسلامیت، قایل شوند. در چنین مورد وطن دوست بودن عین اسلامیت خواهد بود. امام خمینی از چنین تقوایی برخوردار بود و از اینرو او را می توان وطن دوست حقیقی نامید. اگر چنین تقوی نصیب ملت، دولت و روحانیت تاجیک شود، وحدت ملی اساس استراتژیک کشور خواهد شد. در چنین صورت دین ناب اسلام می تواند همچون هویت ملی، مقدس دانسته شود، و بواسطه آن (دین اسلام) خودشناسی و خودسازی ملی بر پایه استراتژی احیای تاجیکستان صورت می گیرد و از آن بعنوان عاملی در دفاع از منافع ملی استفاده شود. این از یک طرف. از طرف دیگر از مفهوم استضعاف حضرت امام چنین برداشتی استخراج می شود که در شرایط امروزی استضعاف، ایدئولوژی ضروری و راهگشائی شده است. مفهوم «سیاست جهانی» می طلبد که از ادیان موجود تحت عنوان یک نظام، «دین جهانی» ایجاد کرد. استکبار جهانی برای دین اسلام نقش تبعی قائل است و می خواهد آن را وسیله تحقق اهداف و منافع بین المللی خود مبدل سازد. با این واسطه استکبار جهانی می خواهد ملتهای مسلمان را با اسلام سرکوب نماید و اگر در حقیقت چنین نظام دینی بین المللی تابع و تحت سلطه سیاست جهانی شکل گیرد، آنگاه اسلام از صحنه فرهنگ و دین ناب جهانی خارج خواهد شد و روحانیت اسلامی به سلاح بیگانگان تبدیل خواهد شد. بر همین اساس،مقدس ماندن اسلام و ملتهای مسلمان، وابسته به طاغوت ستیزی، استکبارزدایی دولتها و ملتهای مستضعف می باشد. اتحاد دولتها و ملتهای این منطقه باید صورت عملی پیدا کند و بواسطه آن نظام نوین مستقل تشکیل شود که امام آن را نظام الهی می نامد.

البته بحث بر سر واژه و اصطلاح نیست. بگذار واژه های نظام الهی به کلماتی در خور فهم و جهان بینی انسانها عوض شود. بگذار تنها مضمون و محتوی آن نظام عادلانه، توازن حقیقی قدرتهای بین المللی را بیان کند. در چنین حالت توصیه های ایدئولوژی حل مشکلات بین المللی از اجانب امام خمینی یک آرمان صرف نخواهد بود. علاوه بر آن در چنین حالتی، ایدئولوژی استقلال، گره های نوین سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را موجب نخواهد شد که آنها نیز به نوبه خود استضعاف ملتهای مسلمان را بازهم عمیق تر، وسیع تر، و طولانی تر خواهند کرد. در نظام نوین بین المللی برای عناصر مستضعف ضروری است که با تکیه بر هویتهای اصیل خود، استراتژی استقلال را تقویت بخشند. در این صورت بسیاری از مشکلات داخلی و بین المللی به آسانی حل خواهد شد. از لحاظ منافع ملی، ضرورت قداست بخشیدن به اسلامیت و ملت، بالاتر از آن چیزی که حضرت امام برای حل مشکل ترسیم نموده است، مشکل است. در دید وسیع امام مهم آن است که نظام نوین بین المللی اصول عادلانه تر را طلب می کند. اصل استضعاف که زمینه را برای استثمار و استعمار بین المللی مهیا می سازد، باید اصولاً تغییر داده شود. از این جهت مسئله تنها دین و ملت نیست. ماهیت مسئله بیشتر در رفع غفلت زدگی است. ملتها و دولتها نباید غافل باشند. هرکس باید در سرنوشت خود سهیم باشد و مسائل را بررسی کند. استقلال عقلانی را نباید از دست دهد. همزمان هیچ کسی نباید ایات را به رای خویش تفسیر نماید. باید در آرای دیگران و افکار بزرگان تدبر کند و نسبت به اشخاص تاریخی بویژه حضرت امام خمینی، تکبر نورزد، بلکه به آرای آنها با دید مثبت ارتباط برقرار کند و از هسته حقیقت آن استفاده درست نماید.